تــو چنانی که تــرا بخت چنانست و چنان
من چنینم که مرا بخت چنینست و چنین
Printable View
تــو چنانی که تــرا بخت چنانست و چنان
من چنینم که مرا بخت چنینست و چنین
نماز بي ولاي او عبادتي ست بي وضو
به منكر علي بگو نماز خود قضا كند
دریغم آید خواندن گــزاف وار دو نـام
بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عــام
یکی که خوبان را یکسره نکـو خوانند
دگر که عاشق گویند عاشقان را نام
دریغم آیـد چون مر تـــــرا نکو خوانند
دریغم آید چون بـر رهیت عاشق نام
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاسته مشكل نشيند
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش
مــــــــــــــرد نـابینـا ببیند بـازیـابـــد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تــــا بینم تــــــرا
دلبـــرا شاهــــا ازیــــن پنجه بیفگـن آه را
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرك القيامه
هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی
هـزار سجده برم خاک آن زمین تــــــرا
اگه پایانی نباشه واسه بغض خستگی هام
چه جوری برگردم از این جاده های بی سرانجام
تو خدای عاشقایی به تو مدیونم همیشه
وقتی اسمتو میاره لحظه لحظه تازه میشه
هجوم غربت شب بود و خون گرم شفق
هنوز مي جوشيد
هنوز پيكر گلگون آفتاب شهيد
بر آن كرانه دشت كبود مي جنبيد
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسه ای جانی طبب
می کنند این دلستانان الغیاث