يا کحل ثوابت را در چشم ملائک کش
يا برق گناهت را بر خرمن آدم زن
Printable View
يا کحل ثوابت را در چشم ملائک کش
يا برق گناهت را بر خرمن آدم زن
نمیدانم که در قید چه هستی
طرفدار خدا یا بت پرستی
نمیدانم در این دنیای مهشر
به چه عشقی چونین ساکت نشستی
گفت
طرفدار خدای عشقم ای یار
از این عاشق کشی ها دست بردار
که کار بت پرست بی وفایی
نه من که غصمه درد جدایی
درد جدایی
گفتم
خدارا با تو هرگز نیست کاری
که تو خود ناخدای روزگاری
به روی زورقی درهم شکسته
مثل ماهی که رو ابرا نشسته
گفت
اگر من ناخدایم با خدایم
نه کن تو از خدای خود جدای
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
گفتم
خدای عشق تو داره خدایی
که تو دینش گناه بی وفایی
بگو رندا نمیگویی صد افسوس
تو نور ماهی و من نور فانوس
تو هشیارانه گفتی یا ز مستی
نفهمیدم که در قید چه هستی
گفت
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
*-*
سلام دوستان
قربونت رفیق
قاف حرف آخر عشق
آنجا که نام کوچک من آغاز می شود
روحش شاد
دیده ام آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
در آستين جان تو صد نافه ي مدر جست
وان را فداي طره ي ياري نمي كني
ساغر لطيف و دلكش مي افكني بر خاك
و انديشه از بلاي خمار نمي كني
شب خوش
بای
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
واسطه نیار به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی گم سئوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارم
می چرخم و می چرخونم سیّارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش !
"راه" دیدم نرفته بود "رفتمش "
"جوانه" نشکفته را "رستمش "
"ویروس" که بود حالیش نبود "هستمش"
جواب زنده بودنم مرگ نیود ! جون شما بود ؟
شب خوش عزیز
دیگر گریه هم از حوالی ما عبور نمی کند
و بغض خوابیده ، سنگین
و شوق ترکش
دیگر عطشی است در بیادماندنی ترین تشنگی
یادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم
وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست
گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم
يادمان باشد سر سجاده عشق
جز براي دل محبوب دعايي نکنيم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم ، سلام کنم
لبخند تو را در باران می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم