-
دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ريشان
شب قدر است، لبخندي بزن، مولاي درويشان!
اگر همسو نميگردند با فريادهاي تو
نميگريند دل ريشان، نميچرخند درويشان
هنوز آن سوي دنيا قدر خوبي را نميفهمند
فراواناند بدخواهان و بسيارند بدكيشان
رها از خود شدم آن قدر اين شبها كه پنداري
نه با بيگانگانم نسبتي باشد نه با خويشان
به مرگ زندگي!... من مرگ را هم زندگي كردم
جدا از زندگاني كردن اين مرگانديشان
شب قدر است لبخندي بزن تا عيد فطر من
تبسم عيدي من باد، بادا عيدي ايشان
ع. قزوه
-
از شما -همه- گريزانم
آخر دنيا آنچنان كه مي گوييد هم جاي بدي نيست
ديوارها آنچنان كه خيال مي كنيد هولناك نيستند
زندان بهترين جاي دنياست وقتي كه بگذارد فاصله ها
نگاه دلسوزانه ي شما را
از سر روح خسته ي چموش من
كم كنند
كودكي كه هرگز بزرگ نخواهد شد
من هستم
معترضانه
تا ابد
-
پای هیچ کسی به غیر از دل ما لنگ نمی شه
نقش غم تو بازی بخت ما كمرنگ نمی شه
این روزا حماسه ها پر شدن از دیو سپید
هیچ کسی رستم پهلوون این جنگ نمی شه
هممون خوب می دونیم پری فقط تو قصه هاست
آدم بد دیگه با ورد و دعا سنگ نمی شه
سبز و آبی و طلایی ، حتا قرمز و بنفش
دیگه هیچ چی حریف روزای بدرنگ نمی شه
گوش ما پر شده از نعره و بوق و سر صدا
هیچ کی بیدار با صدای دو سه تا زنگ نمی شه
اگه پیدا کردی دل ما رو نذاری بی خبر
انقدم بیخود نپرس چرا دلی تنگ نمی شه؟
ملودی بغض من با ریتم خنده های اون
روی هیچ سازی و هیچ جوری هماهنگ نمی شه
شما انصاف بدید آخه وقتی نون تو شهرته
دیگه لوتی بازی هم واسه کسی ننگ نمی شه
نمی شه ، من امتحان کردم و دیدم دیگه باز
قفل کاری مگه با کلید نیرنگ نمی شه
می شم عین تو و دیگه واستم نمی میرم
تو بمیری دلمم دیگه برات تنگ نمی شه
-
لب به گلایه وا كنم بغض سكوتو می شكنی
یا این كه ساده میری و دل از نگاهم می كنی؟
یعنی دل سنگی تو با این ترانه موم می شه
یا این كه باز مثل قدیم واژه به پات حروم می شه؟
سر روی شونه ات بذارم اشكامو مهمون می كنی؟
تویی كه بید مشكا رو هم بدجوری مجنون می كنی
دل به نگاه تو بدم یه بار نگاهم می كنی
یا این كه دشمنم می شی ؛ اسیر چاهم می كنی؟
نه! می دونم كه ساده نیست ، هنوزم اشكام جاریه
گرچه دلم هواییه یه باغچه ی بهاریه
می گی : زمستونی بمون. ـ عزیزم! این چه حرفیه؟
ببین كه دست عاشقت دست های آدم برفیه
برا یه بارم كه شده دل به ترانه ها بده
گرچه دلت تنگه ولی من رو تو قلبت جا بده
به سادگی نگذر ازم ، نگاهتو به من بدوز
آخه نگفتم واسه تو آخر قصه رو هنوز
من می دونم كه عشق من برات یه آرزو می شه
روزی كه این اردک زشت مثل تو قصه قو می شه
-
دل ُ روزنامه پيچيدم ، توي جعبه اي گذاشتم...
خوب و محكم اونو بستم ، راه ديگه اي نداشتم
بردمش اداره ي پست ، دادمش برات بيارن...
