تا حسرتی ابدی شوند
نا غافل می روند
و تنها داغ می گذارند به جا
در مرگ جان های جوان
شب شیون هزار یلداست…
Printable View
تا حسرتی ابدی شوند
نا غافل می روند
و تنها داغ می گذارند به جا
در مرگ جان های جوان
شب شیون هزار یلداست…
در عشق اگر عذاب دنیا بکشی
با اشک به دیده طرح دریا بکشی
تا خلوت من هزار غربت باقی ست
تنها نشدی که درد تنها بکشی
تمام ِ قلبِ من فرياد ميكرد
تو را تا بيكران ها ياد ميكرد
درونِ سينه ام غوغاي غم بود
نبايد كَس دلِ من شاد ميكرد؟
گلويم خشك بود و ساكت و سرد
سكوتم هر نفس بيداد ميكرد
چنان دل در شكايت بود از هجر
كه شب با مرگ هم ميعاد ميكرد
ز پشتِ تپه هاي خيس از اشك
دو چشمم طعنه بر فرهاد ميكرد
تو را گم كرده بودم در سياهي
دو دستم تكيه اي بر باد ميكرد
و اكنون هيچ ِ هيچم، مرده ام من
ببين قلبم چرا فرياد ميكرد
حالا من همونیام که هيچی معنا نداره
ديگه تو دنيای گنگِ خودِشم جا نداره
همون آوارهای که تو هم يه روز بهش مي گی
ديگه آهی که کنه با ناله سودا نداره
حالا من تفکر يه دختر ِ فراریام
که نگاهِ امروزش فرقی با فردا نداره
دستای يخزدهی بچه گدايی که مي گه
واسه زندگی جايی به جز تو رويا نداره
يا همون پاهای خستهای که فکر ِ رفتنه
اما واسه اين که آروم بشه هم نا نداره
ببين اون اونقده مجنون شده که توی چشاش
به جز اشکی که مي ريزه واسه ليلا نداره
وقتی تو بهش مي گی نمیتونم باهات بيام
ديگه هيچ شکی تو اين که شده تنها نداره
ولی اون بايد بره، بايد بره، بايد بره
وقت راهی شدنه شايد و اما نداره
رو دوچرخهای که اون سوارشه هرکی بياد
مي شه باری که واسه رکاب زدن پا نداره
سخته اما مي شه باش يه جورايی کنار اومد
مگه نه؟! زندگی هيچ تعارفی با ما نداره َ
اين كه ما با موهاي تراشيده كجا مي رويم بماند
كلافه مي شوم
از بس كه اين خيابان ها
سر از جيب هاي من در مي آورند.
تو هم با اين ناخن هاي بلند
از همان اول انگشت نما بودي.
دست از سر عزرائيل برداريد.
ما تازه عاشق شده ايم.
با گم شدن اين پلاك
نه!
له شدن اين خيابان لعنتي
شبيه قاب خالي روبرو
ديگر كسي از ما سراغي نمي گيرد.
سيگاري نيم سوخته بر ميز
و ساعتي كه عقربه هايش
در لحظه اي مقرر با هم گلاويز مي شوند؛
تو من و چند نقطه چين
با تبسمي تاريك
به هم زُل مي زنيم
آنقدر كه عقربه هاي مجروح
ميان سنگيني سكوتمان
سرفه مي كنند.
بگذار همه فكر كنند
پيش از اين اتفاقي نيافتاده است،
قرار نيست
با عاشق شدني ساده
تيتر اول روزنامه ها شويم.
ج.الیاسی
آدرس ها
همیشه مرا گُم می کنند
مثل ِ راههایی که
هیچ وقت نشان ام نمیدهند
گاهی هم
خودم را گم می کنم!حالا چشم گذاشته ام...
پیدایَم می شود!؟
این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت می شوم
دوباره راه می افتم
دوباره
گم می شوم.
کیکاووس یاکیده
از هر سو كه بيايي
مرا
به ياد آسماني مي اندازي
كه فراموشم شد
به تماشايش بنشينم !
شاطر با آن سبيل چخماقی آدم زحمتکشی بود
صبح تا شب عرق ميريخت
غم نان نداشتيم
يک روز که دير رسيدم
شاطر تمام کرده بود
جوی خون در سينی
شکمی دريده
و چاقويی در مشت
شاطر تمام زندگی اش
به شرط چاقو بود
خرهاي سيرك آنقدر تازيانه ميخورند
تا گور خر شوند
شيرها آنقدر گورخر ميخورند
تا ببر ميشوند
ببرها، آنقدر خط ميخورند
تا مار ميشوند
مارها آنقدر تاب ميخورند
تا تازيانه شوند
راستي اگر شما – خداي نكرده –
آن قدر تازيانه بخوريد
دوستداريد وقتي بزرگ شديد چه كاره بشويد؟!