من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
Printable View
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
من از روييدن خار سر ديوار دانستم
كه ناكس كس نمي گردد بدين بالانشيني ها
اول آشناییمون حرفا چه شاعرانه بود
نگاه تو، تو چشم من چه پاک و صادقانه بود
اول آشناییمون عزیز و دردونه بودم
به چشم مست وعاشقت گوهر یکدونه بود
حالا کی هستم واسه تو حالا کی هستم واسه تو
یه جام خالی از شراب
شکستنی مثل حباب
با کوچه آواز رفتن نیست
فانوس رفاقت روشن نیست
نترس از هجوم حضورم
چیزی جزء تنهایی با من نیست ...
تـــو بـیـخــود و ایــــام در تکاپو اسـت
تـــو خـفتـه و ره پــــر ز پیچ و تابست
آبــــــی بــکـــش از چــاه زندگانــــی
همواره نــــه ایــــن دلـــو را طنابست
بگذشت مه و سال وین عجب نیست
ایـــن قافلــه عمریست در شتابست
تو وچشمی که ز دل ها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد
در به رویم بسته ام از این و از آن خسته ام
من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام
ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من
بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام
در بهار زندگی احساس پیری می کنم
با همه آزادگی فکر اسیری می کنم
*-*
سلام
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نيست يکدم شکند خواب به چشم کس وليک
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
در گاهت سجده گاه من بگذر از گناه من
من خلقم تو خالقي سر تا پا شوق گفتنم
در حال شكوفتنم من از راه توبا مقي
تو اولين وآخرين
براي من كه عاشقم
عزيز ترين هم
سفري در همه دقايقم
-*-
ساعت 2:13 دقیقه صدای من را ازطهرون قدیم میشنوید