نميخوام دربه در پيچ و خم اين جاده شم
واسه آتيش همه يه هيزم آماده شم
يا يه موجود كم و خالي پرافاده شم
وايسا دنيا ، وايسا دنيا من ميخوام پياده شم :d
Printable View
نميخوام دربه در پيچ و خم اين جاده شم
واسه آتيش همه يه هيزم آماده شم
يا يه موجود كم و خالي پرافاده شم
وايسا دنيا ، وايسا دنيا من ميخوام پياده شم :d
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ورنه ................... کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند ...................... طلب از سایه میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست .......... تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم
ما نه گرگ ایم
نه میش
و هنوز نقشه ی شهری در سر ِ ماست
که خیابان هایش به ساحل های یک دریای بزرگ ِ آزاد
می پیوندند
شهری که در آن
- در چشم ِ همه -
پولک های ماهی ها
زیباتر از قطعه های الماس اند
دونه دونه نگاهت منو میخونه.
کی میتونه دل منو اینجور بلرزونه
همه سرگشته ی یک نگاه !
اصلا حسین برای چه می آمد؟؟؟
چشمانت را باز کن.............او فرمان خدای خویشتن اطاعت میکند!
او آمده است تا هدایت کند !
حسین پیام میدهدکه :
"آدمیان اگر دین ندارید لااقل آزده باشید"
اطاعت زیبای حسین را نظاره کنید!
خدایتان هر که هست و نیست،
به اشتباه یا به درست اگر خدا دارید پس اطاعتش کنید!
دیشب اومدو خونتون نبودی راستشو بگو کجا رفته بودی؟
بخدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم
شمعی رو که نذر تو کرده بودم ادا کنم.
مردمانی که در دایره ی بسته ی کالا -پول - کالا می چرخند
و لایه لایه
پوست ها و عصب ها و خون های آن ها می خشکد
با حیرت می بینند
رقم های نرخی که روی همه ی اجناس می چسبد
روی ما نچسبیده است
شاید هرگز هیچ دشتی نباشد
که در آن
گرگ ها ، بره ی گمشده را تا آغل برگردانند
رابطه ی گرگ و میش تا ابد شاید
به همین شکل ِ دایره ی پر ملال ِ بسته
باقی بماند
دلم تنگ است
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد
چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
در ان رویا به چشم خویش دیدم کودکی اسوده در بستر
منم ان کودک ارام
تهی دل از غم ایام
زمهر افکنده سایه بر سر من مام
مرا در آزادی لگدکوب تاریخ
مرا بر پرده ی سووشن نقالان
مرا بر تعزیه ی سایه ها در سوگ آفتاب
تصویر سازید
و آنگاه در چشمان من مسیح را به صلیب کشید
و در لرزش سینه ام رقص مغولان را بر اجساد
و جام شوکران را در سستی لبانم
و آنگاه در تسلیم ذهنم به بن بست های تاریک
سقوط سروهای سبز را به تصویر کشید
دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پرکنده ی رندان جهانم
در صحنه ی بازیگری کهنه ی دنیا
عشق است قمار من و بازیگر آنم
با آنکه همه باخته در بازی عشقند
بازنده ترین است در این جمع نشانم
من مست و پریده رنگ از دریا می ایم
تا در تو نبینم آن پریشانی ها را
ای شط برهنه ای به سینه ی من
گیسوی تو رودی از ستیغ بهار
بر صخره ی خرد پر هیاهویی
گیسوی تو باد را پریشان خواهد کرد
شکهای شبانه روز را خواهد آشفت
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را
----------
تو باز ت دادی فرانک خانوم
امشب آخرین شبیه که توی اتاق نشستم
فردا می رم یه جایی که نمی دونه من کی هستم
امشب آخرین شبیه که چمدونم بستم
فردا می رم یه جایی که فکر کنه من دل شکستم
امشب آخرین شبیه که چشام با تو می میره
فردا می رم یه جایی که دل من آسون می گیره
امشب آخرین شبیه که شعرام بوی قدیمه
فردا می رم یه جایی که دفترم آتیش می چینه
امشب آخرین شبیه که تا صبحش من بیدارم
فردا می رم یه جایی که هیچ کیو اون جا ندارم
امشب آخرین شبیه که می خوام آروم بگیرم
فردا می رم یه جایی که رنگ خوشبختی نبینم
امشب آخرین شبیه که مهم نیست هر چی دیره
فردا می رم یه جایی که دل من از دنیا سیره
این همه "ه " دادین اخه :cool:
هنوزم من آخرین تیر
توی ترکش بهارم
منتظر باید بمونم
زنده ام از انتظارم
انتظار فقط اینه
که به جای قهر و کینه
من صدای عشق باشم
از مدینه تا مدینه
------------
ممنون فرانک خانوم
همه سرگشته ی یک نگاه !
اصلا حسین برای چه می آمد؟؟؟
چشمانت را باز کن.............او فرمان خدای خویشتن اطاعت میکند!
او آمده است تا هدایت کند !
حسین پیام میدهدکه :
"آدمیان اگر دین ندارید لااقل آزده باشید"
اطاعت زیبای حسین را نظاره کنید!
خدایتان هر که هست و نیست،
به اشتباه یا به درست اگر خدا دارید پس اطاعتش کنید!
ادبت کشته منو خانم
در این تاریکی مرموز شهر بی تپش مدهوش
چراغ کلبه ها خاموش
در این خاموش شب اما
درون کوره ی اهنگری یک شعله سوزان بود
دلم می خواد یه چیزی رو بدونی
دیگه نه عاشقی نه مهربونی
منم دیگه تصمیمم رو گرفتم
اصلا نمی خوام که پیشم بمونی
دیشب که داشتم فکرام و می کردم
دیدم با تو تلف شده جوونی
یه جا یه جمله ی قشنگی دیدم
عاشقو باید از خودت برونی
-
فقط ادبم کشته تو را فرانک خانوم
يوسف از تعبير خواب مصريان دلسرد شد
هفتصد سال است می بارد فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس می دهيم
ديگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می کنيم
سفره ات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است
نه عزیزم من کلا هلاکتم
توی باغا گل سرخی توی آسمون ستاره
جایی رو سراغ ندارم که نشون از تو نداره
تاریخ تولد تو توی دفتر حسابم
شب که چشمام و می بندم باز نمی ذاری بخوابم
عکس تو جور عجیبی توی چشمام می درخشه
دیوونم خدا می دونه کاش خودش من رو ببخشه
--------------
منم کلم مردم واست..
همره ما را هوای خانه نیست
هرکه جست از سوختن پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا هرکس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن
نیست شرط راه رو بر تافتن
نان را از من بگیر اگر میخواهی خنده ات را از من بگیر اما خنده ات را نه!
نمی ذارم توی خلوتت کسی
بیاد و با شادی با تو دس بده
اون باید لذت این دس دادنو
به من و خاطره ی تو پس بده
نمی ذارم کسی جز خودم یه روز
با تو و با رویاهات کنار بیاد
تازه از تولد تو حق داره
توی هر پس کوچه ای بهار بیاد
---------
فرانک اون ترانهرا که ما داشتیم.. چرا درخواست کردی
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من بــخدا قــسم خدا را
افسوس که غم غمناکِ مرا
نیست فرصتِ هیچ شرری
از سرزمینی دور به سرزمینی دورتر
از غربتی به غربتِ دیگر
و این اوج اندوه من ست!
ای کاش مرا
امید وطنی بود
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یا رب مبارکباد بر سـرو و سمن
حافظ
نسیم دلکش کویت
مرا از عشق می راند
ولی تنها ترین شبنم
سرود عشق می خواند
من اما چشم هایم را
برای عشق می شویم
و با هر قطره ی اشکم
تو را در عشق می جویم
ولی افسوس که باور
نداری هر چه می گویم
موی سپید را فلکـم به رایـگـان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
من خسته و بیمارم درمان منی
شور شعر و آوازی ، در جان منی
ای تو هوای هر نفس
عشق به تو می ورزم و بس
دل کنده ام از همه کس
پناه من تویی و بس
تا در دل تو زنده ام
از عالمی دلکنده ام
از خود رها گشتن خوش است
در تو فنا گشتن خوش است
ای قبله ی من ، خک در خانه ی تو
در دام تو ام ، بی زحمت دانه ی تو
و :
وين كاروان خموش تهي فكر
بنشسته به زير چهارچوب ظلمند
خاموش و نادان و پيرو غم
گردن نهاده به دامان ظلمند
===========
مرسي ، بخدا ثواب كردينقل قول:
دیر اومدم که رفته باشی و بتونی به خ9وابت برسی اقا صالح
MagmagF عزيز ؛ ديشب (( ديروز صبح )) ببخشيد خيلي چرت و پرت گفتم ؛ كم خواب كه باشم ارگانيسمم به هم ميريزه
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم
چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم
با یاد تو شادست دل در به در من
از نور تو مهتاب فلک اینه پوشست
وز بوی تو هر غنچه و گل عطر فروشست
ت :
تو را در روي ماه شامگاهان
تو را در موي باد صبح پاييز
تو را در موج ويران ساز دريا
در آنسوي افق هاي فرا سو
در اندوه شب دور از هياهو
همه هستي و ميبينم تو را روي
همه هستي و ميجويم تو را كوي
یوسف من مکن گله از غم و درد بی کسی
قافله پشت قافله بر سر چاه می رسد
ای به عزیزی آشنا
بیم چه داری از بلا
هر که نترسد از خطر
زود به جاه می رسد
غمزده از خزان مشو
غنچه ز شاخه می دمد
دمد آفتاب دگر باره از خاور
رود ديو صفت و آيدم ياور
شود ايمن جهان ز كژي و بيهوده
رسد آئين نو و رود دين فر سوده
==========
توضيح : شعر مهدوي نبود :angry: برداشت غلط نكنيد ؛ بنده اينكاره نيستم
های به غم نشستگان
مژده دهم به خستگان
جانب دلشکستگان
لطف الاه می رسد
پای بکوب و کف بزن
عود بساز و دف بزن
شکوه مکن دژم مشو
بار زراه می رسد
در اين پيچ و خم گمراه بي وجدان سر كش
دو صد ديو و هزاران تيغ خفته است
بينديش و به اين بيراهه گام بگذار
كه زين دالان نامردي بسي شغاد رسته است
=======
مژگان جان شما پرچم دار راه فرانك شدي در راه بي خواب كردن من ؟
======
ت ««--
تاب بنفشه میدهد طره مشکسای تو
پرده غنچه میدرد خنده ی دلگشای تو
وارونه دنياي گيج و گنگ كنون
شايد كه ميتكاندمان بهر سست شدن
افتادن و ريختن و تسليم آن شدن
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم اریم و دو بیگانه بگرییم
مي در پياله ريز و نوش و غم را به دور افكن
زين قافله غم پرست تهي سر دوري كن