یک جمع بر آنند که گردند به نام
یک جمع بر آن که بهره گیرند به کام
من بر سر آنم که گرَم دست دهد
دانم که درین شبت کجا هست مقام
Printable View
یک جمع بر آنند که گردند به نام
یک جمع بر آن که بهره گیرند به کام
من بر سر آنم که گرَم دست دهد
دانم که درین شبت کجا هست مقام
مشکل من با نقد این است
که هر گاه شعری به رنگ سیاه نوشتم
گفتند که آن را از چشمانت رونویسی کرده ام
و با زنان مشکل من این است
که هرگاه رابطهي خود را با تو تکذیب کردم
جرینگ دستبندهایت را
در طنین صدای من شنیدند
و پیراهن خوابت را
آویخته در گنجهي حافظهي من دیدند
در آن دقایق پر اضطراب
- پر تشویش
رها ز شاخه بر امواج بادها می رفت
به رودها پیوست
و روی رود روان برگِ
- مرگ اندیش
شوکت آزادگی می یابد از ما، دام ما
حلقه ی پای مرا قمری به گردن می کند
از خود آرایی گریزانند زیبا باطنان
لاله در گلشن قبای پاره بر تن می کند
در کار تو بی دریغ آوردم دل
با دل گفتم ز هر چه داری بگل
در راه بیابان غمت الحاصل،
هم دل شد و هم نشان و هم سر منزل
لیک من خسته جان و پریشان
می سپارم ره ارزو را
یار من شعر و دلدار من شعر
می روم تا به دست ارم او را
دیگه شب به خیر امیر جان;)
امد برم آن نگار چون ماه تمام
کز روی بهار با تو دارم پیغام
پرسیدمش از حال گل، آورد عتاب:
با این همه ام گل، چه بری از گل نام؟
---
شب بخیر :)
مي روم ز ديده ها نهان شوم
مي روم كه گريه در نهان كنم
يا مرا جدايي تو مي كشد
يا تو را دوباره مهربان كنم.
شرمنده درباره ي اون شعر تداخل پستها با هم بود ببخشيد.
مرده بدم زنده شدم .... گریه بدم خنده شدم
دولت عشق امد ومن ..... دولت پاینده شدم
فكر كنم ديگه همه خوابيدن
ما هر دو در اين صبح طربناك بهاري
از خلوت و خاموشي شب پا به فراريم
ما هر دو در آغوش پر از مهر طبيعت
با ديده ي جان محو تماشاي بهاريم
به به ...يكي بيداره!
مث همیشه این دلم فراغتو چله نشست
امشب دیگه به خاطرت بغض هزار ساله شکست
امشب صدای شیههی یه اسب بی سوار می یاد
به جای روی ماه تو از جاده ها غبار می یاد
وقتی نباشی اون بالا ستاره گوشه گیر شده
این جا برای عاشقی همیشه دیرِ دیر شده
بی تو توی نقاشی ها هیچ کسی خورشید نکشید
هیچ عاشقی تو رویا هم به وصل یارش نرسید
بی تو تموم عاشقات خیره شدن به آسمون
روی درختامون پر از کلاغ سیاه بی شگون
نام ترا
این عابران ژنده نمی دانند
و این دریغ هست اما
روزی که خلق بداند
هر قطره قطره خون تو
محراب می شود
این خلق
نام بزرگ ترا
در هر سرود میهنی اش
آواز می دهد
نام تو ، پرچم ایران
خزر
به نام تو زنده است
از خسرو گلسرخي
تو با باراني از جنس نيازم
مرا به ساحل ادراك خواندي
و با زيباترين فانوس دريا
مرا تا قعر دريا ها رساندي
تو در نوروز جشن ميلاد سپيده
به باران يك سبد لبخند دادي
تو دست زرد ياس خسته اي را
به چشم عاشقان پيوند دادي
یا دل به قفای رفتگان می نگرد
یا جان به غمی راه دلم می سپرد
گر خنده و گر گریه مرا تعزیت است
در دهکده ای نگر چه ها می گذرد
دلم به وسعت آلاله های غم سرخست
