باتوام ای که نگاهت
منو با عشق آشنا کرد
تو دلم حرم نفس هات
فصل سرما رو فنا کرد
تویی اون که تو وجودت
نیمی از خودم رو دیدم
با حضور عاشقونه ات
به خود خودم رسیدم
با تو شادم با تو مستم
دستتو بذار تو دستم
بی تو جون میدم به ظلمت
با تو عشقو می پرستم
Printable View
باتوام ای که نگاهت
منو با عشق آشنا کرد
تو دلم حرم نفس هات
فصل سرما رو فنا کرد
تویی اون که تو وجودت
نیمی از خودم رو دیدم
با حضور عاشقونه ات
به خود خودم رسیدم
با تو شادم با تو مستم
دستتو بذار تو دستم
بی تو جون میدم به ظلمت
با تو عشقو می پرستم
از جنس كدام نور بودي ستاره من؟
كه جسارت با تو بودن در من جنبيد؟
و من چه عاشقانه به رويت لبخند زدم
...و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتي
و اين شد
"عاشقانه ي آرام "من و تو
با همین دیدگان اشک آلود
از همین روزن گشوده بدود
به پرستو، به گل ، به سبزه درود ، به شکوفه ،
به صبحدم ، به نسیم
به بهاری که میرسد از راه ، چند روز دگر به ساز و سرود
ما که دل هامان زمستان است
ما که خورشیدمان نمی خندد
ما که باغ و بهارمان پژمرد
ما که پای امیدمان فرسود
ما که در پیش چشم مان رقصید
این همه دود زیر چرخ کبود
سر راه شکوفه های بهار ، گریه سر می دهیم با دل شاد
گریه شوق با تمام وجود
امشب چو قصه به من گوش میکنی
فردا همچون قصه مرا فراموش میکنی
مرسي که هستي
و هستي را رنگ ميآميزي
هيچ چيز از تو نميخواهم
فقط باش
فقط بخند
فقط راه برو
نه....
راه نرو
ميترسم پلک بزنم
ديگر نباشي
مثل مهتاب که از خاطر شب می گذرد،هر شب آهسته از آفاق دلم می گذری
اگه دست خود من بود
پا تو دنیا نمی ذاشتم
گل عشق و آرزو رو
توی قلبم نمی کاشتم
اگه چشمامو می خوندی
همیشه پیشم می موندی
رفتی اما ندونستی
منو از ریشه سوزوندی
اگه دست خود من بود
راه رفتنو می بستم
واسه خاطرت عزیزم
هر دلی رو می شکستم
هر کسی قسمتی داره
توی آلبوم زمونه
یکی دل میکنه میره
یکی تا ابد می مونه
حالا قسمت من این شد
تو گذشته جا بمونم
تو که پر کشیدی رفتی
من دیگه از کی بخونم
بگذاشتی ام ...غم تو نگذاشت مرا.....حقا که غمت از تو وفادارتر است.......
میدانی...؟
میدانی ... از وقتی دلبسته ات شده ام
همه جا
بوی پرتقال و بهشت می دهد !!؟
من از آن روز که در بند توام آزادم .......
میخواستم چشمهای ترا ببوسم
تو نبودی، باران بود
رو به آسمانِ بلندِ پُر گفتوگو گفت...م:
تو نديديش...!؟ -
و چيزی، صدايي...
