یا رب این اتش که در جان منست
سرد کن ان سان که کردی بر خلیل///
Printable View
یا رب این اتش که در جان منست
سرد کن ان سان که کردی بر خلیل///
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
The post reedited by NOKIA_n95
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد
دیده ی بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیری ها که من در کنج خلوت میکنم///
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چه خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت بدر نرود///
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
تا نکردی اشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش///
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سيكباران ساحل ها
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببرداست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش///
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما می کرد
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
ادمی در عالم خاکی نمیاید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو ادمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهم
کز نسیمش بوی جوی مولیان اید همی///
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
یاد باد انکه سر کوی تو ام منزل بود
دیده را روشنی ازخاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا انچه تو را در دل بود///
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
تو کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم وامی
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت
روي مه پيکر او سير نديديم و برفت
تو مگر بر لب جویی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی///
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی
حالی خیال وصلت خوش میدهد فریبم
تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان بر خیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم///
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود///
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقه ایست نگارا در آن میان که تو دانی
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد///
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند
تا ابد سر نكشد و از سر پيمان نرود