سال سرگشته گی است این
که به خود در پیچی ابروار
بغری بی آنکه بباری
سال سرگشته گی است این
که بخواهی اش
بی انکه بیفشاری اش
نهایت عاشقی است این ؟
آن وعده دیدار در فراسوی پیکرها
Printable View
سال سرگشته گی است این
که به خود در پیچی ابروار
بغری بی آنکه بباری
سال سرگشته گی است این
که بخواهی اش
بی انکه بیفشاری اش
نهایت عاشقی است این ؟
آن وعده دیدار در فراسوی پیکرها
آن جوان بخت که میزد رقم خير و قبول
بنده پير ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذين جامه به خوناب بشويم که فلک
رهنمونيم به پای علم داد نکرد
دل به اميد صدايی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد
*-*
جدا نمیدونم چرا ش دادم.شرمنده
در معبر من
دیگر هیچ چیز ماوا نمی کند
نه نسیم
نه درخت
و نه آبی در گذر
ببخشید شما ش از کجا آوردید ؟:18:
رخنه اي نيست در اين تاريكي :
در و ديوار بهم پيوسته .
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
هنگامه آنست که
با ریشخندی به جهان
از مه آرامش بگریزم
من از میان ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ایست که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
فروغ فرخزاد
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاهسواران
پیکی نداونید و سلامی نفرستاد
در سينهها برخاسته انديشه را آراسته
هم خويش حاجت خواسته هم خويشتن کرده روا
اي روح بخش بيبدل وي لذت علم و عمل
باقي بهانهست و دغل کاين علت آمد وان دوا
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران