دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز بگویم
نه یاری تا غم دل باز گویم
درین محفل چون من حسرت کشی نیست
بسوز سینه من آتشی نیست
Printable View
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز بگویم
نه یاری تا غم دل باز گویم
درین محفل چون من حسرت کشی نیست
بسوز سینه من آتشی نیست
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرقتی
عجب دارم از کوکب طالع تو
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی
يكي در فرياد
زيستن -
[ پرواز ِ عصباني ِ فـّواره ئي
كه خلاصيش از خاك
نيست
و رهائي را
تجربه ئي مي كند.]
و شكوهِ مردن
در فواره فريادي -
[زمينت
ديوانه آسا
با خويش مي كشد
تا باروري را
دستمايه ئي كند؛
كه شهيدان و عاصيان
يارانند
بار آورانند.]
ورنه خاك
از تو
باتلاقي خواهد شد
چون به گونه جوباران ِ حقير
مرده باشي.
***
فريادي شو تا باران
وگرنه
مرداران
نيمروز آنجا چو مرغي آتشين
بر فراز صخره ها ، گسترده بال
سايباني در حصار آفتاب
داشت اما سايه آتش بيز بود
ظهرو گرما و سكوت بيكسي
بود در آن كوه و كودك نيز بود
درياب که از روح جدا خواهی رفت در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهاي خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
عملا دیگه د معاصر ندارم:31:
تا كه از چهره سترديم خط وخال ريا
در نظر زشت نموديم و رميدند زما
جان و دل بر سر بازار وفا آورديم
چه توان كرد چو ياران نخريدند زما
بگردی پیدا می کنی:46:
اي زاده هفت پشت اصالت،در مکتب عشاق اگر اين بود جوابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
اي شناگر قابل تو اب نميبيني،بازيچه شب گردان،مهتاب نميبيني،
اي زاده هفت پشت اصالت، تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
اينک تو اين مرداب،
اينک تو اين مهتاب،
بيداري اگر اين است، رفتيم دگر در خواب!
اي کرم بدن شب تاب،
به به چه قشنگي تو در اين نقش بر آبت،
لعنت به تو ذات خرابت!
رفتيم و از اين رفتن،
بسيار تو را بخشيد،
آزادي و قلب تو بر رفتن ما خنديد،
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسيد،
گو شکرخدا گفتم وراضي ز ثوابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
بر اصل و نصب بالي؟
اي اصل نصب عالي!
اي کاش نبيني تو آن روز که پا مالي،
اي عاشق پوشالي،
اينک تو و جولانگه مستان شرابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
اي عاشق پوشالي،
گفتم که گلي، افسوس،پا تا به سرت خاره،
اي بي خبر و مدهوش،
اين مستي پيروزي، جند است و نه بسياره
سقاي هزار تشنه آواره،
سيراب شدن جملگي از آب سرابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
در اينه ات بنگر،
حيوان صفتي بيني!
حاشا مکن اين باور
اين دست تو نيست، ايني!
اين است ترازوي عدالت،
تو،پادشه مکر و رذالت،
ارزاني آن تازه رس خوش قد وفامت،
تو پيش کش و قصه ما هم به سلامت.
اي زاده هفت پشت اصالت،
تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت،
لعنت به تو و ذات خرابت!
ايان سخن بشنو:
اين قائله شد از نو!
در مکتب عشاق اگر اين بود همه صبر و قرارم،
گر حوصله اين بود و چنين پا به فرارم،
اين گونه اگر گربه صفت بودم و حاضر به جوابم،
لعنت به من وعشق وبر اين ذات خرابم!
هنوز یه دیوان حافظ خیام و باباطاهر و سعدی و مولانا دارم گزاشتم برا روز مبادا:31:
مثل دریا مغروری
نذار خاموشی جون بگیره
ای شرقی غمگین
بازم خورشید دراومد
کبوتر آفتاب
روی بوم تو پر زد
بازار چشم تو پر از بوی بهاره
بوی گل گندم تو رو به یاد میاره
بابا تو دیگه کی هستی:46:
همه مي پرسند :
چيست در زمزمه ي مبهم اب ؟
چيست در همهمه ي دلکش برگ ؟
چيست در بازي ان ابر سپيد ،
روي اين ابي ارام بلند
که تو را مي برد اينگونه به اعماق خيال ؟
چيست در خلوت خاموش کبوترها ؟
چيست در کوشش بي حاصل موج ؟
چيست در خنده ي جام ؟
که تو چندين ساعت ،
مات و مبهوت به ان مي نگري !؟
- نه به ابر،
نه به اب ،
نه به برگ ،
نه به اين ابي ارام بلند ،
نه به اين خلوت خاموش کبوترها ،
نه به اين اتش سوزنده که لغزيده به جام ،
من به اين جمله نمي انديشم .
من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر،
رقص عطر گل يخ را با باد ،
نفس پاک شقايق را در سينه ي کوه ،
صحبت چلچله هل را با صبح ،
نبض پاينده ي هستي را در گندم زار ،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ي گل ،
همه را مي شنوم ، مي بينم ،
من به اين جمله نمي انديشم !
به تو مي انديشم ،
اي سراپا همه خوبي ،
تک و تنها به تو مي انديشم .
همه وقت ، همه جا
من به هر حال که باشم به تو مي انديشم .
تو بدان اين را ، تنها تو بدان !
تو بيا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جاي مهتاب به تاريکي شب ها تو بتاب
من فداي تو به جاي همه گل ها تو بخند .
اينک اين من که به پاي تو درافتادم باز
ريسماني کن از ان موي دراز،
تو بگير، تو ببند !
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو !
قصه ي ابر هوا را تو، تو بخوان !
تو بمان با من تنها تو بمان .
در دل ساغر هستي تو بجوش ،
من همين يک نفس ازجرعه ي جانم باقي ست ،
اخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش
کوچیک شما دوستان میگن مملی فشفشه:31:
شب بر سر من جز غم ايام كسي نيستچندان كه فغان مي*كشم از دل نفسي نيست
مي*سوزم و مي*ميرم و فريادرسي نيست
بيمارم و تبدارم و در سينة مجروح
شما جاتون بالای سر ماست:20: