تـا زلف تـو شاه گشت و رخسار تـو تخـت
افکـند دلـــــــم بـرابـر تخت تـــــــو رخـت
روزی بینی مـــــــرا شده کشتهی بخـت
حلقم شده در حلقهی سیمین تو سخت
Printable View
تـا زلف تـو شاه گشت و رخسار تـو تخـت
افکـند دلـــــــم بـرابـر تخت تـــــــو رخـت
روزی بینی مـــــــرا شده کشتهی بخـت
حلقم شده در حلقهی سیمین تو سخت
تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
زیـن واقعـه هیـچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
تو را به راستي،
تو را به رستخيز
مرا خراب کن!
که رستگاري و درستکاري دلم
به دستکاري همين غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به اين شکست هاي بي بهانه بسته است ...
قيصر امين پور
*-*
sلام
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تو دلم این همه غم جا نمیگیره
چی بجز غم داره اون دل كه اسیره
گفتی از یاد میره این غمها یه روزی
تو دلم ریشه دوونده دیگه دیره
آسمون با من و تو قهر دیگه
هر كدوم از ما تو یك شهر دیگه
هـر چند بطاعت تــو عصیان و خطاست
زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست
گـــــــــر خستهای از کثرت طغیان گناه
مندیش کــــه ناخدای این بحر خداست
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من *** توکه خاموشی بی تو به شام و سحر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من تو و ویرانی ، خاموشی ، کوهم اگر ، چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست
وین سوختگیهای من از خامی تست
مگذار کــه در عشق تـو رسوا گــردم
رسوایـــی مــن باعث بدنامـی تست
تو بارها و بارها
با زندگيت
شرمساري
از مردگان كشيده اي.
اين را،من
همچون تبي
ـ درست
همچون تبي كه خون به رگم خشك مي كند
احساس كرده ام.)