در خیابان باغ فصل بهار
میچمید آن گراز پست شعار
بلبی چنداز قفای گراز
بر سر شاخ گل مدیح طراز
Printable View
در خیابان باغ فصل بهار
میچمید آن گراز پست شعار
بلبی چنداز قفای گراز
بر سر شاخ گل مدیح طراز
زمان پر پر مي شد
از باغ ديرين عطري به چشم تو مي نشست
كنار مكان بوديم شبنم سپيده همي باريد
كاسه فضا شكست در سايه
باران گريستم و از چشمه غمبر آمدم
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
میرفتم و او را در قفايم ميگذاشتم
گرماي وجودش ، خنده جان بخشش …
همه در پس بيوفائي و نامرادي رنگ باخت
باران و اشكهايم ، هر دو جاري بر وجودم
من از صدا ها گذشتم
روشني را رها كردم
روياي كليد از دستم افتاد
كنار راه زمان دراز كشيدم
ستاره ها
در سردي رگ هايم لرزيدند
خاك تپيد
در گذرگاهی چنين باريک
در شبی اين گونه دل افسرده و تاريک
کز هزاران غنچه لب بسته اميد
جز گل يخ ، هيچ گل در برف و در سرما نمی رويد
من چه گويم تا پذيرای کسان گردد
من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
دل گرمي و دم سردي ما بود كه گاهي مرداد مه و گاه دي اش نام نهادند
دلامون چرا اسيره
باز كه چشماتو نبستي ببينم باز كه نشستي
مي دونم يه جوري هستي كه دلت از همه سيره
اما بهتره بدوني طبق اصل مهربوني
دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزیره
پشت هر چهره شهري است
كوچه هايش پر رمز پر راز
آسمانش چشم
گاه باران گاه آبي
و زماني پر پرواز كبوترها
باغ اين شهر پر از قاصدك است
همه اينجا منتظرند
چشم به راه
خاك اين شهر پراز خاطره سبز مسافرهاست
نقدي بايد زد
قصه بكر شنيدن دارد
پشت هر چهره شهري است
پرشمع
پر نذر
آرزوها بادبادكهايي رقصان
در هوا سرگردان
فرصتي بايد براي دل بستن
ديدن....
پشت هر چهره شهري است
دروازه لبخند كجاست؟؟؟؟؟
تـن محنت کشی دیرم خدایـا
دل با غـم خوشی دیرم خدایا
زشوق مسکن و داد غریبــی
بــه سینه آتشی دیرم خدایـا