صدايی شبيهِ صدای آدمی آمد،
گفت:نامش را بگو تا
جستوجو کنيم
نفهميدم چه شد که باز
يکهو و بیهوا، هوای تو کردم
ديدم دارد ترانهای به يادم میآيد
گفتم: شوخی کردم به خدا
میخواستم صورتم از لمسِ لذيذِ باران
فقط خيسِ گريه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفتوگو ...!؟
من هرگز هيچ ميلی
به پنهان کردنِ کلماتِ بیرويا نداشتهام
سید علی صالحی
من از آن مي ترسم که دوست داشتن را مثل مسواک زدن بچه به من و تو تذکر بدهند
میروم آن سو تو را پیدا کنم در دل آینه جایی پیدا کنمبیا وقتی برای عشق حورا میکشد احساسبه روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیاندازیمبیا با خود بیاندیشیم اگر یکروز تمام جاده های عشق را بستنداگر یکسال چندین فصل برف بی کسی آمداگر یکروز نرگس در کنار چشمه غیبش زداگریک شب شقایق مرد تکلیف دل ما چیستو من احساس سرخی میکنم چندیستو من از چند شب نم پیشتر خواب نزول عشق را دیدمچرا بعضی برای عشق دلهاشان نمیلرزدچرا بعضی نمیدانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزدچرا بعضی تمام فکرشان ذکر استو در ان ذکر هم یاد خدا خالیستو گویی میوه ی اخلاصشان کالستچرا شغل شریف و رایج این عصر رجالیستچرا در اقتصاد راکد احساس این مکاره بازاران صداقت نیز دلّالیستکاش میشد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه را آغاز کردکاش میشد خالی از تشویش بودبرگ سبزی تحفه ی درویش بودکاش تا دل میگرفت و میشکست عشق میامد کنارش می نشستکاش با هر دل دلی پیوند داشتهر نگاهی یک سبد لبخند داشتکاش لبخند ها پایان نداشتسفره ها تشویش آب و نان نداشتکاش میشد ناز را دزدید و بردبوسه را با غنچه هایش چید و بردکاش دیواری میان ما نبودبلکه میشد آنطرفتر را سرودکاش من یک قناری میشدم در تب آواز جاری میشدمآی مردم من غریبستانیم امتداد لحظه ای بارانیمشهر من انسو تر از پروازهاستدر حریم آبی افسانه هاستشهر من بوی تغزل میدهدهر که میاید به او گل میدهددشتهای سبز وسعت های نابنسترن نسرین شقایق آفتابباز این اطراف حالم را گرفتلحظه ی پرواز بالم را گرفت
مهربانم٬ای خوب!
یاد قلبت باشد؛یک نفر هست که چشمش٬
به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش اینست؛
زیر این سقف بلند٬هر کجایی هستی٬به سلامت باشی
و دلت همواره٬محو شادی و تبسم باشد...
نقل قول:
چه گویم ؟ ای جدا افتاده از من
منم بی تاب و سست و بی قرارم
برای لحظه ای پیش تو بودن
تمام لحظه ها را می شمارم
فکر کنم ج پست بالا ساخته شده باشه
نقل قول:
گفتی به من غصه نخور میرم و برمی گردم
همسفر پرستوها میشم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم
این روزها چشم هایم را که می بندم
فکرت دیوانه ام می کند...
چشم هایم را باز می کنم
سراب نگاهت دیوانه ترم می کند...
در بودنت به نبودنت ، در نبودنت به بودنت می اندیشم ، ای بود و نبود مننقل قول:
یدی فرهاد را بردن / به آنجا که عاشقان مردند
دیدی شیرین را بردن / به آنجا که معشوق را کشتند
ای کاش بس رویا نبود / عاشق فدای معشوق شده بود
فریاد فرهاد دله عاشقان را شکست / اشک فرهاد قلب دنیارا شکست
فرهاد کوه کان دگر شکست / فرهاد حال خود شکسته است
معشوق عاشق را گذاشت رفت / شیرین فرهاد را بی شیرین گذاشت
فرهاد هنوزم با شیرینش هست / فرهاد هنوزم عاشق شیرینش هست
ای کاش شیرینه فرهاد خاطره نبود /ای کاش شیرینه فرهاد بس یک رویا نبود
فرهاد زندست با شیرینش / فرهاد زندست با پری ذهنش
هی میگم جای تو خالی
تو شبای پر ستاره
دل من هواتو داره
یاد من می مونه نیستی
بودنت خواب و خیاله
تنهایی ام را به جشن می نشینم
بغض زمینی ام می شکند
برای تمام دقیقه های غریب
ساعت های مات
و سال های بیهوده.
امروز مانند هر روز دیگری تو نیستی
و من شعرهایم بوی باران می گیرد
خوب می دانم که هنوز وقت گریستن نیست...
بيا و کودکي ام شو
و دغدغه ام را ببر
به باغ مدادرنگي ها!
خیلی از کارهای دنیا هنوز مردونست ...
مثل نامردی !
(نمیدونم چیش عاشقانه بود :biggrin:)
من پشیمون میکنم جاده رو از رفتنت !
تو نباشی می پره عطرتم از پیرهنت...:40:
وقتي که نيستي عبور قرن ها را احساس ميکنم
دلم براي تمام کوه هاي نهان دنيا ميسوزد
و هر لحظه دلم تو را فرياد مي کند
وقتي که نيستي هيچ کس نيست
و من تنها و دلگير منتظر پايان دنيا هستم و مينشينم
نگــــــــاهی به مــ ـــن کن
حــــــتی اگر شیرین نباشــــــــد
فرهــــــــــــــاد می شـــــــــــوم
"علی چاروســائی "
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست
بشنو از دل ، دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود
من به جرم بی وفایی این چنین تنها شدم
چون ندارم محرمی بازیچه دلها شدم:40:
باد که می آید / خاک نشسته بر صندلی بلند می شود / میچرخد در اتاق / دراز می کشد کنار زن/ فکر می کند/ به روز هایی که لب داشت...
خوش می تراود از تو عطر هوای مستینقل قول:
من عاشق تو هستم تو عاشق که هستی ؟
صبح ها تو می تابی
عصرها من می بارم
بهار است دیگر،
چه می شود کرد...!
دنبال من می گردی و حاصل ندارد
موجی كه عاشق می شود ساحل ندارد
باید ببندم كوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم ، داغ دوری پخته ام كرد
یك عمر پایت سوختم ، قابل ندارد
من عاشقی كردم تو اما سرد گفتی
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم كن با خودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشكل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی كه عاشق می شود ساحل ندارد
چـه خـوب بـود
اگـر بیـن مـن و تـو
نـه رودی بـود و نـه کـوهی
و نـه سایـه هیـچ نا امیـدی
و نـه هیـچ آفـتاب تـند سوزانی
بیـن مـا فـقط راهی بـود
همـوار
و صـاف
و روشن
که قـلبهای ما را بـهم می پیـوست
که تـن های ما را بـهم می پیـوست
ولی دیگر مرا امیـد رفـتنی به چنیـن راهی نیـست ...
گامهایـم از رفـتنـی در تاریکی
به ستـوه آمده اند
تنـم آرزوی فـرامـوشی را دارد
ولی هنـوز قلبـم چـون شمـعی
می سوزد
و من بـریـن کـوره راههای نا همـوار
به امیـد دیـدار تـو
روان هستـم.
مردم همه
تو را به خدا
سوگند ميدهند
اما براي من
تو آن هميشهاي
که خدا را به تو
سوگند ميدهم
سالهاست که " تو " رفته ای . . .
و تنها " سیگارم " با من مانده است . . . !
او " تنها رفیقی " است که از " ته دل " به پای " تنهاییم " می سوزد . . . !!
وقتی دیگر نبود
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
دکتر علی شریعتی
خواستند
از عشق
آغوش و بوسه را
حذف کنند
عشق
از آغوش و بوسه
حذف شد...
افشین یداللهی
سـکـــــــه ی زنـدگـیم
شـیـــــــر نـدارد
امــــــــا
هـمـیـن خـطـی
کـه مـــــــرا بـه تــــــو
وصـــــــــــــــــل
نـگـه مـی دارد را
بسیـــــار دوســـــــت مـی دارمـــ ..
بهشت جاودان ز تو
سلطنت جهان ز تو
کران و بی کران ز تو
زمین و آسمان ز تو
من و عشقت برایم کافیست
ما سه نفر بوديم
دستهامان بی سايه
سايه هامان بر ديوار
و چشم هامان رو به رد پای پرندگانی
که در اوقات روياها رفته بودند
بعد هم اندکی باران آمد
ما دلمان برای خواندن يک ترانه ی معمولی تنگ شده بود
اما صدای شکستنِ چيزی شبيه صدای آدمی آمد
سالها بعد ، از مادران مويه نشين شنيديم
هيچ بهاری آن همه رگبار نا به هنگام نباريده بود
می گويند سال ... سال کبوتر بود
ما دو نفر بوديم
يادهامان در خانه
خواب هامان از دريا
و لب هامان تشنه
تنها به نام يکی پياله از انعکاسِ نوشانوش
بعد هم اندکی باران آمد
ما دلمان برای ديدن يک رخسار آشنا تنگ شده بود
اما صدای شکستن چيزی شبيه صدای آدمی آمد
سالها بعد ، از مادران مويه نشين شنيديم
هيچ بهاری آن همه رگبار نا به هنگام نباريده بود
میگويند سال ... سال چاقو بود
ما يک نفر بوديم
بعد هم اندکی باران آمد ...