صدایم که می کنی " خانم " ، " بانو " با مصوت ِ بلند " او " تمام ِ سلول های تنم که این همه مدت طولانی متحدشان کرده بودم در برابر تو ، سینه سپر می کنند رو به رویم ... فقط برای همین دو کلمه ! ...
Printable View
صدایم که می کنی " خانم " ، " بانو " با مصوت ِ بلند " او " تمام ِ سلول های تنم که این همه مدت طولانی متحدشان کرده بودم در برابر تو ، سینه سپر می کنند رو به رویم ... فقط برای همین دو کلمه ! ...
جــز نــقــش تــو در نــظــر نــیــامــد مـا را
جــز کــوی تــو رهــگــذر نــیــامــد مـا را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حــقــا کــه بــه چــشــم در نــیـامـد مـا را
حرفت قبول، لایق خوبی نبوده ام
وقتی بدم، موافق خوبی نبوده ام
عذرای پاک دامن اشعار آبی ام
من را ببخش، وامق خوبی نبوده ام
فهمیدی این که خنده تلخم تصنعی است؟
الحق که من منافق خوبی نبوده ام!
هر چه نگاه می کنم این روزها به خویش
جز شانه های هق هق خوبی نبوده ام
این بادها به کهنگی ام طعنه می زنند
من بادبان قایق خوبی نبوده ام
من هیچ وقت شاعر خوبی نمی شوم!
من هیچ وقت خالق خوبی نبوده ام!
فهمیدم این که فلسفه من شکستن است
هرگز دچار منطق خوبی نبوده ام
حرفت قبول، هرچه که گفتی قبول، آه
اما نگو که عاشق خوبی نبوده ام!
...باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی
می گذرد
می خواند
باید عاشق شد و رفت
باد ها در گذرند...
م.آزاد
تو نگات یه حسیه ، دلم غم میگیره
تو چشام نگاه میکنی و دل میمیره
عشق تو نفسه، مثله یه عادته
دل من برای عشق تو بی طاقته
جز عشق تو ، تو قلب من هیچی دیگه جا نداره
وقتی تو دنیامی دلم ، کاری با دنیا نداره
:40:
حتی فکر داشتنت واسه من آرامشه
شوق دیدنت عزیزم، منو هر جا میکشه
من تو رو تا ته دنیا عاشقانه دوست دارم
تو رو انگار خدایی، بی بهونه دوست دارم
ای الهه عشق
آه... ای الهه عشق
مادر زمین
خالق هستی
بنگر چه رفت بر تو
چگونه قلب تو و طپش های گرم آن
پامال قدر و حرص داشتن شد.
چگونه گنجینه های لطیف عشق تو
اسیر حرص مالکیت مرد شد.
اکنون چو برده ای صبور
بر حال زار خود بگری
و با اشک هایت
دریایی از خشم را
بر غاصبان شوکت گذشته ات
روانه کن
من در انتظار دوباره امدنت هستم.
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازندۀ خوب مردانه باختم
همۀ ثروت من تحفۀ درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
هر بامدادگاه
با یاد روی تو
گلهای یاس را
پرواز می دهم
به شهر فرشتگان
تو یک فرشته ای
که تنها میان جمع
افتاده ای به بند
تنهایی ترا
دیشب کبوتری
از پشت شیشه های اتاق محقرم
فریاد کرد و رفت
ای دستهای تو سرشار از خدا
ای چشمهای تو لبریز رنجها
برخیز و بال خویش
بگشای سوی عشق
که در آن دیار
یک خسته ی دگر در انتظار توست
وقتی حوصله ام را با خود می بری
صبرم از کاسه خیالت لبریز می شود
و بی هوا...
تو را ارزان
به دست فروش دوره گرد
به قیمت یک نگاه مهربان
می فروشم!
از هرچه بودن و دیدن ؛ بریده ام
از هر چه میل رسیدن ؛ بریده ام
پوسیده بال من و به کنجی ؛ نشسته ام
از هرچه میل پریدن ؛ بریده ام
دیگر نفس نمانده برایم در این غروب
از هرچه میل دویدن ؛ بریده ام
تن خسته از بد تکرار عشق و قهر
از هرچه میل بریدن ؛ بریده ام
در بین کشمکش دین و عقل و عشق
از هرچه میل کشیدن ؛ بریده ام
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسویـــــ تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی مـویـــــ تو بود
نقل قول:
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد! نشد ... نشد ... نشد ...
در نمازم خم ابــــروی تو یاد آمد
حالتی رفت که مـحراب به فریاد آمد
قلــ ـ ـبــ من از صـــدای تو چه عاشــ ـقانه کوک شد---تمام پرســـ ـه های من کنار تو سلـــ ـ ـوک شد
عذاب میکــــشم ولی عذاب من گــ ــناه نیـــست---------وقتی شکنـــجه گر تویی شکنـــ ــجه اشتــــباه نیست
نفسم میگیرد در هوایی که نفس های
تو نیست
عشق شاعر شدن و شهره شدن کشته مرا !
غـم هـورا و کـف و سـوت زدن کشـتـه مرا !
به دروغ از تـو سـرودم همـه ي عمـر ولـي
راست اين ست که عشق خود من کشته مرا
حرف از اصلاح و عدالت زدم و ، واي به من
که غم نان شب و بچـه و زن کشتـه مرا
پي بيگانـه دويديـم ، و ليـکـن گفتيـم :
« درد محروميت و حب وطن کشته مرا »
چپ نرو ! راست نگو ! پلک نزن ! سرفه نکن !
اين همه مرز و حصار و قدغن کشته مرا
جرأتي نيست مرا تا که بگويم : « دنيا !
عشق تو ، عشق به اين آب لجن کشته مرا »
به امید نگاهت ایستادن
به روی شانه هایت سر نهادن
مرا خوشتر از این آرزویی نیست
دهان کوچکت را بوسه دادن
سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت،سفری که بر نگشتم غرق شدم توی نگاهت، دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود،چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود،من همون لحظه اول آخر راهو میدیدم،تپش عشق و تو رگهام عاشقانه می چشیدم
کهن ترین احساس مــ ــ ـ ـــ ـ ــ ن به تــــــــ ـ ـ ـ ـ ـو
هر چند چروکیده و سالخورده شده
امــ ـ ـ ـ ـ ا
خیال مــ ـ ـ ـ ـ ــ رگ ندارد
طرف کرم ز کس نبست این دلــــ پر امید من
وه که صبا همی برد قـــصه ی من به هر طرف
بهم میگن ساده نباش دوستت نداره
میگن دست تو دست غریبه ها میزاره
بهم میگن که تو منو بازیچه کردی
میگن یه روزی میری و بر نمیگردی
نمیدونن عشق منی غرورمو نمیشکنی
آسمونم زمین بیاد بدون فقط مال منی
بگو تو هم دوستم داری بگو مرحم رو زخمام میذاری
نزار از دوریت بمیرم بگو نگو که تنهام میزاری
بگو که سردی باهمه بگو دوستم داری یه عالمه
نزار بگم بازیچتم بذار بگم دوستم داری
نزار که عشق من و تو رنگ جدایی بگیره
نمیذارم یه بی وفا عشقمو از من بگیره
بزار اینو بگم به تو دوستت دارم نرو
نگو برو تو رو نمیخوام به روم خط بکش
عزیزم دستمو تنها نذار گلم
بزار که فریاد بزنم میخوام بگم دوستت دارم
حرفام تموم شد دیگه چیزی ندارم بگم
اگه منو نمیخوای باشه از پیشت میرم
اما بدون باز میام سراغتو میگیرم
تنهام گذاشتی ولی بازم برات میمیرم
کاش بدونی بی کسی چی به روز من آورد
این همه بی مهریات تو رو از یادم نبرد
میرم ولی خوب بدون واست همیشه دلم
با چشم گریون میگم خدانگهدار گلم
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو--- پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هق مو
گریه نمیکنم نرو آه نمیکشم بشین --- حرف نمیزنم بمون بغض نمیکنم ببین
سفر نکن خورشیدکم ترک نکن منو نرو--- نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو
نزار که عشق منو تو اینجا به آخر برسه --- بری توو مرگ من از رفتن تو سر برسه........
