تا هیچ کسم راز دل ریش نداندنقل قول:
این اشک روان بر رخ چون کاه بگیرم
هر چند بکوشد که بیگاه بیاید
من نیز بکوشم که بناگاه بگیرم ...
Printable View
تا هیچ کسم راز دل ریش نداندنقل قول:
این اشک روان بر رخ چون کاه بگیرم
هر چند بکوشد که بیگاه بیاید
من نیز بکوشم که بناگاه بگیرم ...
مثل من فلک زده مثل من غریب
در جای جای هفته اسیرند لحظه ها
انگار در نگاه تو تکثیر می شوند
انگار بر تو بخش پذیرند لحظه ها
حالا منم و گریه بر این درد مشترک
از زندگی بدون تو سیرند لحظه ها
«بگذار تا مقابل روی تو بگذریم»
پیش از دمی که بی تو بمیرند لحظه ها
ای دریغا لحظه ای آمد که لبهایم
سخت خاموشند و بر آنها کلامی نیست
خواهمت بدرود گویم تا زمانی دور
زانکه دیگر با توام شوق سلامی نیست
...
ترا چه ميشود اگر نظر به سوي ما كني
درين نهايت عزا ضيافتي به پا كني
بگو چه ميشود مگر شبي تبر بياوري
و بوته بوته خار را ازين زمين جدا كني
و حافظ از تو مژده داد، نسيم خوش نفس! چرا
نميرسي ز راه تا به وعدهاش وفا كني؟
كنون كه بانگ درد ما به آسمان نميرسد
نميشود بجاي ما خداي را صدا كني؟
...
یا سرو پای مرا در خاک و خون خواهد کشید
یا برو دوش ورا در سیم و زر خواهد گرفت
گر فروغی ماه من برقع ز رو خواهد فکند
صد هزاران عبی بر شمس و قمر خواهم گرفت
...
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفهتر برانگیزد
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
در باورم خوشی ها هم غم دارند چرا که در تنگنای زمان
شادمانی را ، با اسارت زینت دادند خدایان روزگار !
چرا که در سرزمینی متولد شده ام که مردمش غم را میپرستند
و خوشی ها زنگی است تفریح که نه پایدار است و نه جاودانه
هر کو شراب عشق نخوردیست و درد درد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست
در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات
خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست
صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود
ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست
تا دمي از هوشياري وارهند
ننگ خمر و زمر بر خود مينهند
مولانا
تولدشم مبارك خدا قيصر امين پور رو هم رحمت كنه
سلام دوستان خوبيد؟
اقا جلال كم پيدا
همیشه اول فصل بهار می خندم
تو دیده ای چقدَر بی قرار می خندم
ولی نیامدی امسال ، حال من خوش نیست
عجیب نیست که بی اختیار می خندم