می خوردن و شاد بودن آیین منست ........فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست............ گفتا دل خرم تو کابین منست
Printable View
می خوردن و شاد بودن آیین منست ........فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست............ گفتا دل خرم تو کابین منست
يكي روبهي ديد بي دست و پاي
فرو ماند در لطف و صنع خداي
یک عمر شهان تربیت عیش کنند ...........تا نیم نفس عیش به صد طیش کنند
نازم به جهان همت درویشان را......... کایشان به یکی لقمه دو صد عیش کنند
در کعبه ی کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ی ابروی تو در عین نماز است
دمید از دل مشرق فروغ تابنده ............. که قلزم دل عشاق در خروش آمد
بگیر عیدی خود را ز ساقی مجلس .............. بنوش باده وحدت که می فروش آمد
در کارگه کوزه گری کردم رای
بر پله چرخ ديدم استاد بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
من بی می ناب زيستن نـتـوانم
بی باده کشید بار تن نـتـوانم
من بنده آن دمم که ســاقی گـوید
يک جام دگر بگیر و من نتوانم
مـــرا بود روزی بدین ره گذر .................. چو گژدهم پیش سپه راهبر
ندیدیم از این راه رنجی دراز .................. مگر بود لختی نشیب و فراز
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت ... شير خدا و رستم دستانم آرزوست
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو .............. بر من و دل گماشته سد ملک عذاب
به ذوق خویش هر آنکس که ساخت شعری نغز ............ همه چکامه او نزد خلق شیوا شد
دست طرب از ساغر می باز مگیر ------ امروز که در دست بجز جام نماند
درون سینه دریا گشته ای تو
در این ویرانه پیدا گشته ای تو
تو را نامی بغیر از دل ندادند
برای من معما گشته ای تو
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
تهی مانده دستم ز آغوش گرمت
خیالت نموده گرفتارم امشب
بر سر آنم كه گر ز دست برآيد................ دست به كاري زنم كه قصه سر ايد
در مقامی که صدارتبه فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد ................بار غمـــش را دلــم بیجگری میکشد
آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم .................گر چه به ناز از برم دوش و بری میکشد
هـر گـه کـه بـنـفشه جامه در رنگ زند
در دامـن گـل بـاد صبا چـنگ زند
هشیار کـسی بــود کــه بــا سیمبری
می نوشد و جــام باده بـر سنگ زند
دياري كه در آن نيست كسي يار كسي .............يارب ايكاش نيفتد به كسي كار كسي
یک عمر باید بسازم با تنهایی و حسرت ----- عاشق همیشه تنهاست این رسم روزگار است
نمیروم قدمی راه بی اشارهی دل .................که خضر راه نجات است استخارهی دل
علاج کودک بدخو ز دایه میآید ...............کجاست عشق، که در ماندهام به چارهی دل
دهیم کام فقیران و تلخ کامان را............... که تا به هر دو جهان شاد و کامران باشیم
لب بر لب کوزه بردم از غایت آز
تا زو طلبم واسطه عمر دراز
لب بر لب من نهاد و می گفت به راز
می خور که بدین جهان نمی آیی باز
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای توست
تنگی می لعل خواهم و دیوانی
سد رمقی خواهد و نصف نانی
وانگه من و تو نشسته در ویرانی
خوش تر بود آن ز ملکت سلطانی
تا بوی گلی سلسله جنبان نسیم است ...........بر ما ره آمد شد بستان نتوان بست
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حو ضشان بی آب است
تو از خواری همی نالی نمیبینی عنایتها ........... مخواه از حق عنایتها و یا کم کن شکایتها
تا درد رسید چشم خونخوار ترا ..........خواهم که کشد جان من آزار ترا
یا رب که ز چشم زخم دوران هرگز.......... دردی نرسد نرگس بیمار ترا
آمـــــــَرزش نقد است کسی را که در اینجا
یاری است چو حوری و سرائی چو بهشتی
یادت کنم ار شاد و اگر غمگینم......... نامت برم ار خیزم اگر بنشینم
با یاد تو خو کردهام ای دوست چنانکه... در هرچه نظر کنم ترا میبینم
من درد تو را ز دست آسان ندهم ............. دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است..... عالم به مراد دل و اقبال غلام است
صیدی که دل خلق جهان بود بدامش .....................المنته لله که امروز بدامست
سودای تو آتشی جهانسوز .......... هجران تو ورطهای خطرناک
روی تو چه جای سحر بابل؟ .......... موی تو چه جای مار ضحاک؟
الا یا ایها ساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاده مشکل ها
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب ......جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب ......................آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
به دل های پر از اندوه سوگند
به عزم راسخ چون کوه سوگند
بیا تا سخت و پا بر جا بمانیم
به جان مردم نستوده سوگند