دل ُ تحويل نگرفتن ، پيش ِ بسته ها بزارن
گير دادن دلت بزرگ ِ ، نمي شه اونو فرستاد...
مونده بودم چه كنم من ، دل من ياد تو افتاد
ياد ِ اون روزي كه قلبت يه دفعه مثه يه سنگ شد...
خاطراتت يادم اومد، دل ِ من دوباره تنگ شد
حالا من اين دل ِ تنگ ُ ميدمش برات بيارن...
اين دفعه مي شه فرستاد ، انگاري حرفي ندارن
دل ِ من قد ِ يه دنيا تو رو دوست داره هميشه...
پيش ِ من باشي، نباشي، عاشق ِ هيشكي نمي شه
-
من برای مرگ خود یک بهانه می خواهم
یک بهانه ی پوچ و عاشقانه میخواهم
غمی که میدانی
با تو بودنم مرگ است و بی تو بودنم هرگز
گر بهانه این باشد
من بهانه میگیرم
عاشقانه میمیرم!
-
میدانی دیشب در عمق تنهایهایم ..در سکوت پایان ناپذیر اتاقم...دلم برای خودم سوخت و خاکستر شد
برای دلی که هیچ ظلمی نکردو هیچ جفایی نکرد و هیچ ** را نیازرد
اما خود ظلم و جفا دید و شکست و خرد شد
برای دلی که نمی دانست نباید دل ببندد..دلی که نمیدانست دل او عاشق دیگری است
میدانی خواستم نفرینت کنم ...نفرینت کنم تا هر آنچه که روزی با من کردی بر سرت بیاید
اما نتوانستم...نتوانستم
بارها سعی کردم اما تا لبانم از هم باز شد دوباره مهر خاموشی بر ان خورد
آخر دلی که عاشق توست چگونه می تواند نفرینت کند ...دلی که روزگاری برای تو می تپید
دوباره خواستم نفرین کنم اما اینبار او را.....او که تو عاشقش بودی....
اما گناه او چیست ؟؟؟؟
او هم عاشق آن نگاه شد اما تو او را می خواستی و من را نه!!
میدانی نه گناه توست نه گناه او
هر چه هست تقصیر دل من است
دلی که نمیدانست برای عاشق شدن باید قلبی عاشق را دید...دلی که لحظه ای بی تو بودن را ندید
و حالا دیر زمانی است که تنهاست...رفتی ..خدایم پشت و پناهت باش
فراموشم کردی خدا کند فراموش نشوی
مرا شکستی خدا کند نشکنی
تنهایم گذاشتی خدا کند تنها نمانی
عاشقم کردی کاش ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
روياي با تو بودن
در بستر تنهايي
شب تا به سحر بيدار مانده بود
و من، غرق روياي شيرين دوست داشتنها
با هم بودنها
آسمان دلم پر ستاره بود
ماه در کنارم آرميده بود
به هر کجا که مي نگريستم
روشنايي بود و نور
تلاءلو مهتاب
آه روياي قشنگ با تو بودن
در سپيده دم بيداري
شب آرام
در کنار بسترم خوابيده بود
-
به علفهای هرز مزرعهی سوخته[مان]
- که دارند کمکم چهرهی مترسک را میپوشانند -
عادت میکنم.
برای لبخند دوبارهی مترسک،
معجزهای باید.
-
گس و نارس و كال و تورفته ام
بهارانه اي رنگ و بو رفته ام
وچون گونه ي خشك مادربزرگ
پراز خستگي هاي تورفته ام
حواشي ي قالي ي پا خورده اي
گلي نخ نما، رنگ و رو رفته ام
و چون خلوت خيس يك جادّه
پر از خاطرات فرو رفته ام
به حدّي ست نزديكي ام با خدا
كه تنهايي ام را به او رفته ام
اگر هم سراغم بيايد كسي
درست است يا نه... بگو رفته ام
من اين ماه ته مانده از ديشبم
كه تنها و از هاي وهو رفته ام