وجود ابی احساس پاک و بارانی ست
چگونه بی تو بمانم بدان بهانه ی من
دلم هنوز به دست دل تو زندانی ست
بدان که قصه احساس قصه ای نیلی است
بیا و قصه او را دوباره باور کن
بجای هجرت و اندوه و بی قراری و درد
بیا و از سر لطفت تو فکر دیگر کن
پرنده از غم هجران تو چه باید کرد؟
دلم برای نگاهت بهانه می گیرد
دلم اگر بروی در خزان هجرانت
چو یک کبوتر بی اب و دانه می میرد
در نیم شبم چرا به سر می آیی
ای آنکه ز دور در نظر می آیی
خواهی به کسان گویم کز هر کاری
چون خواست دل تو خوب بر می آیی
یادت در قلبمان تا آخر عمر زنده و جاوید
غم هجرانت ذره ذره ی وجودمان را آب می کند
باورم نمی شود ، باورم نمی شود که رفته باشی
از دست دادنت خوابی بیش نبود
همگی در غم تنهایی ات روزگار می گذرانیم
بیچاره عزیز ، بیچاره عزیز که عمری مونس و همدمت بود
در کوفتمش گفت به سود امده ای
بگرفت دلم، گفت چو دود آمده ای
خندیدم گفت در زمستانی سرد
این نو گل پیشرس تو زود آمده ای
يه کسی که عاشقونه واسه تو غزل می خونه
پر پاييزه نگاهش دلش اما بی خزونه
دوس دارم صدات کنم تا روحم آبی شه از اسمت
منو با چی جادو کردی، چه مقدسه طلسمت
تو کیستی، که من اینگونه، بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سر گشته، روی گردابم
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همرهِ کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده ست از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود می خوانند!
دستامو به يادگاری تو ترانه جا می ذارم
اگه تو بخندی ماهو واسه خندههات میآرم
چقدر اين لحظه قشنگه،که دوست دارم رو می گم
شرم سرخ گونههاتو به يه باغ رز نمی دم
می گفت ننوشم که زیاد دارد می
آن عیب که در ماست عیان دارد می
چون مست فتاد و لب به لب با من، گفت:
با این همه لیک مهربان دارد می
یکی نیست بگه به تو
دوستت دارم
یکی نیست بگه به تو
تورو دارم
یکی نیست,که بگه
فقط تورو دارم
یکی نیست بگه به تو
تویی دنیام
یکی نیست بگه به تو
باهات میام
یکی نیست, که بگه
فقط تورو میخوام
من فقط تورو میخوام
یکی نیست بگه به تو
همه اش "ی":ohno:
وقت سحرست خیز ای طرفه پسر
پر بادۀ لعل کن بلورین ساغر
کاین دم عاریت در این کنج فنا
بسیار بجویی و نیابی دیگر
شما بی خیالِ " ت " شو منم " ی " نمی دم
روزی بزی نحیف که هر سوی می دوید
خود را به روی سینه کشی صعب برکشید
جستی زد و به چابکی آهوان دشت
از شیب تند صخره به بالای آن خزید
بر صخره ایستاد و به هر سو نگاه کرد
برتر ز خویش در همه عالم کسی ندید
گفت : این منم که بر همه عالم سرآمدم
سر می کشم به دامن شبگیر همچو شید
آن گاه سینه صاف نمود و ز عمق جان
مانند شیر نعرهّ جانانه ای کشید:
"آنک سریر سروری و برتری مراست
آه ای نهنگ و شیر و پلنگان شما که اید؟! "
شیری غریب و خسته از آن دشت می گذشت
دشنامهای آن بز مغرور را شنید
لختی به ناتوانی آن بز نظاره کرد
یک چند هم به هیبت آن صخرهّ سپید...
گفت : این تو نیستی که چنین نعره می کشد
این عربده ز سینهّ صخره ست ، ای پلید!
ای بر سریر ملک جهان تکیه دادگان
وینک شرار جنگ و جنون می پراکنید
آتشفشان خفتهّ خشم اند مردمان
آسوده بر صلابت صخره نیارمید
بز روی صخره باز بز است آی بزدلان
شیر است شیر ، گر چه به زنجیر و ناامید!
ا همه اش " ت " بود اصلا متوجه نشدم:laughing: :cool:
دل بر سرِ گیسوی تو آویخته به
در او غم و اندیشه ات انگیخته به
گفتی گسلم ز وی، همین کن که مگر
بر دامنت اوفتد که بگسیخته به
همیشه همین است
همین لحظه
که خیال می کنی
ایستاست
اما می رود
و تو می مانی
تنها
در آستانه.
هیچ می دانی چرا، چون موج،
در گریز از خویشتن، پیوسته می کاهم؟
-زان که بر این پردۀ تاریک،
این خاموشیِ نزدیک،
آنچه می خواهم نمی بینم،
و آنچه می بینم نمی خواهم.
مثل حرفی در فضا
لابه لای گفتگو
در میان قلب من
صد امید و آرزو
من به پایان می رسم
مثل شوق پر زدن
در میان یک قفس
در سکوتی بی صدا
آخرین کارم نفس
من به پایان می رسم
مهتاب شبی بود و سرود و دف ونی
کافتادم آن مهش را اندر پی،
زین حال شبی نه پیش بگذشت ولیک
دریافتم اکنون که چه شد عمری طی
لايق بزم خرد.كس نبود غير دلي كه بجان گيردش هر ناله.ز مردان فقير
راهت بنمودم و به ره باز شدی
آنگاه به راه در تک و تاز شدی
چون سازم اگر من به سمرقندت راه
بنمودم و تو به سوی اهواز شدی
اینو یکی از پی سی وورلدیا گفته گفتم بذارم اینجا ثبت شه ..اثری از ابراهام ...
یکی بود یکی نبود ---------------- غیر خدا هیشکی نبود ..(اینو گفتم که اولش با ی شروع بشه ///)
خواهم کشت بوش را---------------خواهم دور شد از این Usa غریب
موشکی خواهم ساخت------------خواهم سوار شد بر هواپیمایی
خواهم کوبید بر برج امریکا ---------خواهم رفت به بهشت:)
در آن بهشت بلبلی, --------------خواهم قدم زد با حوری ها:blink:
انگار چرخ فلك سوارم
انگار قايقي مرا مي برد
انگار روي شيب برف ها با اسكي مي روم و
مرا ببخش
ولي آخر چگونه مي شود عشق را نوشت ؟
مي شنوي ؟
انگار صداي شيون مي آيد
گوش كن
حسین حالا هم که اومدی با این شعرت :laughing: :rolleye:
ندانم از چه سبب رنگ اشنایی نسیت
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
بیاد آر محبان باده پیما را
آنها که روز خانه ندارند بر زمین
شبها به نور عشق قدم بر سما زنند
ديدي نقاب من چه زود ، افتادو من همون شدم ؟
بازم همون دخترك بي ادعاي معمولي
راستي مي گم شعراي اون از مال من قشنگتره ؟
چي داره كه من ندارم ، يه جور اداي معمولي
فكر مي كنم كه راه به راه ،بهت مي گه دوست داره
منو شكست نكردن ، همين كاراي معمولي
خوب مي دونم من تو دلم برات مي مردم وليكن
زياد واست جالب نبود اين گفتناي معمولي
چه فايده هر چيزي كه بود تموم شد و ديگه گذشت
اينم يه نامه كمتر از نوشته هاي معمولي
یک روز باران خوب یادم هست؛آهسته گفتی دوستم داری
با واژه های ساده اما سخت،گفتم که من هم دوستت دارم
حالا هزاران سال بعد از تو یاد سکوت خویش می افتم
یک شوق دیرین می دود در من، میخواهد از من خواب انگارم
??