-
مرو ای دوست مرو ای دوست مرو از دست من ای یار *** که منم زنده به بوی تو به گل روی تو
بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل *** بنشین تا برسم مگر به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من *** توکه خاموشی بی تو به شام و سحر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من تو و ویرانی ، خاموشی ، کوهم اگر ، چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با دل تنها چه کنم با این غم دل من ای دل من
*-*
غزل خانوم تبریک
-
نا توانم که بسرایم ;
شرم دارم زان که نسرودم .
به که من در جنگل سر سبز چشمان تو گم باشم
تا نیابد کس نشان آن مرغ جادو را که من بودم
-
من : همه چي از ياد آدم مي ره
مگه يادش كه هميشه يادشه
يادمه قبل از سوال
كبوتر با پاي من راه مي رفت
جيرجيرك با گلوي من مي خوند
شاپرك با پر من پر مي زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا مي كرد
سبز بودم درشب رويش گلبرگ پياز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل ياس
گيج مي رفت سرم در تكاپوي سر گيج عقاب
نور بودم در روز
سايه بودم در شب
بيكرانه است دريا
كوچيكه قايق من
هاي ... آهاي
تو كجايي نازي
عشق بي عاشق من
سردمه
مثل يك قايق يخ كرده روي درياچه يخ ‚ يخ كردم
عين آغاز زمين
نازي : زمين ؟
يك كسي اسممو گفت
تو منو صدا كردي يا جيرجيرك آواز مي خوند
من : جيرجيرك آواز مي خوند
نازي : تشنته ؟ آب مي خواي ؟
من : كاشكي تشنه م بود
نازي : گشنته ؟ نون مي خواي ؟
من : كاشكي گشنه م بود
نازي : په چته دندونت درد مي كنه ؟
من : سردمه
من : مي دوني چيه نازي ؟
تو سينه م قلبم داره يخ مي زنه
اون وقتش توي سرم
كوره روشن كردند
سردمه
مثل آغاز حيات گل يخ
-
خدايا عاشقان را با غم عشق آشنا كن
ز غمهاي دگر غير از غم عشقت رها كن
تو خود گفتي كه در قلب شكسته خانه داري
شكسته قلب من جانا به عهد خود وفا كن
شب همگي خوش
-
نجوا كنان به زمزمه سرگرم
مردي ست با سرودي غمناك
خسته دلي ، شكسته دلي ، بيزار
از سر فكنده تاج عرب بر خاك
اين شرزه شير بيشه ي دين ، آيت خدا
بي هيچ باك و بيم و ادا
سوي عجم كشيده دلش ، از عرب جدا
امشب به جاي تاج عرب شوق كوچ به سر دارد
آهسته مي سرايد و با خويش
امشب سرود و سر دگر دارد
نجوا كنان به زمزمه ، نالان و بي قرار
با درد و سوز گريد و گويد
امشب چو شب به نيمه رسد خيزم
وز اين سياه زاويه بگريزم
پنهان رهي شناسم و با شوق مي روم
ور بايدم دويدن ، با شوق مي دوم
گر بسته بود در ؟
به خدا داد مي زنم
سر مي نهم به درگه و فرياد مي كنم
خسته دل شكسته دل غمناك
افكنده تيره تاج عرب از سر
فرياد مي كند
هيهاي ! هاي ! هاي
اي ساقيان سخوش ميخانه ي الست
راهم دهيد آي ! پناهم دهيد آي
اينجا
درمانده اي ز قافله ي بيدل شماست
آواره اي، گريخته اي ، مانده بي پناه
شب خوش
-
جناب آقای سیب زمینی ، مشکوکن به داشت رگ !!!
هرچی همه می گن بابا سیب زمینی که رگ نداره ،
اما قاضی پاشو تو یه کفش کرده که شک کردن مستحبه !
حالا پرونده رو تشکیل می دیم اگر رگی پیدا نشد ، ایشون آزادن ،
البته با صلاحدید سر آشپز !
جراید : خوردن سیب زمینی ممنوع شد ! اعم از سرخ شده یا آب پز !
-
زنهار مزن دست به دامان گروهي
کز حق ببريدند و به باطل گرويدند
چون خلق در آيند به بازار حقيقت
ترسم نفروشند متاعي که خريدند
مرغان نظرباز سبک سير «فروغي»
از دامگه خاک بر افلاک پريدند
-
دارم غمی پنهان گداز و مردم چشمم گواه است
در برق این اینه ی روشن صفای گریه دارم
من بی بهرم قاصد پاییز طوفانزای تلخم
من ابر باران خیز غمگینم هوای گریه دارم
با یاد گلهایی که از این باغ طوفان دیده رفتند
چون جویبار فصل پاییزی نوای گریه دارم
دارم لبی نا آشنا با خنده های شادمانی
کا نگاهی دردمند و آشنای گریه دارم
---------------
جلال جان
اواتارت قشنگه...
-
منم آن رند مست سخت شيدا
ميان جمله رندانهاي هايم
مرا گويي چرا با خود نيايي
تو بنما خود که تا با خود بيايم
مرا سايه هما چندان نوازد
که گويي سايه او شد من همايم
ممنون مژگان خانم
-
می گفت دختری که منم مرغ بی نوا
وز بخت بد به کنج قفس پر نداشتم
تنها و نا مراد نشستم به گوشهای
در عمر خویش همدم و یاور نداشتم
یک لحظه آب خوش به گلویم فرو نرفت
یکدم به کام دل قدمی بر نداشتم
غیر از دل غریب مرا محرمی نبود
جز اشک چشم گو هر دیگر نداشتم
بخت سیاه روز مرا همچو شام کرد
یک عمر رنج بردم و باور ناشتم
گفتم چه بود مایه ی این روزگار تلخ
گفتا به حال گریه که مادر نداشتم