مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشکي هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
.
Printable View
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشکي هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
.
یاد دارم در پس یک راه غریب
در دل غمزده ی تنهایی
که به جز من آواره در آن جای نداشت
خوابگردی بودم...
به دنبال امیدی ، اثری ، شاید هم کسی می گشتم
هیچ نمی دانم که چرا!!!
من خسته از این راه دراز
پی آسایش از این چرخ بلند
همچنان به تکاپو شدم...
دست تقدیر زمان یارم بود
در کنار گلکی
که پناه دل پر درد من است
جایم داد
...
ديدی............................عشقی
نبود در تار و پودش ديدی گفت عاشقه عاشق نبودش
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه ديدار اين خونه
فقط خوابه ، تو كه رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو ديوارش غم
عشق تو مي باره ، دارم مي ميرم از بس غصه خوردم ، بيا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون كه فكر نمي كردی نمونده پيشت، ديدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حيات خونه دل مي گه درخت ها همه خاموشن، به جای كفتر و گنجشك كلاغای
سياه پوشن ، چراغ خونه خوابيده توی دنيای خاموشی ، ديگه ساعت رو
طاقچه شده كارش فراموشی ، شده كارش فراموشی ، ديگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سياه ، تو كه نيستی توی اين خونه ، ديگه آشفته
بازاريست ، تموم گل ها خشكيدن مثل خار بيابون ها ، ديگه از
رنگ و رو رفته ، كوچه و خيابون ها ،،، من گفتم و يارم گفت
گفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم كه تو می دونی،سرخاك
تو می ميرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گيرم
دل از
تو
و فاصله تجربه ئی بی هوده است.
بوی پیراهن ات
این جا
و اکنون._
کوه ها در فاصله سردند.
دست در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید،
و به را اندیشیدن
یاس را رج می زند.
بی نجوای انگشتانت
فقط._
و جهان از هر سلامی خالی است.
محمد99 چقدر قشنگ جلوه بهش دادی.
تو شيطاني وشعر شر خواستي
خريداري و چشم تر خواستي
مرا از پريدن پراندي و بعد
براي خودت بال و پر خواستي
به هر در زدم تا بماني ولي
مرا بيشتر در به در خواستي
كنار درختان تو هرزه ام
كه چوب تنم را تبر خواستي
نه می خواستي با تو باشم نه هيچ
برايم بليط سفر خواستي
تو حوا كه نه، سيب نه، گندمی !
من آدم شدم ، خوب ، اگر خواستي
شبي كه سه تار و لب و خنده بود
تو من را فقط رهگذر خواستي
تمام غزل از تو بود و چه سود
تو شيطاني و شعر شر خواستي
-**-
مرسی عاطفه خانم
يك وجب زمين براي باغچه
يك دريچه آسمان نميدهد
وسعتي به قدر جاي ما دو تن
گر زمين دهد ، زمان نميدهد
فرصتي براي دوست داشتن
نوبتي به عاشقان نميدهد
هيچكس برايت از صميم دل
دست دوستي تكان نميدهد
دو شبح
ريشه در خاك
ريشه در آب
ريشه در فرياد
***
شب از ارواح سكوت سرشار است .
و دست هائي كه ارواح را مي رانند
و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند .
***
- دو شبح در ظلمات
تا مرزهاي خستگي رقصيده اند .
- ما رقصيده ايم .
ما تا مرزهاي خستگي رقصيده ايم .
- دو شبح در ظلمات
در رقصي جادوئي، خستگي ها را باز نموده اند .
- ما رقصيده ايم
ما خستگي ها را باز نموده ايم .
***
شب از ارواح سكوت سرشار است
ريشه از فرياد
و
رقص ها از خستگي .
يک زن
آغوش مي کشد
درخت را.
يک زن
مويه مي کند
خون را.
اندرون مملکت آنچه نمايان
سايه شوم فساد و نکبت و فقر و فغانِ بينوايان
با دو پای کودکانه می دويدم همچو آهو
گه به اين سو گه به آن سو
دور می گشتم زخانه
در ميان مدح و روضه
اندرون بحث و شورا و کلاس و مدرسه واندر رسانه
می شنيدم دم به دم
از هر فکور و صاحب انديشه و جزئی اراده
داستانهای مخوفی بهر اين ملک فِتاده
هیچشان جادوئی اختر ,
هیچشان افسون شهر نقره مهتاب نفریبد
بر بکشتی های خشم بادبان از خون ,
ما , برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم .