-
دوش کز من گشت خالی جای من .... آمد آن یکتا بت رعنای من
شد ز بعد لای من ..الاّی من .... گفت: کئی.. در عاشقی رسوای من
خواهم از هستی سبکبارت کنم
گر تو خواهی کز طریقت دم زنی ..... ؟ پای باید بر سرعالم زنی
نی که عالم از طمع بر هم زنی ..... چون دم از آمال دنیا کم زنی
مورد الطاف بسیارت کنم
-
یار دبستانیه من
با منو همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض منو آه منی
هک شده اسم منو تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیدادو ستم
مونده هنوز رو تن ما
...
-
ای خدا، ای فلک، ای طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن
نو بهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
اين قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشين
دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه ای تازه گل از اين
*-*
سلام
-
سلام
..........
نغمه ی من........
همچو اوای نسیم پر شکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
پیش رویم:
چهره تلخ زمستان جوانی.
پشت سر:
اشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام:
منزلگه اندوه و درد و و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم..............کاش چون پاییز بودم
...
-
مي خوام با تو حرف بزنم ... گوش کن :::
... پاسي از هم آغوشي شب و ستاره
... و همسفري منو انتظار و هراس
... اين يگانه همسفرانم ... در راه بودن با تو سپري شده است...
... و دلم سرشار از شوق پرواز است
... ايکاش مي توانستم براي ديدارت
... ابر هاي تيره را ... ابر هاي سپيد را ... هر چه هست را
... به کناري بزنم
... من از همه آنها بيزارم
... هر چند که تو از پس همه آنها برايم قابل لمس هستي ...
... با اينهمه همچنان منتظرت هستم
... انتظار ديدارت که به درازا مي کشد
... وجودم هنگامه تشويش مي شود
... و هراس هرگز نديدنت
... همچون بختکي کريه به روانم سنگيني مي کند
... تنها بهانه تحمل اين انتظار و هراس کشنده
... حلاوت ديدار است
... کاش اين اسطوره زخمهاي کشنده را درماني بود
... مي خواهم انديشه ام را به پرواز در آورم
... واژه ها را تکه تکه کنم
... عاشقانه هايم را بنويسم
... و آنها را رها کنم
... هم مگر اندکي ... فقط اندکي
... ميل پر گشودن به سوي ترا تسکين دهم
... هم مگر حضورت را بيشتر و بهتر احساس کنم
... هم مگر مهرباني را بيشتر و بهتر پاس بدارم
... هم مگر شادي را ستايش کنم
... مي توانم آيا ؟
... و حاشا و مباد که
... بي حضور تو
... بي رنگ و بوي تو
... واژه اي در دفتر شعرم نقش بندد ..
*-*
دوباره سلام:31:
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.
در من شکسته پای هزاران رنج
در من گریخته رمه تردید
اشکم نشسته سرد به خاکستر
خاکسترم گرفته غمی جاوید
دستم که مست ساغر نفرین بود
پاشید دور بر سر دورانها
با عشق ها قرابه کش نیرنگ
با دردهاش بر سر پیمانها
چشمم که کرده رنجش چین اندوز
در هر شیار بست هزار افسوس
بنوشت تا به نام نیاز و ناز
با هر نگاه نامه صد ناموس
قندیل شعر هایم خاموش گشت
تا بر دمیدمش دم بیزاری
خورشید سوخت در رگ من تاریک
پایان گرفت قصه بیداری
رفت از سرم زلال سپید حرف
بر جا چو ریگ مانده ام آب اندیش
بگریخت آسمانم و من تنها
جنبیده ام به زمزمه ای در خویش
مرد من از فریب عبث ها مرد
ز آنرو گرفت راه دیار درد
و این افسانه ها را هم
بیهودگیش گسترد
نفرین گرفت بود و نبود من
تا ابر هم به گورم خشم آرد
و باد گر شبی ز رهم اید
خک مرا عزیز ندارد
اینک کهکور مانده گزیر من
در من شکفته حیرت بازا باز
در من گریخته رمه تردید
در من هزار عاطفه در پرواز
...
-
ز دریا عمق و از خورشید گرمی
ز آهن سختی از گلبرگ نرمی
تکاپو از نسیم و مویه از جوی
ز شاخ تر گراییدن به هر سوی
ز اواج خروشان تندخویی
ز روز و شب دورنگی ودورویی
صفا از صبح و شور انگیزی از می
شکر افشانی و شیرینی از نی
-
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون
که بتیر مژه هر لحظه شکاری گیرند
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند
حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست
زين ميان گر بتوان به که کناري گيرند
-
در دیـده بجـای خـواب آبست مـــرا
زیـــرا کـــه بدیدنت شتابست مــرا
گـویند بخـواب تـا بـه خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خوابست مرا
-
اگر تو سرو خرامان ز پاي ننشيني
چه فتنهها که بخيزد ميان اهل نشست
برادران و بزرگان نصيحتم مکنيد
که اختيار من از دست رفت و تير از شست
حذر کنيد ز باران ديده سعدي
که قطره سيل شود چون به يک دگر پيوست
خوشست نام تو بردن ولي دريغ بود
در اين سخن که بخواهند برد دست به دست