-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفت و گو با محمدرضا شجريان:
دنبال حال و هواي ايرانيام - افشين امير شاهي ، علي اصغر سيدآبادي
وقتي پس از شش شب كنسرت، يك روز تعطيل در خانهاش روبه رويش مينشينيم، با چهرهاي متفاوت از او روبهرو ميشويم، چهرهاي صميمي و مهربان كه وقتي پرسشهاي ما كه اغلب سويه انتقادي هم دارد، تمام ميشود، از ما ميخواهد پرسشهاي ديگري هم اگر داريم، بپرسيم و تاكيد ميكند كه هر سوالي را ميتوان پرسيد و من ناراحت نميشوم. ما ميپرسيم و او با حوصله و تواضع پاسخ ميدهد، تواضعي كه در برخورد شجريان با اهل قدرت كيمياست. اين را با او در ميان ميگذاريم، تاييد ميكند و ميگويد فاصلهاش را حتي با مردمي ترين قدرت هم حفظ كرده است.
ميپرسيم آيا اين از آغاز انتخابي آگاهانه بوده است؟ او براي پاسخ ما را به تربيت خانوادگي ارجاع ميدهد و وقتي ميگوييم اين ويژگي در شجريان حتي از هنرش هم مهمتر است و آنچه او را از بسياري از اهل هنر متمايز ميكند، همين است، ديگر چيزي نميگويد و ما اين را به پاي تواضعش مينويسيم. سوالهاي ما زياد است و پراكنده، نخ تسبيحي ميخواهيم تا سوالها را به هم ربط دهيم و اين نخ را در ميان صحبتهاي استاد مييابيم. وقتي از سن و سال ميگويد و كاهش قدرت بدني و صدا، پاي همايون را به ميان ميكشيم. نام همايون حالش را جاميآورد. ميوه تعارفمان ميكند، هلوهاي شيرين و آبداري كه پشتبند تعارفش اضافه ميكند: <اينها را خودمان پرورش دادهايم.> ازفروش بليت و مشكلات آن ميپرسيم، استاد از اينكه مردم براي دريافت بليت دچار مشكل شدهاند، ناراحت است، اما از كوششهايي ميگويد كه در اين زمينه انجام شده است و انجام خواهد شد. از كارگاه آوازش هم ميپرسيم. سوال از كارگاه، جزو سوالهاي پاياني است. گزارشي از كارهايش ميدهد. سوال پاياني را كليشه وار از او ميخواهيم كه اگر سخني دارد كه در پرسشهاي ما به آن اشاره نشده است، بگويد و او از دشواريهاي قضاوت ميگويد و از عادت ما مردمي كه بسيار زود قضاوت ميكنيم، در هر زمينهاي از سياست و اقتصاد گرفته تا هنر و فرهنگ. گفتوگو پايان گرفته است، ميخواهيم خداحافظي كنيم كه استاد پوشه اعضاي كارگاه را برميدارد و نشانمان ميدهد و ويديوهاي آنان را. هر نوار را چند بار گوش داده و در برابر نام هر هنرجو چندبار نظرش را نوشته است. وقتي نوبت به جوان كم سن و سالي ميرسد كه نمره كامل را گرفته است چشمانش برق ميزند. او آينده را زيبا ميبيند.
استاد ظاهرا شما از اين كنسرتتان راضيتر هستيد تا كنسرت قبلي؟
به نظرم جو خيلي خوبي داشتيم، موجي كه از طرف سالن به طرف ما ميآمد موج مثبت و خوبي بود، خيلي متين و خوب بود. ما روي صحنه آرامش كامل داشتيم و ميشد خيلي خوب كار كنيم و فارغ از مشكلات قبل و بعد كنسرت، به خوبي با مردم ارتباط برقرار كنيم.
چه شد كه اين بار با گروه آوا روي صحنه آمديد ؟
ما با اين هنرمنداني كه اين بار در اين گروه جديد، روي صحنه آمديم قبلا هم كاركرده بوديم و فقط آقاي درخشاني در گروههاي قبلي نبودند. آقاي فيروزي و آقايفرجپوري كه در گروههاي قبلي هم بودند. همايون و من هم كه پاي ثابت هستيم و با گروه آوا هميشه كار ميكرديم. گروه آوا از زماني كه تشكيل شده به چند طريق فعاليت كرده است و چندين بار هنرمندانش عوض شدهاند. نوازندگان سنتور، تار و ني در طول فعاليت عوض شدهاند، اما نوازندگان كمانچه و تنبك و عودش ثابت ماندهاند. قبلا در گروه آوا آقايان پيرنياكان، لطيفي شناسا، پژمان طاهري، عندليبي و بهزاد فروهري همكاري داشتند.
چه شد كه همكاريتان با عيلزاده و كلهر ادامه پيدا نكرد؟
ما پنج سال با آقاي حسين عليزاده و آقاي كيهان كلهر كاركرديم. آقاي عليزاده و آقاي كلهر تعهداتي داشتند و من هم مدتي بود كه از گروه سابقم دور افتاده بودم و هر كدام رفتيم سراغ گروههايي كه قبلا با هم كار ميكرديم.
بعد از پنج شش سال رفتن سراغ گروه قبلي چه حال و هوايي داشت؟
بقيه هنرمندان گروه قبلا هم با هم كار كرده بوديم. امسال آقاي درخشاني به گروه اضافه شدهاند كه هم از نوازندگيشان استفاده ميكنيم و هم از آهنگسازيشان. به نظرم گروه خوبي شده است. هميشه سعي ميكنم گروهي را كه تشكيل ميدهيم، گروه همدلي باشيم، وقتي همدل باشيم و صميميت باشد، حال و هواي گروه خوب خواهد بود و كار هم خوب ميشود. اين دفعه تشخيص بقيه هم اين بود كه اين گروه با هم جفتاند و حال و هواي خوبي دارند و من راضي بودم از اين گروه.
گروه قبلي چي؟
گروه قبلي هم خوب بود. بهطور كلي خوشبختانه هميشه از گروههايي كه دور هم جمع ميشويم راضي هستم. تا از گروه راضي نباشم روي صحنه نميروم. وقتي روي صحنه ميروم كه با گروه همدل باشم، ولو دو نفر باشيم. اگر دو نفر رفتيم روي صحنه يا پنج نفر رفتيم همدل بوديم كه روي صحنه رفتيم.
در اين گروه آهنگسازي چه وضعيتي داشت؟
قطعهها بيشتر از خودم بود. من هميشه عادت دارم، روي شعرها آهنگ را خودم ميگذارم و بعد به دوستاني كه دستي در كار آهنگسازي دارند ميدهم تا لابهلاي آن آهنگي بگذارند و تنظيم كنند. يكي دو تا از آهنگها را آقاي فرجپوري و يكي دو تا را هم آقايدرخشاني موسيقي ميانهاش را گذاشتند و تنظيم كردند. البته تنظيم اين آهنگها مثل اركسترهاي بزرگ، خيلي تنظيم گستردهاي نيست. يك قطعهاي بود به نام ديدار كه قطعه طولاني بود فكر كنم 25 دقيقهاي طول ميكشيد، اين قطعه به طور كامل از آقايفرجپوري بود، من براساس شعرهايي كه ايشان ساخته بود، فكر كردم كه چه كار ميشود كرد و چه جوري ميشود آواز گذاشت كه يك بخش ريتميك گذاشتيم و دو بخش آوازي. اين قطعه خيلي قطعه پر شور و هيجاني بود و با اين كه 25 دقيقه طول ميكشيد در پايان به اوج احساس ميرسيد و من خيلي از اين قطعه خوشم آمده بود. بعد هم كه تصنيفهاي من شروع ميشد و چهارمضرابها و سوال و جوابها بر اساس شيوههايي كه داشتيم. ما هميشه سعي ميكنيم كه بر اساس همان شيوه خودمان كار كنيم، البته هر بار هم ميكوشيم كه مطلب تازهاي داشته باشيم، اما فرم كارمان خيلي عوض نميشود، مگر اين كه آهنگساز جديدي همراهيمان كند.
سروچمان را كه يكي از كارهاي قديمتان است و شعرش هم از حافظ است، در اين كنسرت اجرا كرديد. چه شد كه در شب سعدي ياد حافظ افتاديد و آن هم تصنيفي قديمي؟
من بارها و بارها با اين سوال مواجه شدهام كه شما چرا از تصنيفهاي قديميتان نميخوانيد، همه جاي دنيا رسم است. خوب ما عادت داشتيم كه كار تازه ارائه كنيم. در سالهاي اخير به اين نتيجه رسيديم كه قطعههايي را نيز از گذشته اجرا كنيم كه در عين حال مروري است بر كارهاي گذشته.
استاد در اين كنسرت، سنتور نبود. مدتي است كه در كنسرتهاي شما سنتور غايب است، در حالي كه ساز مهمي است، ني هم در اين كنسرت نبود. ميخواستيم ببينيم علت خاصي دارد؟
من در طول سالهايي كه در خارج از كشور كنسرتهايي داشتم، در اروپا و آمريكا به اين نتيجه رسيدهام كه وقتي گروهي ميرويم آن جا براي آنها گروه خيلي چشمگير نيست، براي ايرانيها هست و دوست دارند كه گروه خيلي بزرگ باشد، اما خارجيهايي كه ميخواهند با اصالت كار ما آشنا شوند، گروه نوازيهاي ما براي آنها خيلي جالب نيست، چون ما در گروهنوازي نسبت به اركسترهاي بزرگ آنها حرفي براي گفتن نداريم. اگر بخواهيم اركستر بزرگ ببريم، برايشان جالب نيست. بهترين شكلهايي كه من ديدهام در خارج از كشور مورد توجه واقع شده، اين است كه دو تا نوازنده به صورت سوال و جواب بداهه نوازي كنند، با يك خواننده و يك تنبك يا يك نوازنده و يك خواننده. من و آقاي لطفي وقتي ميرفتيم روي صحنه و يك تنبك هم كمك ميكرد، خيلي تاثير خوبي داشت و ميخواستند ببينند كه ما دو نفر چه ميكنيم. گروه چهارنفري هم اولين بار را با آقايان پيرنياكان و عندليبي و اعيان شروع كرديم، برايشان جالب بود. اين شكل كنسرتها ادامه پيدا كرد تا رسيد به همراهي آقايان عليزاده و كلهر و همايون و من كه خيلي مورد توجه قرار ميگرفت چون اين دو خيلي خوب با هم كار ميكردند. براي همين هم بود كه دو بار ما نامزد جايزه گرمي شديم. بر اساس اين تجربه است كه در كنسرتهاي خارج از كشور من سعي ميكنم با دو نفر بروم و حتي وقتي آقاي عليزاده پيشنهاد كرد كه يك عود اضافه كنيم، من مخالفت كردم و گفتم كه نميتوانيم عود در حد شما دو نفر پيدا كنيم و عود روي صحنه نميتواند خودش را مثل شما دو نفر نشان بدهد و ضعف كار ما عود خواهد بود و اضافه نكرديم.
به نظرم نبايد سازي را به گروه اضافه كرد و اگر هم يك روزي تصميم بگيريم كه سنتور استفاده كنيم، ترجيح ميدهم كه با يك سنتور و ني كنسرت را برگزار كنيم. باز هم اگر با دو نفر برويم براي مخاطب خارجي بهتر است.
اما سنتور چند سال است كه از كارهاي شما غايب است.
بله خيلي وقت است. براي ما سنتور يك ساز دردسرآفرين است. هميشه ما را خيلي اذيت كرده است. كوكش ما را خيلي اذيت ميكند. بعد هم سنتور و ني با هم مشكل خواهند داشت، چون كوك سنتور هم ثابت است و كوك ني هم ثابت است و سنتور بايد كوكش را از ني بگيرد، اين براي ما دردسرساز خواهد شد.تعداد سازهايي كه ميخواهيم روي صحنه كوك كنيم، خيلي زمانبر ميشود، مثل اركستر بزرگ نيست كه خيلي سريع كوك ميشوند. اضافه بر اين سازهاي پوستي ما مثل كمانچه و تار هم بر اساس گرما و سرما و رطوبت تغيير ميكنند و دردسر ديگري براي گروه ايجاد ميكنند.
پس بخشي از مشكل گروهنوازي در ايران به سازسازي برميگردد.
بله بخشي از مشكل در سازهاي ماست. سازهاي ما روي صحنه مشكل دارند. به ندرت پيش ميآيد كه يك تار از اول تا آخر صحنه كوكش در نرود و يك سره بزند. نيم ساعت روي صحنه باشد، كوكش بالا و پايين ميشود و نميشود هم كاري كرد، نوازنده هم دچار مشكل ميشود و دوباره بايد كوك كند. كمانچه هم همين طور است، چون پوست دارد ، روي صحنه دچار دردسريم. اين دو تا ساز مشكل دارد. سنتور از آن طرف در صحنه در اثر گرما بالا ميرود و يكي ديگر از سازها درست برعكس پايين ميآيد. يكي از مشكلات گروه نوازي با سازهاي ايراني همين ثابت نگهداشتن كوك است. نميتوانيم كوك سازها را ثابت و هماهنگ نگه داريم. در يك قطعه 10 دقيقهاي كوك يكي پايين ميرود و كوك يكي بالا ميرود و اين باعث ميشود كه كنسرت از حال بيرون بيايد، درست مثل مسابقه فوتبال كه در اوج هيجانش يك نفر خودش را بزند به بيماري و بازي را از دوربياندازد. كنسرت هم همين است تا يك كوك در ميرود ما از دور ميافتيم. به همين خاطر ما سعي ميكنيم تا جايي كه ممكن است روي صحنه با تعداد كمتري ساز برويم، تعداد كمتري كه قدر باشند و خوب بتوانند با همديگر كار كنند و نسبت به اركستركم نياورند. وگرنه ما هم دوست داريم از همه سازهاي ايراني استفاده كنيم و بهترين شكلي كه ما بتوانيم گروهنوازي بكنيم اين است كه يك كمانچه باشد، يك كمانچه آلتو، سنتور باشد و تار و عود و ني. قانون هم يكي از سازهاي ماست كه فراموش شده است و كمتر تر به كار گرفته ميشود اما قانون و سنتور با هم سازگاري ندارند، مگر اين كه يك سرپرست گروه خيلي خوب بتواند سازبندي بكند و جملات خاصي براي هر كدام داشته باشد كه بتوانند خودشان را به موقع نشان بدهند. اين سازها هركدام شخصيت خاصي دارند و ريتمهاي خاص خودشان را دارند كه بايد برايشان قبلا پيشبيني بشود.
پس يكي ديگر از مشكلات گروهنوازي با سازهاي ايراني آهنگسازي هم هست؟
همه اينها هست، ما براي كار گروهنوازي روي صحنه مجموعهاي از مشكلات را داريم.
يكي از نقدهايي كه گاهي برخي از منتقدان وارد ميكنند، همين گروهنوازي است كه تقريبا پاسخش را داديد، اما نقد ديگري هم مطرح ميشود كه چرا استاد سالهاست با اركستر كار نميكنند. شما تجربههايي هم داشتيد و چند كار مثل دود عود و جان عشاق را با اركستر ضبط و منتشركردهايد كه مورد استقبال هم واقع شده است. كار اركستري ممكن است براي خارجيها جذابيتي نداشته باشد، چون اركسترهاي بزرگ ديدهاند، اما بالاخره شنوندگان اصلي شما ايران هستند و اين تقاضا هم بايد پاسخ داده شود.
بله اما مردم كه از مشكلات ما خبر ندارند( با خنده.) الان آن اركستر بزرگي كه ميخواهند در آن ديگر كمانچه نميزنند، همهاش ويولن است و سازهاي فرنگي. گاهي اوقات هم يك تاري، سنتوري يا نياي هم ميآورند آنجا كه جمله خاصي را به آن ميدهند، اما وزن كار روي دوش ويلونها و ويلونسل و كنترباس و گاهي اوقات پيانو و سازهاي ديگر فرنگي است. كساني كه سازهاي كلاسيك ميزنند، آن احساس سازهاي ايراني را نميتوانند پياده كنند، تكنيكشان به گونهاي است كه فواصل را به گونهاي ميگيرند كه موسيقي كلاسيك دارد. موسيقي ما حال و هواي خاصي دارد، اين ربع پردهها و اين نوانسهايي كه بايد داده شود، براي نوازندگان اين سازها آشنا نيست. من حتي وقتي رفتهام و در استوديو هم ضبط كردهام، بعد پشيمان شدهام كه چرا با اركستر بزرگ كار كردهام. اينها فواصل ما را به راحتي نميتوانند بگيرند. ما با سازهاي بادي مشكل داريم، ويلونها، آن نوانسها و حال و هوايي را كه نوازنده كمانچه دارد، منتقل نميكنند. اغلب نوازندگان ويولن حس ايراني را ندارند و تك و توك شايد بتوانيم پيدا كنيم نوازندگاني را كه بتوانند حس و حال موسيقي ايراني را منتقل كنند و اين كافي نيست. ما وقتي پنج ويولن داريم اين پنج ويولن بايد با حس ايراني و فواصل ايراني بتوانند بزنند.
ولي ويولن قبلا در موسيقي سنتي ايران بيشتر استفاده ميشد و در برنامه گلها ويولن نقش مهمي داشت.
بله آن موقع كه برنامه گلها بود، آن صدايي كه در برنامه گلها از ويولن ميآمد، شما الان در اركسترها نميتوانيد بشنويد. آن كساني كه آن سالها در برنامه گلها ويولن ميزدند، كيها بودند ؟ آن اوايل صبا بود، شاگردان صبا بودند، تجويدي بود، همايون خرم بود، ميرنقيبي بود، محمود ذالفنون بود، تعدادي نوازنده ايراني بودند كه گوششان به فواصل ايراني آشنا بود و ويلون ميزدند.
يعني تجربه صبا منتقل نشد
اين تجربه منتقل نشد و ويولننوازهاي ما رفتند كلاسيككار شدند، وقتي كلاسيككار شدند، ديگر حس ايراني ندارند. الان شما محال است بتوانيد آن برنامه قديم گلها را بازسازي كنيد. با اين كه تكنيكها خيلي بالاست، تنظيمهاي خيلي قشنگتري پيدا كرده، اما آن حال و هوايي را كه برنامه گلها آن موقع داشت، نميتوانيم بازسازي بكنيم و محروميم از اين مسأله. من چند كار دارم كه با اركستر بزرگ ضبط كردهام، وقتي ميشنوم ميبينم كه حس ايراني ندارد و من هم بيشتر دنبال حس و حال و هواي ايرانيام. الان ميگويم كاش به جاي ويولن از چند كمانچه استفاده ميكردم و به جاي فلوت و سازهاي غربي از ني استفاده ميكرديم، اما يك نكته هم هست كه ما آن تنوع صدا را نداريم. ما يك ني داريم و آنها انواع و اقسام سازهاي بادي را دارند. نوازندگان سازهاي اركستري كه بتوانند حس ايراني را منتقل كنند، خيلي كم هستند و ما مشكلمان با اركستر فقط همين مسأله است وگرنه هيچ مشكل ديگري نداريم.
