ميداني چگونه دوستت دارم؟؟؟
مثل احساس بعد از دعا.......
مي گويي مثل نفس کشيدن برايت تکراري است
وقتي مخاطبت قرار مي دهند که:
«دوستت دارم»
حالا براي اينکه حساب مرا از ديگران جدا کني
يک نفس عميق بکش.
...
Printable View
ميداني چگونه دوستت دارم؟؟؟
مثل احساس بعد از دعا.......
مي گويي مثل نفس کشيدن برايت تکراري است
وقتي مخاطبت قرار مي دهند که:
«دوستت دارم»
حالا براي اينکه حساب مرا از ديگران جدا کني
يک نفس عميق بکش.
...
*-*
شبی از شدت درد و غم یار دل آزاری
نشستم در خرابات و زدم بر طبل بی عاری
صفای عالم مستی غمم را برده از یادم
صفایی را که من هرگز نمی دیدم به هوشیاری
یارا به برم گیر در آن لحظهء مردن
بگذار در آغوش تو مستانه بمیرم
ای دهر وصالش ندهی لیک تو بگذار
در نزد همین دلبر جانانه بمیرم
عمری چو بدل حسرت وصل است و وصالش
بگذار که حسرت دل و ویرانه بمیرم
...
من ظلمت تو روشني
من راهي تو موند ني
من تنها تو همد مي
تو اولين وآخرين
براي من كه عاشقم
عزيز ترين هم
سفري در همه دقايقم
*-*
خدا نکنه سایه خانوم
خدا نکنه نداره دیگه !
سلام
..................
مگذار که فرزانهء فرزانه بمیرم
بگذار که دیوانهء دیوانه بمیرم
میخانه اگر جای منه بی سروپا نیست
بگذار که پشت در میخانه بمیرم
محروم چو از آن لب شیرین چو قندم
بگذار که لب بر لب پیمانه بمیرم
از عشق پر آشوب تو چون خانه خرابم
بگذار که آواره و بی خانه بمیرم
ویران چو از آن دیده ء ویرانگر مستم
بگذار که عاشق دل و ویرانه بمیرم
با عشق تو چون عهد نمودم به اراده
بگذار که با عهد تو مردانه بمیرم
چون جز تو مرا یاری و دلدار دگر نیست
بگذار که من از همه بیگانه بمیرم
از عشق تو چون رانده شدم از همه مردم
بگذار که تنها و غریبانه بمیرم
این قصهء ما کام ندید از سر تقدیر
بگذار به ناکامی افسانه بمیرم
یارا به برم گیر در آن لحظهء مردن
بگذار در آغوش تو مستانه بمیرم
ای دهر وصالش ندهی لیک تو بگذار
در نزد همین دلبر جانانه بمیرم
عمری چو بدل حسرت وصل است و وصالش
بگذار که حسرت دل و ویرانه بمیرم
...
میگن دنیاست حیرونه
میگم نه دل پریشونه
وقتی که پشتت خالیه
یا تکیه گات پوشالیه
حتمی زمینت میزنن
امیدتم خیالیه
با این چیزائی که دیدم
ترسم گرفته ترسیدم
دلم میخواد زار بزنم
سرمو به دیوار بزنم
-*
*
سایه خانوم امشب چرا به عزرائیل گیر دادی؟!؟نصف شبی ادم میترسه
شاید اونه که گیر داده !
..........
من به قفس تن مي دهم
اي فانوس بهاري
من به نگاه خسته ام
وعدهء همدم مي دهم
اي سارقان احساس
من به قفس تن مي دهم
من به دل شکسته ام
اميد ماتم مي دهم
اي آبي هاي دريا
من به سکوت جان مي دهم
با کوله بار بسته ام
به ماهيهاي در سفر
شوق رسيدن مي دهم
اي خالق فاصله ها
سر به تو ارزان مي دهم
با نفس اهسته ام
در انزواي بي کسي
به اين دل تب کرده ام
فرصت مردن مي دهم
...
ما اگر چون شبنم از پاكان
يا اگر چون ليسكان ناپاك
گر نگين تاج خورشيديم
ورنگون ژرفناي خاك
هرچه اين ، آلوده ايم ، آلوده ايم ، اي مرد
آه ، مي فهمي چه مي گويم ؟
ما به هست آلوده ايم ، آري
*-*
حالا چرا این اشعار رعب انگیز حمش به م ختم میشه!!!
یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس
ساعتی بگذشت و خود را یافتم
در گذرگاهش و در پشت دری
شسته روی چون گل فرزند را
با سرشک گرم چشمان تری
از صدای پای سنگینی فتاد
لرزه بر اندام من ، سیماب وار
طفل را افکندم و بگریختم
دل پر از غم ، شانه ها خالی ز بار
روز دیگر کودکی بازش خبر
می کشید از عمق جان فریاد را
داد می زد : ای ! فوق العاده ای
خوردن سگ ، کودک نوزاد را