موسیقی عجیبی ست مرگ.بلند می شویو چنان آرام و نرم می رقصیکه دیگر هیچکس تو را نمی بیند
Printable View
موسیقی عجیبی ست مرگ.بلند می شویو چنان آرام و نرم می رقصیکه دیگر هیچکس تو را نمی بیند
حالا که رفته ای
بهانه ی خوبی است
"شب
سکوت
کویر"
فقط صدای این هق هق را
کم کنید
محمدرضا عبدالملکیان
تنهایی
میآید
چون عروسی
نامش دنیاست
تنهایی
به روی ما
میخندد
نامش عشق است
تنهایی
ما را
در آغوش میگیرد
نامش مرگ است
" بیژن جلالی "
پیش این سنگ دلان قدر دل و سنگ یکی ست
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی ست
دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه میگفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلازارترین شد چه دلازارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت این گونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که هخموار شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
دل ما که شکست
شعری بیرون می آید
چون اشک یا چون نسیم
دل ما که شکست
جهان جام تازه ای
برای خود می یابد . . .
بیژن جلالی
می پنداشم که بدی
فقط در تاریکی ست
ولی اینک در روز روشن
بدی را میبینم
که به سوی شب
زبانه
می کشد
بیژن جلالی
عجیب است که رفتگان…
چنان رفته اند
که هرگز …
باز نخواهند گشت…
بیژن جلالی
گر چراغ خانه روشن ماند
کس نمی گوید که : خاموش
گر عذابی در دل من ماند
کس نمی گوید فراموش
هیچکس را سراغی از شب من نیست
آنکه پرسد " آی مرد خسته ، مرگت چیست " ؟ کیست ؟
از آسمان هفتم
اگر افتاده بودم
نمی شکستم
چنین که
از چشم تو افتادم
مرگ
جا به جایی رنگ هاست
دخترک را ببین
نیمی در مرداب
نیمی در آسمان
لب هایش سورمه ای شده
چشمانش سفید
و دست هایش یشمی
فقط نمی دانم
سرخی گونه هایش کجا پر کشیده