ثلاثين و ثلاثين و ثلاثين
به حق سورهي طه و ياسين
Printable View
ثلاثين و ثلاثين و ثلاثين
به حق سورهي طه و ياسين
نظری فگن به حالم کــــــه ز دست رفت کارم
بــه کسم مکن حواله که بجز تــــو کس ندارم
تـــو چــو صاحب عطایی طلب منست از تـــو
چو تو غالبی بهر کس به تو خویش میسپارم
كاش مي شد ولي گريزي نيست بايد از اين صبورتر باشم
ناگزيرم كه در تب تقدير از خودم از تو دورتر باشم
گفتنش ساده است اما نه! بر نمي آيم از پسش ديگر
آه...از من نخواه خوب من! كه از اين هم جسورتر باشم
مادرم هي نصيحتم مي كرد بروم طور ديگري باشم
گفت بايد كمي عوض بشوم يا كمي پر غرورتر باشم
من ولي فكر ديگري دارم ديگر از اين حساب ها سيرم
به كسي چه؟ دلم نمي خواهد دختري با شعورتر باشم!
خسته ام خسته...شعر هم كافي است دست بردار از سرم تا من
بروم گم شوم براي خودم بروم از تو دورتر باشم
كاش اما به ياد من باشي روزهايي كه سرد و باراني است
ياد اين دخترك كه هي مي گفت دوست دارم خود خودم باشم!
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار، اين قفس را
برشکن و زير و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ
نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه اين خاک توده را
پر شرر کن، پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صياد
آشيانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن
ای خدا، ای فلک، ای طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن
نو بهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
اين قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشين
دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه ای تازه گل از اين
بيشتر کن، بيشتر کن، بيشتر کن
مرغ بی دل ، شرح هجران
مختصر کن مختصر کن مختصر کن!
نشانی ز بلقیس، اگر کردهای
چو مرغ سلیمان گذر بر سبــا
نسیمــی بــیــاور ز پیراهنش
که شد پیرهن بر وجودم قبــا
ای خدا نیاز چشمام میدونی كه از هوس نیست
میدونی كه حتی بی اون توی سینههام نفس نیست
ای خدا چطور نفهمید كه چقدر دلتنگ و تنهام
اونی كه اسم قشنگش عمری مونده روی لبهام
آرزوم بود كه بذاره دست پاكش و تو دستام
حالا دور از اون میگیره قلب من مثل نفسهام:41:
مستیم و مستی ما از جام عشق باشد
وین نام اگر بر آریم، از نام عشق باشد
خوابی دگر ببینیم هر شب هلاک خود را
وین شیوه دلنوازی پیغام عشق باشد
بیدرد عشق منشین، کندر چنین بیابان
آن کس رود به منزل کش کام عشق باشد
درمان دل نخواهم، تا درد مهر هستم
صبح خرد نجویم، تا شام عشق باشد
نشکفت اگر ز عشقش لاغر شویم و خسته
کین شیوه لاغریها در یام عشق باشد
بیش از اجل نبیند روی خلاص و رستن
در گردنی، که بندی از دام عشق باشد
روزی که کشته گردم بر آستانهی او
تاریخ بهترینم ایام عشق باشد
مشنو که: باز داند سر نیازمندان
الا کسی که پایش در دام عشق باشد
از چشم اوحدی من خفتن طمع ندارم
تا پاسبان زاری بر بام عشق باشد
دل جای تو شد وگرنه پرخون کنمش
در دیـده تویـی وگرنه جیحـون کنمش
امیــد وصــال تـوسـت جــان را ور نـه
از تــن به هــزار حیـلــه بیرون کنمش
*-*
همکار اافسرده نمیبنمتا؟!؟
شعله آن شمع که افروخته بودم ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم
می هست و درم هست و بت لاله رخان هست
غــم نیست و گـــــر هست نصیب دل اعداست