عاشقانهـــــــ خوش درین دریا نشین
خـوش بـر آ بـا مـا دمی با ما نشین
فریادهایم از سر نفرت نیست... :37:
عاشق بودن را دوست دارم ... :37:
عاشقترم کن ... :37:
ای کاش آشنایی ها نبود
دلبستگی ها نبود
تاریکی شب ،همیشه مهمان خانه ای نبود
آمدنی درکار نبود
ای کاش و هزاران ایکاش
گرهی بسته میان نگاه منو تو نبود
دستی به تمنای نوازش محتاج نبود
کلیدی برای گشودن قفل دل ها نبود
مهری بین شمع و پروانه نبود
ای کاش و هزاران کاش
چانه نزن خدا
من از تو تنهاترم...!
فـَـصــل ِ امــتـِـحــــان
مَـــن
جــُـز مــُـرور ...
رنگــ ِ چشــــمــ ـــانت ..
و
خـَـط کشـــیــدن زیــر ِ دلتنگـــــــی هــایَمـ ..
هــیــچ دَرســـی نـَـدارمـــــ ..
آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و ازآن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند،اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
ونترسیدیم
.
.
.
پس از تـــ ـ ــ ـ ــ ـو،خط قرمز می گذارم
پس از هر بی تـ ـ ــ ـ ـــ ـو، هرگز می گذارم،
مبادا واژه ها دستـ ـ ــــت بگیرند!
(تـــــــ ــ ـ ــ ـ ـ ـو) را در یک پرانتز می گذارم!
عاشقم من عاشقی بیقرارم
کس ندارد خبر از دل زارم
آرزویی جز تو در دل ندارم
من به لبخندی از تو خرسندم
مِهـر تو ای مه آرزومندم
بر تو پابندم
سـکـــــــه ی زنـدگـیم
شـیـــــــر نـدارد
امــــــــا
هـمـیـن خـطـی
کـه مـــــــرا بـه تــــــو
وصـــــــــــــــــل
نـگـه مـی دارد را
بسیـــــار دوســـــــت مـی دارمـــ ..
....عاشق اون لحظه ام که
پشت پنجره بشینم
حواست به من نباشه
دزدکی تورو ببینم...
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شکفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شب ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که در این باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
دیدگانت را
نبند ...!
نگاهت را
ندزد ...!
تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم،
از گوشه چشمهایت تلاوت می شود...
لحظـــهـــ هــایَم مـــال تــو ..
بـه قیمتـــِ صـِـفر " تومــَن"
هَمین کــِ
"تـــو" کِنـــار "مــَـن" باشی
ثروتمــندترین انسانـَم ..
خـــودم ..
در عالم عشق حقه بازی ممنوع
در محضر دل زبان درازی ممنوع
هر گونه سخن به جای عاشق جرم است
از روی هوس شبیه سازی ممنوع
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
تنهاتر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام می رانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداری ها
شبها که می چرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شب ها که می پیچد مهی خونین
در کوچه های آبی رگها
شب ها که تنهاییم
با رعشه های روحمان تنها
در ضربه های نبض می جوشد
احساس هستی ، هستی بیمار
"در انتظار دره ها رازیست"
این را به روی قله های کوه
بر سنگهای سهمگین کندند
آنها که در خط سقوط خویش
یک شب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ آکندند
دلم ز دوری رویت قرار و تاب ندارد
میان ما و رخت جز گنه حجاب ندارد
به اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت
مگر که نامه بیچاره گان جواب ندارد؟
نسیم صبح سلامم به دلبرم برسان
بگو جواب سلامم مگر ثواب ندارد؟
به آسمان جمالت ستاره نازیباست
که تاب دیدن روی تو آفتاب ندارد
نشسته دیده نازت میان صف زده مژگان
شکوه صف زده مژگان تو شهاب ندارد
تو شمس عالمیانی ز روی پرده بیفگن
که آفتاب به رخسار خود نقاب ندارد
هر آنکسی که به دل عشق روی ماه تو دارد
به شام اول قبرش یقین عذاب ندارد
چو سر زخاک برآرد به عرصه گاه قیامت
به زیر سایه لطف دگر عقاب ندارد
محاسبات الهی اگر چه سخت و دقیق است
محب یوسف زهرا غم حساب ندارد
اگر چه آتش دوزخ هزار شعله فروزد
یقین اثر به دل و سینه کباب ندارد
به ناله دل سوزان هاشمی نظری کن
اگر چه تاب نگاهت دل خراب ندارد
موسم كوچ چشمانت كه مي رسد
قلبم بهانه مي گيرد
بي گمان
در غيبت نگاهت
لحظه هايم سخت مي گذرند...