-
دیشب آن نامهربان مَه آمد و از اشک شـوق * * * آسمان دامنم را پُر ز پرویــــــــــــــــن کرد و رفت
پیش از اینها ای مسلمان داشتم دین و دلی * * * آن بت کافر، چنینم بی دل و دین کرد و رفــــــــت
تا شود آگه ز حال زار دل، باد صــــــــــــــــــبا * * * مو به مو گردش در آن گیسوی پر چین کرد و رفت
فرخی یزدی
-
تا به كي نامه بخوانيم گه جام رسيد * نامه را يك نفسي در سر دستار زنيم
..........................
چنگ اقبال ز فر رخ تو ساخته شد * واجب آيد كه دو سه زخمه بر آن تار زنيم
مولانا
-
مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد
مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد
سعدی
-
دل من در گشاد چون و چند است * * * نگاهش از مه و پروین بلنــــــد است
بده ویرانــــــــــه ای در دوزخ او را * * * که این کافر بسی خلوت پسند است
اقبال لاهوری
-
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست
کاين دم که فرو برم برآرم يا نه
خیام
-
همه ضعف و خاموشيش کيد بود
مگس قند پنداشتش قيد بود
نگه کرد شيخ از سر اعتبار
که اي پاي بند طمع پاي دار
سعدی
-
رفت وجودم به عدم چون کنـم * * * هیچ شدم هیچ نیم چـــون کنم
تو همه من هیچ بهم هر دو را * * * چون بهم ادازم وضم چـــون کنم
با منی و من ز توام بی خــــبر * * * با تو بهم بی تو بهم چــــون کنم
ای غم عشق تو مـرا سوخته * * * سوخته ام بی تو ز غم چون کنم
عطار نیشابوری
-
مکن جانا دل ما را نگهدار
که آسان است بر تو بردن دل
چو گُل اندر هواي روي خوبت
به خون دَر ميکشم پيراهن دل
بيا جانا دل عطار کُن شاد
که نزديک است وقت رفتن دل
عطار
-
لاجرم از بس که بال و پر زدیــــــــــــم * * * همچو مرغ نیم بسمل مانده ایــــم
چون ز عشقت هیچ مشکل حل نشد * * * دائماً در کار مشکل مانده ایـــــــــم
عشق تو دریاست اما زان چه ســــود * * * چون ز غفلت ما به ساحل مانده ایم
عطّار نیشابری
-
مرا ای اشک!هردم پیش مردم می کنی رسوا
نمی خواهم تو را مطلق که در روی زمین باشی
تو را در خون دل کردم نهان،ای مردم دیده!
که چون بر من شبیخون آورد غم،در کمین باشی
فضولی