خون دل خوردم که جان گیرد تن بی جان تو
دردها بر جان خریدم در پی درمانتو
غصه ها خوردم که شاید لحظه ای شادت کنم
گریه ها کردم برای پاکی دامانتو
در پی ارشاد تو ایمان خود دادم به باد
تا که شاید زنده گردد روح بی ایمانتو
هر چه می شد ریختم در پایت ای نامهربان
سینه ام را سوخت این بیداد بیپایان تو
اعتبار و آبرویم رفت و بی سامان شدم
تا که چون چتری شوم من بر سر وسامان تو
بارها دست وفا دادی و من بخشیدمت
لیک سیلی ها جوابم بود از دستانتو
از خیانت های بی حد تو پهلویم شکست
مُردم از رفتارهای فاسد و پنهانتو
میروم شاید فراموشی به فریادم رسد
بعد از این تنها تویی در بزم نامردانتو
آرزو دارم شبی یاد آوری با من چه کرد؟
آن دل آلودۀ تاریک بی دربان تو....