میثم خان این سوتی هایی که می نویسی واقعا باحالن خیلی خوشم اومد ...
Printable View
میثم خان این سوتی هایی که می نویسی واقعا باحالن خیلی خوشم اومد ...
وا :دی عجب!
نقل قول:نقل قول:
ایول .... خیلی باحال بودن مخصوصا 2تای آخری:10:
یه سری به عنوان پروژه زبان فنی , به استادم CD ویروسی دادم ....
یه بار چیپس خریده بودم داشتم میخوردم .. و بدون اینکه توش رو نگاه کنم به مدیر مدرسه تعارف کردم ....
_ آقا خواهش میکنم ..
_ نه خیلی ممنون ..
_آقا بردارید لطفا ...
_ نه . برید سر کلاس زنگ خورده .
_ آقا بفرمایید
بعد از کلی تعارف و ...مالی دست کرد تو بسته چیپس , .............. خالی بود !
یه بار کلاسمون سالن بالا بود و زنگ خورد که بریم سر کلاس ...
من رفتم مایع دستشویی رو خالی کردم , قوطیشو انداختم وسط سالن تا بچه ها قبل از اینکه دبیر بیاد یکم فوتبال بزنیم ...
بچه ها هم انگار قوم آپاچی ریختن واسه فوتبال ... کم مونده بود که سقف بریزه تو دفتر ( سالن بالی سر دفتر بود ) ....
میون اون بازی نفس گیر دیدم یکی از بچه ها داره با دو میاد بالا از پله ها .. بعد دیدم که نه همه پشت سرش 2یدن تو کلاس و تازه 2زاریم افتاد که ناظم فهمیده و داره میاد بالا . این وسط سر من بی کلاه موند ... منم جلدی برا اینکه 3 نشه , قوطی رو برداشتم رفتم تو کلاس بغلی ( چون دیگه خیلی دیر شده بود . اگه میخواستم برم تو کلاس خودم میددنم ) – حالا این تیکه رو داشته باشید که کلاس بغلی خالی بود . منم که زرد کرده بودم رفتم پای تخته ( کلاس خالی بود ) و انگار که از همه چی بی خبرم دستم رو طوری رو تخته تکون میدادم که اگه کسی اومد تو فکر کنه دارم چیزی مینویسم .... در همون حالت هم داشتم سوت میزدم .... یه دفه ناظم که چشاشو خون گرفته بود اومد تو , _ کیا داشتن فوتبال بازی میکردن ؟
_ نمیدونیم آقا .
_تو که نبودی ؟
_من ؟ من غلط بکنم ... الان 2 ساعتی میشه که من دارم تمرین حل میکنم پای تخته .
_ یعنی من اینقدر خرم که فکر کنم تو با ماژیک نامرعی داری برای بچه های کلاس خالی در حالی که نفس نفس میزنیداری تمرین حل میکنی ...
من دیگه مونده بودم چی بگم ... خلاصه اون روزو دم دفتر سیر کردیم و دبیر دینی (که خدا هرچی که تو زندگی میخواد بهش بده ) اومد ضامن شد ...
یه زمستون برف اومده بود . از حیاط برف برداشتیم بردیم سر کلاس ... حالا این بزن و اون بزن ... نه که پرت کنیم واسه هم ; میزدیم با برف پس گردن هم . من دست کردم یه مشت برف از اون تگری هاش برداشتم .. ریختم تو یخه جلوییم ... اون بنده خدا انگار که شک 220 بهش دادن میلولید ... معلم که نگاش کرد , نمیدونست چی کار کنه بنده خدا ... پاشد اومد ردیف آخر دید بلانسبت ... زدن تو کلاس
همه جا خیس . منم واسه اینکه 3 نشه گفتم آقا از پنجره اومده ...:31:
يه معلم هندسه داشتيم كه داهاتي بود و با لهجه خاصي مي گفت كجا!!!
يه بار منو برد پاي تخته تمرين حل كنم وسطاي تمرين حل كردنم يكي از بچه ها گفت: اونجا رو اشتباه حل كردي منم با همون لهجه معلممون پرسيدم كجا!!!!!!!!!!!!
فكر كنم معلممون فهميد ولي به روي خودش نياورد.
دوم راهنمایی یه مدرسه بود به اسم شهید مطهری که خیلی درخت داشت. با بچه ها زیر درخت نشسته بودیم که یهو سرم داغ شد.
دست زدم به سرم دیدم چسبناکه. یهو دیدم همه میخندن.
نامرد کلاغه اندازه یک تخم مرغ از بالا رو سر من ول کرده بود.
تو اون سرما سرمو زیر شیرهای آب یخ شده شستم...
اينارو گفتي ياده يه چيزي افتادم، دبستان كه بودم بعضي روزا ناهار مي برديم مدرسهنقل قول:
ميشستيم تو چمناي حياط مدرسه ،
يه بار يكي از بچه ها ماكاروني اورده بود
موقع خوردن متوجه شد يكي از اونا تو ظرف غذا داره تكون مي خوره
حالا اگه گفتين چي بود (كرم) من كه تا چند روز اشتهام به كل كور شده بود:2:
يه بار سر كلاس معلم دوست صميميم رو برد پاي تخته. بعد كه جچند تا سوال حل كرد معلم بهش گفت كه تخته رو پاك كنه . منم حواسم نبود و البته خوشبختانه كلاس كمي شلوغ بود به دوستم گفتم: جون بكن حيوون.