یادم آمد که روزی در این ره
ناشکیبا مرا در پی خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه ی تلخ دیدار
سربه سر پوچ دیدم جهان را
Printable View
یادم آمد که روزی در این ره
ناشکیبا مرا در پی خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه ی تلخ دیدار
سربه سر پوچ دیدم جهان را
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بيمار غمم راحت جانی به من آر
قلب بیحاصل ما را بزن اکسير مراد
يعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
در کمينگاه نظر با دل خويشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تير و کمانی به من آر
در غريبی و فراق و غم دل پير شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
رنگ رخساره مکن سرخ و سپید
گیسو بر انجمن شانه ملرزان چون بید
نشوم یار تو من
نشوم خام تو من
.......
نهایت تمامی نیروها پیوستن است
پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور طبیعی ست
...
2 دیقه دندون رو جیگرت گذاشته بودی تموم بود که:دی
نقش يک خواهش است و مي ريزد
زان لبان درشت افسون ريز
گرمي و لذتي به جان بخشد
همچو خورشيد نيمه ي پاييز
پيش اين خنده هاي مستي بخش
دامن عقل مي دهم از دست
چه عجيب از خطا و لغزش من ؟
مست را لغزش و خطا بايست
...
تنگاب ها
و درياها.
تنگاب ها
و درياهاي ديگر...
***
آنگاه به دريائي جوشان در آمديم،
با گرداب هاي هول
وخرسنگ هاي تفته
كه خيزاب ها
بر آن
مي جوشيد.
*-*
مادر نگران نباش الان خودم درستش میکنم
دوستت دارم و نمي گويم
تا غرورم كشد به بيماري
گر چه مي دانم اين حقيقت را
كه دگر دوستم نمي داري
...
يارب چه غمزه كرد صراحي كه خون خم
با نعرههاي قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت كه در پردهي سماع
بر اهل وجد و حال دَرِ هاي و هو ببست
تا معطر کنم از لطف نسيم تو مشام
شمهای از نفحات نفس يار بيار
به وفای تو که خاک ره آن يار عزيز
بی غباری که پديد آيد از اغيار بيار
درستش کردم
راستی کن که راستان رستند
راستان در جهان قوی دستند
شب بخیر [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]