مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
يادم از كشته خويش آمد وهنگام درو
گفتم اي بخت نجنبيدي و خورشيد دميد
گفت با اينهمه از سابقه نوميدمشو
Printable View
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
يادم از كشته خويش آمد وهنگام درو
گفتم اي بخت نجنبيدي و خورشيد دميد
گفت با اينهمه از سابقه نوميدمشو
دریغا انسان که با درد قرونش خو کرده بودنقل قول:
این نمیدانستیم و دوشادوش
در کوچه های پر نفس رزم فریاد میزدیم...
فدای تو امرلد عزیزم، خانومم خوبی؟
مرا دردي است اندر دل كه درمانش نمي دانم
جوابي هم نمي آيد ز هر در هر كه را خوانم
خوبم مرسی
شما خوب باشی ما هم خوبیم
من از آن امید بیهوده سخن میگویم
که مرگ نجات بخش شما را
به امروز و فردا می افکند..
مسافری که به انتظار و امیدش نشسته اید
از کجا که هم از نیمه ی راه
باز نگشته باشد؟
قربونت، خدا رو شکر که خوبی.
دلم چون مرغ در بندي كه از بند و قفس رسته
پناهش ده كه بر بامت پناه آورده بنشسته
قربون شکلت
من میرم سر درسم
فعلا خدا حافظ گل نازنین
هميشه بهار
شكوفه هايش را
به اولين باد هديه مي دهد
اما من
دراين جاده
در اين جنگل
هر روز پيراهنم
بوي شكوفه مي گيرد !
...
...
انگار
بهارهم فهميده است
تمام راه
مثل باد
براي تو مي آيم
من اما
برای تو
کلمه کم می آورم
بانوی من!
شعر بلد نیستم
وقتی آمدی
با چشم هایم میگویم..
قربونت امرلد جان، برو عزیزم، مواظبت باش.
آقا جلال با اجازه شعر قشنگ امضات رو نوشتم.
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر انست که این قصه فراموش کنید
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم ........ عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود ....... بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز ...... صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست ..... عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست ..... شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار .... جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر ........ با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان ...... لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب ..... ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی . تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ويرانه خويش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
می برم، تا كه در آن نقطه دور
شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لكه عشق
زينهمه خواهش بيجا و تباه
کار خوبی کردی:دینقل قول:
آقا جلال با اجازه شعر قشنگ امضات رو نوشتم.