دلیرام میدان گشوده نظر
که بر کینه اول که بندد کمر
Printable View
دلیرام میدان گشوده نظر
که بر کینه اول که بندد کمر
رفتي و در دل من ماند به جاي
عشقي آلوده به نوميدي و درد
نگهي گمشده در پرده ي اشك
حسرتي يخ زده در خنده ي سرد
آه اگر باز به سويم آيي
ديگر از كف ندهم آسانت
ترسم اين شعله ي سوزنده ي عشق
آخر آتش فكند بر جانم
من مثل يه بندرم كنار درياي جنوب
چشم براه ماهي ها از سر شب تا به غروب
با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می خواند
نیمه شب در کنج تنهایی
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
(اميدوارم تكراري نباشه چون وقت نداشتم 62 صفحه رو بخونم)
رازی که به غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
تا كه كام او ز عشق خود روا كنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زين سپس به عاشقان با وفا كنم
اي ستاره ها كه همچو قطره هاي اشك سربدار
سر بدامن سياه شب نهاده ايد
اي ستاره ها كز آن جهان جاودان
روزني بسوي اين جهان گشاده ايد
رفته است و مهرش از دلم نميرود
اي ستاره ها چه شد كه او مرا نخواست ؟
اي ستاره ها ستاره ها ستاره ها
پس ديار عاشقان جاودان كجاست ؟
تمام ار باز رانم شرح اين حال
نگويم حال اين شب تا به يك سال
لحظه ای که عاطفـــــه ، از دلا پر می زنه
نور مهربونیهــــــــا ، به خونه سر می زنه
وقتی دستای امید ، اشکـــا رو پاک می کنه
غم و ناامیدی رو ، یه گوشــه خاک می کنه
هستي ما مثل برگه كه گرفتار تگرگه
تك و تنها توي راهي كه مسيرش رو به مرگه