پائيز
از چه ره ي طبيعت افسونكار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم را
اين جلوه هاي حسرت و ماتم را
پائيز،اي مسافر خاك آلود
در دامن تچه چيز نهان داري
جز برگ هاي مرده و خشكيده
ديگر چه ثروتي به جهان داري
جز غم چه ميدهد به دل شاعر
سنگين،غروب تيره و خاموشت؟
جز سردي و ملال چه چه ميبخشد
بر جان درد مند آغوشت؟
در دامن سكوت غم افزايت
اندوه خفته ميدهد آزارم
آن آرزوي گمشده مي رقصد
در پرده هاي مبهم پندارم
پائيز،اي سرود خيال انگيز
پائيز،اي ترانه ي محنت بار
پائيز،اي تبسم افسرده
بر چه رهي طبيعت افسونكار
فروغ فرخ زاد