نظرتان درباره موسيقيهاي تلفيقي چيست؟ آيا نميشود اين مشكلي را كه ميگوييد با موسيقي تلفيقي حل كرد و با آن حال و هواي جديدي را بهوجود آورد؟
من وارد اين مسأله نميشوم. موسيقي تلفيقي در تخصص من نيست. تخصص من موسيقي اصيل ايراني است و دنبال حال و هواي ايرانيام. من حال و هواي محيط و زمانه خودمم. موسيقي تلفيقي هم زياد شنيدهام. گاهي چيزهاي خوبي هم شنيدهام، گاهي وقتها هم چيزهاي بيربطي بوده. ميدانيد اين يك تجربه است. يك گذار است. موزيسينهاي جهان وقتي در اصالتها به جايي ميرسند كه ديگر چيزي راضيشان نميكند، از قالبهاي مرسوم فراتر ميروند يا به تعبير دقيق تر قالبها را ميشكنند. اين شكل تجربه گاهي بهصورت پيشبينينشده شكل ميگيرد. مثلا چند نفر از كشورهاي مختلف همين كه ساز كوكهايشان يكي باشد مينشينند دور هم و موسيقي تلفيقي ميسازند، حتي گاهي هم كوكها را با كامپيوتر يكي ميكنند. گاهي جواب ميدهد و كارهاي خوبي هم در ميآيد،گاهي هم جواب نميدهد و بي ربط ميشود. اين يك تجربه است.
شايد پشت موسيقي تلفيقي يك بحث فرهنگي باشد تا بحثي صرفا هنري، مثل گفتوگوي فرهنگهاي مختلف.
ممكن است، ولي من فكر ميكنم بيشتر ميخواهند كار تازه كرده باشند. يك نوازندهاي دلش ميخواهد چنين كاري بكند، در خانه مينشيند و اغلب هم با كامپيوتر تست ميكند و به چيزي ميرسد كه گاهي خوب است و گاهي هم خيلي بد.
بعضي از جوانترها با كارهاي شما هم چنين كاري كردهاند، شنيدهايد؟ نظرتان چيست؟
بله، جوان ميخواهد خودش تجربه كند. حقيقتش من هنرمند اين نسل نيستم. من هنرمند نسل گذشتهام. اين نسل بايد خودش هنرمند خودش را بسازد. اگر آنچه در گذشته بوده راضياش نميكند، بيايد و كاري بكند. شما وقتي با يك زبان آشنا هستيد، با واژهها منظورتان را بيان ميكنيد، اما اگر حرف تازه و جديدي داشته باشيد، بايد بر اساس ريشه واژهها، واژهها و تركيبات جديدي ابداع كنيد كه بتوانيد آن را منتقل كنيد، اما همه اين كارها بايد بر پايهاي استوار باشد، شما نميتوانيد بدون اين پايه كاري بكنيد. در موسيقي موتيفها اين پايهها هستند. شما ميتوانيد با استفاده از اين موتيفها سنتها و عادتها را به هم بريزيد، اما اگر ميخواهيد بگوييد كه موسيقي ايراني است، نميتوانيد اين پايهها را ناديده بگيريد.
حال و هواي موسيقي ايراني بر اساس ملودي و جملهبندي است و ارتباطي كه ميان ملوديها و جملهبنديها وجود دارد. عين شعر فارسي است، اين مساله بايد رعايت شود كه بشود موسيقي ايراني وگرنه موسيقي ايراني نيست. گام ماژور و مينور را همه جاي دنيا دارند ميزنند، اما وقتي ميگوييم ماهور و همايون و اصفهان اين يعني ايران. اين همان گام ماژور و مينور است، اما جلوه خاص خودش را دارد، ارتباطات خودش را دارد، ايستهاي خودش را دارد، زمانبندي خودش را دارد. ويژگي موسيقي ايراني در همين ملوديك بودنش است، بايد حرفي براي گفتن داشته باشد، موسيقي ايراني تنيك نيست كه شما فكر كنيد با تن و با هارموني ميتوانيد بازي كنيد، چون تا وقتي خواسته باشيد وارد هارموني بشويد، يك دفعه يكربع پرده ميآيد، هارمونيتان به هم ميريزد. نيم پردهها با هارمونيها ميخوانند، اما ربع پردهها نميخوانند.
شما هر كاري كه بخواهيد در موسيقي ايراني بكنيد بايد در اصالتها ريشه داشته باشد.
بحث نوآوري در موسيقي ايراني كه اشاره كرديد، باب بحثي را درباره كنسرت اخيرتان باز ميكند. در اين پنج سالي كه با آقاي عليزاده كار ميكرديد، يك نوآوريهايي در كار آهنگسازي گروه ديده ميشد و حتي در انتخاب شعر هم به شعرهاي شاعران جديد مثل سهراب سپهري و اخوان ثالث و شفيعي كدكني و... توجه ميشد. از همين زاويه برخيها كنسرت اخير شما را نوعي بازگشت به سنتي ميدانستند كه شما قبلا در آن كار ميكرديد. تعداد زيادي از مخاطبان كه كارهاي قبلي شما را بيشتر ميپسنديدند از اين موضوع راضي بودند، اما گروهي هم بودند كه بيشتر توجه به نوآوري داشتند و ترجيح ميدادند كه شما با گروه قبلي ادامه بدهيد، ميخواستم نظر خودتان را در اين زمينه بدانم.
ببينيد مردم ما همه داراي يك سليقه نيستند، سليقهها متفاوت است. بارها شده كه كسي آمده و گفته آن موقع كه با آن گروه كار ميكرديد، خيلي بهتر بود و گروه جديد خوب نيست. يا بارها شده كه برعكسش را گفتهاند. هميشه اين جوري است. هميشه عدهاي با چند تا از هنرمنداني كه در كنار همديگر هستيم، ارتباط برقرار ميكنند و با نفر بعدي ارتباط ندارند. اين طبيعي است، اما ما خودمان را محدود نميكنيم كه هميشه كارمان با يك نفر باشد. ما با آهنگسازهاي مختلف، با نوازندههاي مختلف و با جوانترها كار ميكنيم، چون جوانترها فكر تازهتر دارند. تا ميبينيم كه جواني كار جديدي كرده است كه هم اصالت دارد و هم تازگي، ميگوييم آفرين بيا كارت را ارائه كن. شما در طول اين 45-40 سال انواع و اقسام شيوهها را در كارهاي من ميبينيد. با افراد مختلف كار كرده ام و هر كدام تاثير خودشان را داشتهاند و من هم با آنها هماهنگي كردهام. هر كدام از اينها يك بخشي از جامعه را راضي نگه ميدارد و يك بخشي را هم ناراضي ميكند. كارياش نميشود كرد و اين عيب نيست، بلكه حسن است. اين تنوع حسن است.
اتفاقا اين اختلافنظر درباره قطعههاي همين كنسرت هم به چشم ميخورد. برخي معتقد بودند كه آوازها خيلي بلند هستند و برخي انتقاد ميكردند كه چرا در بخشهاي آوازي برخي شعرها كامل خوانده نميشود و فقط چند بيت از آنها خوانده ميشود؟
بله عدهاي فقط آواز ميخواهند، عدهاي فقط تصنيف ميخواهند، عدهاي هم هر دو را ميخواهند. ما وسط همه اين سليقهها ايستادهايم و بايد كار خودمان را بكنيم. حتي از نسل جوان ديدهام كساني را كه فقط آواز دوست دارند و ميروند از نوارها بخشهاي آوازي را جدا ميكنند و فقط آوازها را گوش ميدهند. يك عده فقط چهارمضرابها را دوست دارند، يك عده فقط تصنيف دوست دارند.
به نظر ميرسد كه در گروه جديد بيشتر حس و حال برجسته و چشمگير است و در گروه قبلي بيشتر تكنيك و نوآوري.
من هرگز حاضر نيستم كه دو گروه را با هم مقايسه كنم. فرض كنيد كه با آقاي فخرالديني در اركستر بزرگ كار ميكنيم، او خودش است و من هيچ وقت آن گروه را نميآيم با اين گروه كوچك مقايسه كنم. هر گروهي كار خودش را ميكند. هر گروهي را با خودش مقايسه ميكنم. من با گروههاي مختلفي كار كردهام، با گروه استاد پايور كار كردهام، با گروه لطفي كار كردهام، با گروه مشكاتيان كار كردهام، با گروه آوا كار كردهام، دونفره بوديم، چهار نفره بوديم، شش نفره بوديم. سعي ميكنيم با گروههايي كه كار ميكنيم بهترين گروه باشد، اما هيچوقت اين گروهها را با هم مقايسه نميكنم.
اگر هم هر ازگاهي با گروه تازهاي كنسرت ميدهيم نميخواهيم گروههاي قبلي را نفي كنيم، بلكه حرفي هست كه با اين گروه ميتوانيم بزنيم. هر هنرمندي دوست دارد كه با بهترين گروه و هماهنگترين گروه كار كند، هيچ كس حاضر نيست كار بد ارائه كند، حالا ممكن است يك شب حال و هوايش خوب نباشد و نتواند كاري را كه مثلا شب قبل انجام داده بكند. بارها براي خودم پيش آمده كه نتوانستهام با تماشاگرم روي صحنه ارتباط برقرار كنم يا حال و هوايي داشتهام كه ارتباط برقرار نشده يا خستگي مانع شده و يا بيماري داشتم. در اين مواقع سعي ميكنم تا جايي كه ميتوانم آبروداري كنم و كار را جمع و جور كنم، اما روي كار تاثير ميگذارد.
در اين كنسرت آدم احساس ميكرد كه از اين مشكلها نداشتيد و حال و هوا و ارتباط با تماشاگر و همه چيز خوب بود.
بله. دو سال پيش من اصلا براي كنسرت آمادگي نداشتم و حتي سهچهار شب مانده به كنسرت ميخواستم كنسرت را تعطيل كنم، چون حال و هواي بد روحي و درگيري روحي داشتم و صدا اصلا نداشتم. من آن شبها اصلا صدا نداشتم. الان هم كه گوش ميكنم ميبينم، صدا صداي شجريان نيست. صدا صداي عصبي است و با اينكه خيلي تمرين ميكردم كه صداي خودم را بتوانم داشته باشم، درگيري روحيام به گونهاي بود كه درست نميشد. ميدانيد كه اگر خواننده مشكل روحي و عصبي داشته باشد، صدا ديگر ندارد.
فكر كنم اين هم از ويژگيهاي موسيقي اصيل ايراني است.
در موسيقي ايراني بيشتر از هر موسيقي است و هيچ سازي اينقدر تحت تاثير احساسات نوازندهاش نيست كه صدا تحتتاثير احساسات خواننده است. تب كني صدايت دو رگه ميشود، بترسي و عصباني بشوي ديگر صدايت در نميآيد و من آن شش شب با بدبختي خودم را كشاندم و گفتم فقط ديداري با مردم داشته باشم. به هر حال با دوستان هم مشورت كردم گفتند كه بهتر از تعطيل كردن كنسرت است، اما اين شش شب اخير روبه راه بودم و در حد سن و سالي كه دارم، كاري مناسب ارائه دادم.
استاد خدا به شما عمر طولاني بدهد و صدايتان را نگهدارد، حرف سن و سال...
اين جا بايد بگويم كه مردم هميشه نبايد فكر كنند يك هنرمندي كه زماني در يك سن و سالي در اوج قدرت و تكنيك و شعور موسيقي هست، هميشه ميتواند ادامه بدهد. با سن، قدرت جسمي تحليل ميرود و توانايي صدا تحت تاثير توانايي جسمي است. مثلا ممكن است من الان آن توانايي را كه پنج شب پشت سر هم كنسرت ميدادم نداشته باشم. الان يك شب كنسرت ميدهم آن چنان از من نيرو ميگيرد كه بايد شب بعد را استراحت كنم. اين دفعه آمدم دو شب كنسرت گذاشتم، من سعي كردم كه از شب اول انرژي ذخيره كنم براي شبهاي بعد كه بتوانم ادامه بدهم، اما شب سوم ديگر نميتوانستم ادامه بدهم. اين است كه اين تحليلهاي جسمي را بايد آدم پذيرا باشد. از من در مرز 67 سالگي نبايد توقع زياد داشتهباشند.
استاد شما نبايد اين را بپذيريد.
نه، من آن تواناييهايي را كه در سن 45 سالگي و 50 سالگي روي صحنه داشتم الان نميتوانم داشته باشم. مگر چه حالوهوايي پيش بيايد.
اين شش شبي كه شما خوانديد وقتي صداي شما را با صداي همايون مقايسه ميكردند، با اينكه صداي همايون هم اينبار خيلي پختهتر از دفعه قبلي بود، اما هنوز مردم صداي شما را بالاتر ميدانستند و ما شبهاي مختلف كه با آدمهاي مختلف صحبت ميكرديم، اين نكته را ميشنيديم.
خب ببينيد صداي من 35 سال پختهتر از صداي همايون است. الان پختگي صداي همايون خيلي بيشتر از سنش است و موقعي كه من همسن الان همايون بودم، صدايم به پختگي الان همايون نبود. قدر بودم، شمشيرم آخته بود، چه چه ميزدم، اما صدايم به پختگي الان همايون نبود.
چرا؟
چون محيط من خالي از آواز بود. من با بدبختي دنبال آواز ميگشتم كه پيدا بكنم، ولي همايون از بچگي كنار من بزرگ شده، او با آواز بزرگ شده است. آواز زبان مادرياش است. همايون در آينده اميدوارم و يقين دارم كه راهش را خوب خواهد رفت و پختهتر خواهد شد و فوقالعاده باهوش و زيرك است و ملوديها را خيلي زود ياد ميگيرد. او طفلكي روي صحنه چند كار بايد بكند، هم تنبك بزند و هم بخواند. خودش ميگويد كه من تا ميآيم آواز بخوانم از تنبك غافل ميشوم و تا ميآيم تنبك بزنم از آواز غافل ميشوم و ممكن است يك كلمه از شعري را غلط بخوانم. خيلي سخت است تمركز روي صحنه و دو كار با هم كردن. اين كار سختي است. در آينده كه خودش به تنهايي روي صحنه برود ديگر تنبك نخواهد نواخت و خوانندگياش را خواهد كرد و به نظرم خيلي جاي پيشرفت دارد.
استاد شما بيشتر از هر منتقدي از بيرون به ضعف و قوتهاي كنسرتتان آگاهايد. به نظرتان ايرادهاي كنسرت اخيرتان چه بود؟
بچهها كارشان را خيلي خوب، با وسواس و با دقت انجام دادند، اما گاهي اوقات صداي روي صحنه، به خصوص شب اول و دوم خوب تنظيم نبود و ما را آزار ميداد. بايد بچهها روي صحنه صداي هم را بشنوند، چون وقتي از همديگر دور ميشويم، صداي همديگر را نميشنويم. نوازنده بايد همصداي خودش را بشنود و هم صداي ساز دوستش را كه با او هماهنگ باشد و هم انگشتگذارياش درست باشد و هم تنبك را داشته باشد كه از ريتم عقب نيفتد. اين چند كار را در آن واحد بايد گروه انجام بدهند. اين ارتباط را مانيتورهايي كه ما روي صحنه ميگذاريم برقرار ميكنند، اگر مانيتور يك ذره اين طرف و آن طرف بشود، همه چيز به هم ميريزد.
يعني مشكل صدابرداري داشتيد؟
صدابرداري مشكل نداشت، يك دفعه اتفاق ميافتد. مثلا ميگويند صداي تار كم است، صداي تار كه زياد ميشود، يك دفعه صداي تار همه ما را بههم ميريزد.
نكتهاي كه برخي منتقدان شب اول به آن اشاره ميكردند، همين موضوع بود. ميگفتند كه صداي كمانچه و دف بلندتر بود و بقيه سازها را تحتالشعاع قرار ميداد.
با دف كه نميشود كاري كرد. ميكروفن دف را ميبندند، اما دف بايد قدرت خودش را داشته باشد و صداي خودش را بدهد. كمانچه هم وقتي روي سيم بم ميآيد، با بقيه سازها هماهنگ است، به مجرد اينكه روي سيم سفيد ميرود كه صداي جيغ پيدا ميكند و اكتاو بالا ميرود، صدايش از گروه بيرون ميزند، بعد يك دفعه ممكن است احساس دو نوازنده هم همان موقع فرق كند و يكي قويتر بزند و يكي نرمتر و صدا بيرون ميزند. مشكل صدابرداري هم ممكن است پيش بيايد. ما شب اول چون سالن دير در اختيارمان قرار گرفته بود، نتوانستيم صداها را خوب تنظيم كنيم. ما بايد يك شب قبل براي تنظيم صدا ميرفتيم و پنج شش ساعت وقت صرف ميكرديم براي آن، اما اين بار يكي دو ساعت بيشتر وقت نداشتيم. دو شب اول صداي ما تنظيم نبود. از شب سوم صدايمان تنظيم شد. ما صدا را در سالن بدون جمعيت تست ميكنيم، اما به مجردي كه مردم ميآيند مينشينند، صدا تحت تاثير نشست مردم قرار ميگيرد و كم ميشود و خشك و لخت. اينجا اپراتور است كه بايد وقتي جمعيت آمد حواسش باشد كه ديگر صداي قبلي نيست و دوباره تنظيم كند.
ما با همه دقتي كه ميكنيم كه اين مشكلها پيش نيايد، باز هم شرايط تغيير ميكند و يك جايي مشكلي پيش ميآيد. اما اگر از اين مشكل كوچكي كه در شب اول و دوم براي صدا پيش آمد بگذريم، به نظرم گروه هماهنگ بود و كار خوب بود و من هم سعي كردم جملهبنديهايم بهگونهاي باشد كه آوازهايم شبيه كارهاي قبل نباشد و كساني كه اهل موسيقي بودند، تاييد ميكردند. مجموعا اين شبها را ميشود گفت كه نزديك به هم بودند، اما يكي دوشبش حالوهواي بهتري پيدا كردم و اتفاقهاي خاصي افتاد.
يك بحث ديگر مرغ سحر بود كه خيليها معتقدند امضاي استاد است در كنسرتها، اما شب اول نداشتيد.
شب اول و آخر نگذاشتيم، گفتيم ساقيا را اجرا كنيم كه كمي شاد باشد، چون مرغ سحر حال و هواي اجتماعي دارد.
به خاطر همين حال و هوا هم هست كه مردم در پايان هر كنسرت انتظار دارند كه شما آن را بخوانيد.
مردم ميخواهند با مرغ سحر حرفهاي دلشان را بگويند. شب اول وقتي هر چه اصرار كردند، ما اجرا نكرديم مردم خودشان آن را خواندند.
مردم آن شب ميگفتند كه نگذاشتند استاد بخواند.
نه، من به هيچ كس اجازه نميدهم كه در كارم دخالت بكند و بگويد چه بخوان و چه نخوان. يكبار در اصفهان يكي آمد و گفت خواهش ميكنيم كه مرغ سحر را نخوانيد. من آن شب با اين كه مردم هم نخواستند مرغ سحر را خواندم تا ديگر در كار من كسي دخالت نكند. هر چند كه ما قبل از برنامه مجوز كار را ميگيريم.
من آن شب خودم تصميم گرفتم، نخوانم، اما بعد به خاطر همين خواندم. من هميشه ميگويم آدمهايي كه ميآيند كنسرت من، مثل تماشاگران فوتبال نيستند كه طرفدار اين تيم يا آن تيم باشند و اتفاقي بيفتد. همه يك گروهاند. در كمال آرامش ميآيند و در سكوت گوش ميكنند و شما نگران نباشيد در كنسرتهاي ما اتفاقي نميافتد.
برنامه بعدي شما چيست؟
شايد اين كنسرت چهار شب تكرار بشود، اما الان سالن نبود و همه وقتهاي سالن گرفته شده بود. سالنهاي ديگر هم رفتيم، اما ديديم كه با كنسرتهاي ديگر تداخل پيدا ميكند و من هم دوست ندارم، همزمان با گروههاي شناخته شده، كنسرت برگزار كنم، چون ممكن است مردم بخواهند هر دو كنسرت را بروند و مشكل پيش بيايد.
براي بليت چه فكري كرده ايد؟
براي اين كنسرت بيش از 20 هزار نفر در سايت ثبت نام كردهاند كه ما فقط توانستيم به پنج هزار و خردهاي بليت بدهيم، به هر نفر هم بيش از سه بليت نداديم. قصد داريم اگر كنسرت تكرار شد، عرضه بليت را از كساني شروع كنيم كه براي كنسرت ثبت نام كرده بودند، اما به آنها بليت نرسيده بود.
براي كنسرت شهرستانها برنامهاي نداريد؟
مشكل كنسرت شهرستانها خيلي زياد است. من ديگر كشش ندارم با اين گرفتاري و سن و سال دنبال كنسرت شهرستانها باشم.
نميشود كه يك گروهي دنبال حل اين مشكلات باشند و شما درگير نشويد تا كنسرت در شهرستانها برگزار شود؟
همين كار را هم ميكنيم، اما باز مشكل زياد است. هر بار كه رفتيم شهرستان با مشكل عمدهاي برخورد كرديم. يك بار در يكي از شهرستانها كسي بروشورهاي كنسرت را به جاي بليت به مردم فروخته بود و مردم وقتي ميآمدند ميديدند كه كس ديگري جايشان نشسته است. من بارها و بارها در شهرستان با مشكلات زيادي روبهرو شدهام و الان هر چه فكر ميكنم ميبينم كنسرت برگزار كردن در شهرستان براي من كابوس است. خيلي سخت است، مگر اين كه بدانيم همه چيز حل است. ما هر كار كه ميكنيم مشكلاتي برايمان ايجاد ميكنند، از آدمهاي مختلف گرفته تا جاهاي مختلف. توقعات بيجا دارند. يك دفعه ميبيني كه ميآيند دو رديف صندلي جلو سالن ميچينند كه مقامات بيايند، به چه حقي اين كار را ميكنند؟ حال ما را ميگيرند و عصبانيمان ميكنند و از مردم خجالت ميكشيم. اگر كسي ميخواهد بيايد بايد قبلا به ما بگويد تا خودمان جا بدهيم.
از كارگاه آواز چه خبر استاد؟
بايد كارهايشان را گوش بدهم. الان تست خانمها را گوش كردهام و امتياز دادهام و براي بار دوم انتخاب كردهام و كارهاي آقايان هنوز تمام نشده، چون هر شب سه چهار ساعت كار ميبرد. بايد اين كارها را گوش بدهم و انتخاب كنم و بعد كه انتخاب كرديم تلفن بزنيم بيايند و ببينيم كه چه كساني از هر جهت به درد كار ما ميخورند.
برنامه بعديتان چيست؟
بايد ببينم چند نفر را انتخاب ميكنم و در چه حد و اندازهاي هستند. براي همه اينها يك برنامه نداريم. ممكن است يكي تازه شروع كرده باشد، و هنوز خراب نشده باشد، او تمرينات خاص خودش را دارد، يك عده در سن 25-24 سالگي هستند و چيزهايي دارند، برنامه آنها هم فرق ميكند، عدهاي هم به35-34 سالگي رسيدهاند، آنها هم برنامهشان فرق دارد. چند نوع كار است. يك نوع كار نيست. اين كار زمان ميبرد.
از كساني كه تا به حال كارهايشان را گوش دادهايد خواننده اسمي در ميآيد؟
بله دو سه نفري هستند كه خوباند. از نظر صدا و توانايي و جراتي كه دارند، خوباند، اما بايد ديد كه اينها تا چه اندازه در راه ميمانند. تا دو نفر برايش دست زدند، نبايد كاسب كار شوند. كساني بودند كه صدايشان خوب بود، اما وسط كار به راه كسب درآمد رفتند. تلويزيون و راديو خودش خرابكن است. وقتي راديو وتلويزيون خوانندهاي را معرفي كرد، آن وقت مرد ميخواهد كه در مقابل وسوسهها بايستد.
استاد از شاگردان قبليتان خبري داريد؟
تعدادي از شاگردانم كه سالها پيش دوره عالي را پيش من گذراندهاند، الان خودشان آواز تدريس ميكنند و كارشان خوب است و تاثيرگذارند. آقايان جهاندار، كرامتي، شفيعي، نوربخش و ملكبابايي كسانياند كه دوره عالي را پيش من طي كردند و خوباند. البته اينها در نوار دادن و كنسرت دادن خيلي فعال نيستند، اما معلمان خيلي خوبي هستند.
اينها درست، اما هيچ كدام از شاگردان شما تا به حال شجريان نشدهاند.
ببينيد هيچ كس نميتواند جاي كسي ديگر را بگيرد. من جاي بنان را نگرفتم، جاي ظلي را نگرفتم، جاي تاج را نگرفتم، جاي طاهرزاده را نگرفتم، اما از همه اينها استفاده كردم و خودم شدم. هر كس خودش ميشود. هيچ كس نميتواند يكي ديگر بشود، حتي همايون هم نميتواند من بشود، همايون خودش ميشود. اينها بستگي دارد كه چقدر جرات كار داشته باشند، چقدر پيگير باشند، چقدر فعاليت كنند. شرايط براي هر كسي فرق ميكند. من در شرايطي قرار گرفته بودم، كه سر سخت با همه چيز مبارزه ميكردم تا به يك جايي رسيدم و شدم همين شجرياني كه ميبينيد. هر كس بايد خودش پيگير كار خودش باشد، تا بشود خودش. اينكه ميگويم هيچ كس نميتواند من بشود، نه اين كه من از بقيه بهترم. هر كسي بايد خودش بشود، ولي ميان جوانان آنهايي را كه من از صفر با آنها شروع ميكنم ميتوانم صددرصد تضمين كنم كه ميتوانند راهگشا باشند. همايون را از صفر شروع كردم، اما با هيچ كدام از شاگردانم از صفرشروع نكردم، آنها تا يك جايي آمده بودند، اما همايون از بچگي با من جلو آمده. الان هم بيشتر سراغ جوانان ميروم كه كمتر دست خورده شدهاند.
بحثي كه برخي در همين زمينه مطرح ميكنند، اين است كه آنها ميخواهند شجريان باشند، نه خودشان. ما نوارهاي زيادي ميشنويم كه به تقليد از شما خواندهاند. شايد اين باعث ميشود كه خودشان نشوند.
ببينيد من اول اين شجرياني كه الان هستم نبودم. چند روز ظلي بودم، چند وقت بنان بودم، چند وقت طاهرزاده بودم. هر چند وقت يك بار ميرفتم در يك خط كار. وقتي هم كه ميرفتم دو- سه سال كار ميكردم ميگفتند اين مثل ظلي ميخواند، مثل بنان ميخواند، مثل طاهرزاده ميخواند. همه اين راه را رفتم تا از وسط همه اينها خودم آمدم بيرون.
ولي از همه اينها گذشتيد، نمانديد !
من شيوهاي را كه كار ميكردم و با ظرايفش آشنا ميشدم، فورا يك شيوه ديگر انتخاب ميكردم، ديگران هم نبايد در يك شيوه بمانند، اما شيوهاي كه من به آن رسيدم، اگر مقايسه كنيم و درست قضاوت كنيم، مجموعه همه اين شيوههاست. از جمله بندي و تكنيك و حال و هواي همه اين شيوهها استفاده كردم و خودم هم رنگ ديگري به آن زدم تا شدم اين. الان خيلي سخت است كه يكي خواسته باشد آواز كار بكند و بي نياز از شجريان باشد، چون بهترينها را گرفته ام و او اين بهترينها را در اختيار ندارد. او بايد از صافي من بگذرد.
اما بايد بگذرد.
بله بايد بگذرد. بيايد كار من را مقايسه كند و تحقيق بكند و كارهاي ديگر را هم بررسي بكند و از همه بگيرد. كار من البته مجموعهاي است از همه كارها. من مجموعه دارم و به خاطر همين مجموعه است كه به سراغ من ميآيند و وقتي ميآيند به دام من ميافتند و مثل شجريان ميخوانند و خيلي دير و سخت ميتوانند از اين مجموعه بيرون بروند.
شما چندبار درباره اهميت شعر در موسيقي ايراني گفته ايد. درباره انتخاب شعرها به نظر ميرسد كه شما به چند شاعر محدود شدهايد و بيشتر از همه سعدي و حافظ. سعدي به خاطر اين كه ميانه چنداني با اطوار صوفيانه ندارد، با سليقه من هماهنگ است و فكر ميكنم سعدي با حال و هواي شما هم سازگارتر است، اما اين سوال به قوت خود باقي است كه استاد چرا به همين چند شاعر محدود ماندهاند. البته در ميان كارهايي كه با آقاي عيلزاده داريد چند شعر از هم از شعراي جديد مورد توجه قرار گرفته است، اين پرسش برايم مطرح است كه مثلا چرا استاد هيچ گاه سراغ فردوسي نرفتهاند، با اين كه همشهري هم هستند؟
بله همشهري هستيم و حق بزرگي هم برگردن زبان و فرهنگ ما دارد. ما وارث يك فرهنگ و هنريم، آن چيزي را كه من ارائه ميكنم ميراثي است كه به ما رسيده است و چگونگي ارتباط آواز با شعر هم جزو همين ميراث است. ما با مفاهيم شعر و غزل در آواز سروكار داريم. مفاهيم هم يا شكايت از معشوق و فلك و روزگار بوده يا تعريف معشوق كه آخرش باز به فراق و بي وفايي معشوق ميرسد. پس هنر يك نوع اعتراض است. سعدي اعتراض دارد. معشوق زميني را تعريف ميكند، به گونهاي كه ديگر بهتر از آن نميشد از معشوق حرف زد، اما درباره بيوفايي و دورياش هم ميگويد. اينها با آواز ما عجين شده است. قديميها هر چه ميخواندند بيشتر از سعدي ميخواندند ولي من بيشتر از همه از حافظ خواندهام و بعد از سعدي. مولانا غزلهاي آوازياش به سليقه من چندان هم سازگار نيست و بيشتر به درد تصنيف ميخورد.
اما فردوسي كه سوال كرديد. فردوسي هم شعر آوازي ندارد. در كار آواز بايد هر بيتي براي خودش جدا باشد. دوبيتي هم كه بشود، به اشكال بر ميخوريم. شعر فردوسي با شعر حافظ و سعدي فرق دارد و به كار آواز نميخورد. شما يك دفعه ميبينيد كه 10 بيت پشت سر هم به هم وابسته است. البته تابلوهايي دارد كه عاشقانه است و مناسب آواز، اما ما در دام سعدي و حافظ افتادهايم. اين دو شاعر همه را كشيدهاند در دام خودشان و مولانا هم در كار ريتميك در سالهاي اخير همه را دنبال خودش كشيده كه اسمش را گذاشتهاند عرفاني كه من نميدانم از كجا آمده است.
شايد موسيقي صوفيانه اصطلاح مناسبتري باشد.
بله، موسيقي صوفيانه خوب است. موسيقي در ذاتش عرفان و شناخت است، اينكه دف بيايد و ريتمش بالا و پايين بياد و بشود موسيقي عرفاني ما چنين چيزي نداريم. با يك دف و با سرتكان دادن موسيقي، عرفاني نميشود.
اشاره كرديد به اينكه موسيقي زبان اعتراض است و روي پيام شعر تاكيد كردهايد. در كارهاي خودتان هم آدم احساس ميكند كه هميشه متاثر از فضاي اجتماعي شعر انتخاب كرده ايد. مثلا در سالهاي دهه 60 و اوايل دهه 70 به رياكاري توجه داشتيد يا در همه اين سالها گله و شكايت يا به قول خودتان اعتراض در شعرهاي انتخابي شما نقش مهمي داشته است، اما برخي از منتقدان بعد از كنسرت اخير شما كه قبلا هم در اروپا اجرا شده بود، معتقدند بودند كه شما در سالهاي اخير به اين موضوع كمتر بها ميدهيد و شعرهايتان فاقد آن اعتراض است و آن رابطه قبلي را با جامعه برقرار نميكند؟
نبايد فقط يك كار را ديد بايد مجموعه را ارزيابي كرد. تلاش من اين است كه كارم از محيط اجتماعي تاثير گرفته باشد و آن را بازتاب دهد. درباره يك كنسرت هم بايد دليل و فلسفه كنسرت را در هم در نظر گرفت. اين كنسرت به مناسبت سال سعدي است. در ارزيابي بايد اين را مدنظر قرار داد. اين همه كنسرت را كه ما داشتيم و پر از اعتراض بود، نميبينند و يك كنسرت كه در آن چيزي نيست، ميگويند چند وقت است كه اين جوري است. اثر اجتماعي اين نيست كه فقط يك نوع كار تكرار شود. گاهي ميبيني زمانه نيازي دارد كه در كار بيان ميشود و گاهي همان نياز اگر تكرار شود، جذابيت خود را از دست ميدهد. گاهي يك شعر عاشقانه هم بازتاب نياز اجتماعي است و سخني اجتماعي محسوب ميشود. من به اين نكات توجه دارم و همواره سعي كردهام اين نكته را در كارهايم در نظر بگيرم.
گاهي اوقات آنقدر بين مردم تشتت و پراكندگي هست، كه خواستهشان روشن نيست.
بله. گاهي هم آنقدر ميبيني اين حرفها را زدهاي كه خودت هم ديگر كشش نداري آنها را تكرار كني و بايد بنشيني فكر كني كه چه كار بايد كرد.
شعرها را چگونه انتخاب ميكنيد؟
من وقت زيادي را براي انتخاب شعر ميگذارم. گاهي دو ماه ديوانها را ورق ميزنم اما شعري پيدا نميكنم. گاهي اوقات با خودم ميگويم كاش شاعر بودم و آن چيزي را كه ميخواستم خودم ميگفتم. ديوانها را ورق ميزنم، مثلا ميبينم دو بيت دارد كه من دوست دارم، اما بقيه بيتهايش چيز ديگري است.
نميشود از شاعران معاصر كمك گرفت.
من حافظ و سعدي خوانده ام و نميتوانم از سعدي و حافظ پايينتر بيايم، اگر هم بيايم نبايد فاصله زيادي داشته باشم.
پس مشكل تصنيف سازي هم مهم است؟
تصنيفسازيمان خيلي مشكل دارد. ترانهسرايي نيست كه ترانهاي را كه من خواسته باشم و جامعه امروز بپسندد، بتواند بسازد. ببينيد تصنيفسازي هر 30-20 سال همه چيزش عوض ميشود. ما الان آهنگسازيمان خوب است، اما تصنيفسازيمان عقب مانده. الان جامعه چيز ديگري ميخواهد و بايد در همين حد حرفهايي زد براي امروز و اين را بايد ترانهسرايان بگويند.
در هفتههاي اخير بحثي راه افتاده درباره بازسازي گروههاي قديمي مثل شيدا و چاووش و كنار هم قرارگرفتن استادان بزرگ موسيقي و زنده كردن اتفاقات خوب موسيقي سالهاي پيش. در واقع برخي فكر ميكنند كه اگر شما و لطفي و مشكاتيان دوباره دور هم جمع شويد، اتفاق خيلي خوبي در حوزه موسيقي اصيل ميافتد.
نه، هيچ اتفاق بزرگي رخ نخواهد داد. اتفاق بزرگ اين گروهها همانهايي بوده كه قبلا افتاده. اگر فكر ميكنيم اتفاقهايي كه آن دوره افتاد الان هم تكرار خواهد شد، محال است.
چرا؟
براي اينكه زمان گذشته است و همه چيز با آن دوره فرق كرده است. توقعات فرق كرده است. ارتباطات فرق كرده است. آن دوره تمام شده است. زماني چند آدم كنار هم بودند و كاري خلق كردند، اگر فكر كنيم الان دور هم جمع شوند، اتفاقي ميافتد، ديگر آن اتفاق نميافتد. آن كارها براي خودش يك تاريخ است، تاريخ زمان خودش است. حالا تاريخ زمان خودش بايد اتفاق بيفتد.
يكي از مسائل اين كنسرت ماجراي بليت بود.
خيلي ناراحتيم كه مردم براي تهيه بليت دچار مشكل ميشوند. كوشش ميكنيم، تا راههاي مختلفي پيدا كنيم كه مردم براي تهيه بليت مشكل پيدا نكنند، اما باز هم مشكلاتي پيش ميآيد، چون اشتياق زياد است و ما نميتوانيم پاسخگو باشيم. سالنهاي ما گنجايش محدودي دارد و پاي هر بليت 10 نفر ايستاده است. ما بررسي كرديم و ديديم كه عرضه بليت از طريق سايت از همه راههاي ديگر بهتر است، هم مطمئن است و هم مردم راحت تر ميتوانند بليت تهيه كنند، اما باز هم مشكلاتي پيش آمد. سايت چندين بار مشكل پيدا كرد و بچههاي ما رفتند درست كردند تا اينكه بانك گفت كه همه چيز آماده است، اما باز هم تا عرضه بليت شروع شد، نتوانست جوابگو باشد و زماني اين اتفاق افتاد كه براي ما شمارش معكوس شروع شده بود و زمان نداشتيم. تصميم گرفتيم كه چهار شعبه بانك را اعلام كنيم كه مردم با همان كارتهايي كه داشتند بيايند و بليت بگيرند كه تقريبا اين كار انجام شد، ولي اين كار با مشكل همراه بود. سعي ميكنيم در دفعات بعد اين مشكلات كمتر شود.
بخشي از مشكل به خاطر ميزان مراجعه كننده به سايت است كه كشش لازم را ندارد و بايد تقويت شود.
بله، شما در كشورهاي ديگر ميتوانيد برويد در سايت حتي نقشه سالن را هم ببينيد و صندلي خود را انتخاب كنيد و پولتان را بپردازيد و بليت تهيه كنيد، اما اينجا هنوز اين سيستم كامل نيست، با آن مقدارش هم كه هست، آشنايي نيست. بخشي از اين مشكلات به خاطرعدم آشنايي با اين سيستمهاست، يك بخش هم به خاطر اين است كه اين سيستمها هم نميتواند جوابگوي همه مشتاقان باشد، اما مردم مطمئن باشند كه ما كوشش خودمان را ميكنيم كه چنين مشكلاتي نباشد، بليت آسانتر و متعادلتر به دست مردم برسد و يك نفر نتواند بيايد و تعداد زيادي بليت رزو بكند. دوست داريم به جاي اينكه يك نفر پنج شب كنسرت بيايد، پنج نفر بيايد. اميدواريم كه بتوانيم به گونهاي برنامهريزي كنيم كه تعداد بيشتري بليت باشد و مردم راحتتر دسترسي داشته باشند و جلو بازار سياه را بگيريم، اما گاهي نميتوانيم. قانوني نداريم كه بتوانيم جلوي كسي را كه بليتي خريده و آن را به كسي ديگر به قيمت بالاتر ميفروشد بگيريم. اين كار زشت است، اما قانوني نداريم كه جلوي اين كار را بگيريم. اين چيزها هست و ما هم نميتوانيم جلوي اين كار را بگيريم. دفعه قبل كسي در سايت اعلام كرده بود كه من بليت كنسرت را دارم و 150 هزار تومان ميفروشم، گفتيم جلويش را بگيريم، اما ديديم كه قانوني نميتوانيم جلويش را بگيريم.
براي يكي دو بليت نميشود جلويش را گرفت، اما اگر تعداد زياد باشد كه ميشود!
ما به گونهاي برنامهريزي ميكنيم كه يك نفر نتواند بيش از سه تا بليت بگيرد. ما به هر نفر بيشتر از سه بليت نميدهيم. اما ممكن است كسي راهي پيدا كند كه بتواند تعداد بيشتري بليت بگيرد و سيستم ما متوجه نشود. كاري نميتوانيم بكنيم.
اما ماجراي امسال فروش بليت موجب ناراحتيهايي شده بود و برخي در سايتها و وبلاگها هم به آن اشاره كرده بودند، اگرچه برخي كه موفق شده بودند كنسرت را ببينند، حال و هوايشان عوض شده بود و سختيها را تقريبا فراموش كرده بودند !
بله ما هم از اين موضوع خيلي ناراحتيم و نهايت كوششمان را ميكنيم كه چنين مشكلهايي نباشد. بچههاي ما يك هفته تمام خواب نداشتند به خاطر اين موضوع، گاهي شبي يك ساعت ميخوابيدند. نگران بودند كه براي مردم مشكل پيش بيايد. تا جايي كه بتوانيم كار را به گونهاي پيش ميبريم كه مردم راحتتر باشند. ما فكر ميكنيم، از متخصصان مختلف نظرخواهي ميكنيم، سعي ميكنيم از شيوههاي مختلف استفاده كنيم تا كار بهتر شود.
-
الهه هم رفت
سلام دوستان عزیزم. درگذشت خانم الهه را به تمام دوستدارانش، خانواده اش و تمام جامعه هنری تسلیت عرض می کنم. امروز در تشییع جنازه بانو الهه بود.. هنرمندان زیادی در مراسم بودند از جمله: ناصر ملک مطیعی، پوری بنایی، ایرن، نصرت الله وحدت، اکبر گلپایگانی، همایون خرم، جواد لشکری، امیر رسایی، بهشته، امین الله رشیدی، فروزنده و و و و ......خدایا دیگر هیچ هنرمندی را از ما نگیر.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
استاد شهیدی از جمله هنرمندانی است که در عرصه خوانندگی و نوازندگی فعالیت داشته است
استاد عبدالوهاب شهيدی فرزند مرحوم حسن صدرالاسلام متولد 1301 در بخش ميمه اصفهان در خانواده ای روحانی به دنيا آمد، تحصيلات ابتدايي را در ميمه و بقيه را در تهران به پايان رساند. در سال 1318 به خدمت آموزش و پرورش به سمت آموزگاری درآمد و در سال 1320 به سربازي مي رود. پس از پايان خدمت سربازی رسما به عنوان افزارمند در ارتش استخدام می شود. شهيدی كار هنری را در سال 1322 در گروهي كه عنوان هنر دوستان را داشت شركت كرده و مدت سه سال تابلو موزيكال مولانا، ديد موسي يك شباني را براه و گل و بلبل از اشعار حافظ را اجرا و به روی پرده آورد و در كلاس جامعه باربد كه زير نظر استاد اسماعيل مهرتاش اداره می شد به فرا گرفتن سنتور و عود و آموختن آواز اشتغال داشت و در حال حاضر ساز تخصصي او عود (بربط) است.
عبدالوهاب شهيدی در سال 1339 در راديو با برنامه گل ها فعاليت و همكاري خود را شروع كرد و تا سال 1357 در بسياری از اين برنامه ها شركت جسته و در طول اين مدت آثار بزرگي از خود بر جای گذاشت و شهيدی تاكنون هفت صفحه 33 دور از ساز سلوی خود پر كرده و برای شناساندن و آشنايي موسيقي اصيل و سنتي ايران سفرهايي به فرانسه، انگلستان، آمريكا، آلمان، افغانستان كرده و برنامه ای نيز در بزرگداشت مولانا جلال الدين در تركيه بر مزار وی اجرا كرده بود كه با شور و حالي خاص همراه بوده است.
عبدالوهاب شهيدی، احترام فوق العاده ای برای استاد آواز و ساز خود، اسماعيل مهرتاش قائل است و پس از آن به اساتيدي چون: مرتضي محجوبي، مهدی خالدی، حبيب الله بديعي، علي تجويدی، پرويز ياحقي، حسين تهراني، رضا ورزنده، فرامرز پايور، اصغربهاري، حسن كسايي، حسن ناهيد و جليل شهناز عشق مي ورزد. از ميان آهنگ هايي كه تاكنون خوانده، بيشتر از همه به ترانه محلي آن نگاه گرم تو كه تنظيم آن از استاد فرامرز پايور و شعر آن از هما ميرافشار است علاقه دارد.
استاد عبدالوهاب شهیدی به همراه استادان اکبر گلپایگانی و حسین قوامی تنها خوانندگانی هستند که در همه سلسله برنامه های گل ها از جمله گل های جاویدان، برگ سبز، گل های رنگارنگ، یک شاخه گل، گل های تازه و موسیقی ایرانی شرکت داشته است. استاد عبدالوهاب شهیدی جزء اولین خوانندگان برنامه گل ها بوده است که به همراهی استادان گلپا، بنان و قوامی برنامه گل های جاویدان را با همکاری برترین نوازندگان آن دوران اجرا می کرده اند. استاد شهیدی چندین بار هم در برنامه های جشن هنر شیراز شرکت کرده و در این برنامه ها اجراهایی ناب با همکاری استادان جلیل شهناز، فرامرز پایور، اصغر بهاری، حسین تهرانی، رحمت الله بدیعی، حسن ناهید و محمد اسماعیلی و... به یادگار گذاشته است. استاد شهیدی در اجرای آوازها و ترانه های محلی بختیاری نبوغ ویژه ای داشته است و این آواز در اجراهای ایشان به وفور یافت می شود.
استاد شهیدی از جمله هنرمندانی است که در عرصه خوانندگی و نوازندگی فعالیت داشته است. علاوه بر آواز دلنشین و جذاب ایشان، نوای عود ایشان که در اغلب آوازهای او همراه است بسیار جالب و دلنشین است. این هنرمند ارجمند و استاد فرزانه امروز در آمریکا زندگی می کند. از خداوند منان برای ایشان طول عمر با عزت و همراه با سلامت خواهانیم.
-
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اهمیت صدای خانم الهه در رسا بودن و شفافیت صدایشان بود
بهار غلامحسینی، مشهور به الهه، خواننده قدیمی موسیقی سنتی ایرانی در سن هفتاد و یک سالگی در تهران درگذشت. خانم الهه که در ساعات اولیه بامداد چهارشنبه گذشته درگذشت، از حدود یک ماه پیش در بیمارستان پارسیان تهران بستری بود. وی از شاگردان عبدالله دوامی، استاد بزرگ ردیف موسیقی ایران و غلامحسین بنان، از خوانندگان نامدار موسیقی سنتی ایران بود و در حدود 27 سالگی صدای او مورد توجه داوود پیرنیا، تهیه کننده برنامه گلها در رادیو ایران قرار گرفت که برنامه اصلی موسیقی در رادیو به شمار می رفت و خاص موسیقی سنتی بود. آقای پیرنیا از همایون خرم، یکی از آهنگسازان برجسته برنامه گلها می خواهد که آهنگی بسازد تا با صدای الهه از رادیو پخش شود که بدین ترتیب، خانم الهه با ترانه معروف رسوای زمانه که شعر آن را بهادر یگانه سروده بود به رادیو راه یافت و به مدت پانزده سال از خوانندگان اصلی برنامه گلها بود.
بسیاری از ترانه هایی که با صدای الهه خوانده شده از ساخته های همایون خرمند. از جمله مشهورترین اجراهای خانم الهه، خواندن ترانه از خون جوانان وطن لاله دمیده، ساخته و سروده عارف قزوینی بود که روح الله خالقی آن را برای ارکستر بزرگ تنظیم کرد و با صدای الهه به اجرا درآورد.
در سال های بعد خانم الهه ترانه هایی نیز در قالب پاپ اجرا کرد اما عمدتا به عنوان خواننده سنتی مطرح بود.
با وقوع انقلاب در ایران که پخش برنامه گلها متوقف و خوانندگی زنان ممنوع شد، الهه به خارج مهاجرت کرد و همچون بسیاری دیگر از ایرانیان در کالیفرنیا اقامت گزید. الهه سه ماه پیش از مرگ در حالی که بیماری اش پیشرفت کرده بود به کشورش بازگشت. منبع
گفتگو با محمود خوشنام درباره الهه، خواننده فقيد رسوای زمانه
آقای خوشنام! اهمیت خانم الهه برای مخاطبان موسیقی امروز در چیست؟
اهمیت صدای خانم الهه در وهله اول در رسابودن و شفافیت صدایشان بود. صدای بسیار بسیار شفافی داشت که متأسفانه با از دست دادنش، جامعه موسیقی ایران یکی از این صداهای خوب را از دست داد. بماند البته که پس از انقلاب ما صداهای شفاف دیگری را هم به شکلهای مختلف از دست دادیم.
ولی مسأله مهمتری که من میتوانم به شما بگویم، این است که در موسیقی سنتی ایران صداها به دو بخش تقسیم میشوند: آوازخوانان و تصنیفخوانان. اینها هیچکدام در گذشته همدیگر را قبول نداشتند. به خصوص آوازخوانان کار تصنیفخوانی را کار عبث، ضعیف و مبتذلی میدانستند. ولی بعدها معلوم شد که تصنیفخوانی هم چم وخم کار خودش را دارد و اگر درست اجرا بشود، دارای ارزشهایی کمتر از آوازخوانی نخواهد بود. خوانندهها هم به همین دو دسته تقسیم میشدند؛ همانطور که گفتم. خانم الهه از نادر خوانندگانی بود که در هر دو زمینه و در هر دو حیطه توانایی و قدرت داشت. ما اگر بخواهیم نمونهای دیگر در این مورد ذکر کنیم، یکی قمرالملوک وزیری است و دیگری دلکش، که هر دو در هر دو حیطهی آوازخوانی و تصنیفخوانی واقعاً جلوهگری میکردند. خانم الهه هم از این دسته بود. یعنی واقعا وقتی شما در برنامه «گلها» آوازش را میشنیدید، هیچ از آوازخوانان حرفهای درجه یک، کم نمیآورد.
خانم الهه هیچ وقت در موسیقی ستاره بود یا به قول فرنگیها «Celebrity» بود؟
راستش چون آن زمان، سالهای ۳۰ و ۴۰، دوره شکوفایی موسیقی سنتی در ایران بود و همه اینها، نوآورانه کار میکردند و همه با همدیگر و همزمان با هم روی صحنه میآمدند، ستاره شدن کمی کار مشکلی بود. رقابتها بسیار متراکم و پیچیده بود و هرکس میکوشید سهم بیشتری برای خودش داشته باشد. من نمیتوانم بهعنوان یک ستاره از او یاد بکنم، برای این که همزمان با او خوانندگان دیگری هم بودند که شهرت بیشتری هم داشتند، مثل دلکش، مرضیه و حتی شاید در جهت دیگری مثل پوران شاپوری و غیره. ولی اهمیت خانم الهه بیشتر این بود که بخشی از کارش را در یک موسیقی جدیتری صرف میکرد که ما به آن موسیقی فاخر گلها میگوییم که الان جایش واقعاً در مجموعه موسیقی ایران خالیست.
وقتی در مورد موسیقی گلها حرف میزنیم، چه ویژگیهایی مدنظرمان هست؟ شما میگویید موسیقی از نوع گلها میشود مشخصاتش را هم بگویید؟
من از موسیقی فاخر گلها گفتم.
بله دقیقاً.
فاخر به این معنا که هم ریشه در اصالتها داشت و هم در عین حال نشانههایی از نوآوری در آن دیده میشد. اگر تنها به صورت اصیل اجرا میشد، برمیگشت به موسیقی دوره قاجاری که البته اصالت داشت؛ اما تنوع، شادابی و طراوات نداشت. در گلها در واقع با حفظ اصالت یک مقدار طراوات و شادابی تزریق شد به موسیقی ایران. از طریق سازآرایی، ارکستراسیونهای بزرگ، از طریق ارکستر بزرگ و اصلا ایجاد کردن ارکستر بزرگ و تنوعی که در ترانهها و شعرهایی که روی آن آهنگ گذاشته میشد یا غزلیاتی که برای آواز انتخاب میشد، همه اینها مجموعهای از ویژگیهایی را به وجود میآوردند که برنامهی گلها را از برنامههای دیگر موسیقی رادیو متمایز میکرد.
خاطرتان هست که کار خانم الهه در برنامهی «گلها» چطور بود؟
بله! اتفاقاً دربارهی این موضوع وقتی چندی پیش من با آقای مهندس همایون خرم صحبت میکردم؛ آهنگسازی که خانم الهه با او خیلی نزدیک کار میکرد. ایشان میگفت که در واقع اولین آهنگی را که در گلها اجرا کرده است، با صدای الهه بوده و آقای داود پیرنیا مدیر برنامه گلها از صدای الهه خوشش آمده بود و آن را گذاشته بود برای اجرای آهنگی که واقعا درجه یک باشد از نظر او و بعد به خرم پیشنهاد میکند که یک آهنگی بساز که ما با صدای الهه بتوانیم آن را اجرا کنیم. نتیجه این توصیه و پیشنهاد ترانهای است با عنوان رسوای زمانه که یکی از بهترین کارهای گلهایی خانم الهه است.
شعری از آقای بهادر یگانه. این آهنگ در مخالف سهگاه ساخته شده و بسیار از نظر آهنگ دلنشین و با چفت و بست، محکم و دقیق و در عین حال با حالت تغزلی شاعرانه، بسیار بسیار دلانگیز است.
میفرمایید که آقای پیرنیا از صدای الهه خوشش آمده بود و گفته بود که ترانهای باشد یا آوازی باشد که با صدای الهه همخوانی داشته باشد. ويژگی صدای الهه چه بود؟
از ويژگیاش گفتم. شفاف بود و رسا که رسابودن با شفاف بودن، کمی هم متفاوت است. یعنی صدا ممکن است رسا باشد، ولی شفاف نباشد؛ تیرگی در آن باشد. ولی صدای خانم الهه هم رسا بود و هم شفاف، و بعد هم یک شیرینی و ملاحتی توی اجرای به خصوص تصنیفها به کار میبرد که صدا را دلانگیزتر از آن چه که بود، میکرد.
در میان نسل علاقهمند به این نوع موسیقی، کدام آهنگ او بیشتر گل کرد؟
جدا از رسوای زمانه یک ترانه بسیار دلانگیز دیگری نیز خانم الهه دارد با عنوان سرگشته که بازهم آهنگش از مهندس همایون خرم است. ولی بخشی از جذابیت خودش را از شعری گرفته که پیوند خورده است با آهنگ آقای خرم؛ و آن شعری است از آقای هوشنگ ابتهاج که مطابق همه شعرهایی که ایشان میسراید، بسیار جنبه نمادین دارد و بسیار بسیار دلانگیز است. من باید به خصوص از یک زمینه دیگری که هردومان فراموش کردیم دربارهاش صحبت کنیم، (حرف بزنم و آن) ترانه حماسی و انقلابی است که خانم الهه خوانده و آن ترانهای است از عارف قزوینی با عنوان از خون جوانان وطن لاله دمیده.
خانم الهه هم این ترانه را دوباره خواندند؟
بله، بله! این آهنگ از عارف قزوینی است. ولی در دورهی گلها همین ارکستر بزرگ گلها، زمانی که آقای روحالله خالقی سرپرستی ارکستر را بهعهده داشت، این آهنگ را برای ارکستر بزرگ تنظیم کرد و با صدای الهه پخش شد.
به مناسبت خاصی این ترانه را خواندند؟
دقیقا نمیدانم. احتمالا شاید در سالگرد انقلاب مشروطه بود یا زمانی که از عارف صحبتی به میان آمده. ولی بعد در برنامه گلها بارها این اجرا تکرار شد. برای این که بسیار جذاب تنظیم شده بود؛ سازآرایی بسیار دلانگیزی داشت. یعنی در واقع خود عارف این را فقط با یک سهتار مختصر و خشک و خالی مینواخت و میخواند. ولی آقای خالقی برای آن یک ارکستر بزرگ 60-50 نفره تنظیم کرد و طبیعی است که بر جذابیتش بسیار افزود.
ولی امضای خانم الهه رسوای زمانه است!
رسوای زمانه هست؛ ولی یک ترانه دیگری دارد با عنوان آمد، اما در نگاهش آن نوازشها نبود. این آهنگ هم، اگر اشتباه نکنم، از مهندس همایون خرم است که بر روی غزلی از ابوالحسن ورزی نشسته و بسیار بسیار پیوند دلانگیز و جذابی از کار درآمده. یک شعر دیگری هست با عنوان باز آمد که این هم ترانه قشنگی است. حالا که همه این حرفها را زدیم، یک نکته هم دربارهی بعضی ترانههای ارمنی بگویم که باب شده بود در آن زمان در ارکستر گلها. مرحوم جواد معروفی نسخه (ورسیون) فارسی آهنگهای ارمنی را درست کرده بود.
یعنی موسیقی، موسیقی ارمنی بود ولی با سازهای ایرانی؟
بله، بله. اصل آهنگ ارمنی بود؛ ولی بسیار دلنشین و از نظر ملودی خیلی شبیه به آهنگ های ایرانی.
نمونههایش را میشود مثال بزنید؟
مثلا از جمله ترانهای با عنون دلم را بیخبر میبری که شعرش را جمشید ارجمند ساخته و برای آهنگ ارمنی گذاشته و آقای معروفی آن را تنظیم کرده برای ارکستر بزرگ و اصل آهنگش هم، اگر اشتباه نکنم، از آهنگسازی ارمنی بهنام جانبازیان است.
خانم الهه هم از این کارها اجرا کردهاند...
بله خانم الهه خواندند.
همین را خانم الهه خواندند؟
بله. این آهنگ را بهاضافهی یکی دو آهنگ دیگر. من حاضر به ذهن نیستم و الان نامهایش در نظرم نیست. شاید 4-3 تا از این آهنگهای ارمنی بود.
البته نه اینکه اینها را بهعنوان موسیقی ایرانی پخش بکنند، بهعنوان موسیقی کشورهای همجوار که شباهتهایی با موسیقی ایران دارد، پخش میشدند و این هم کار بسیار جالبی بود و اگر واقعا ادامه پیدا میکرد، یک نوع شناسایی بیشتری از موسیقی کشورهای همسایه هم به دست میداد.
-
الهه به افسانه ها پیوست
فرید دهدزی: با این همه درد و اندوه چه می توان کرد؟ زمان را می شماریم؛ روز را و هنوز را. مرگ خویش را به انتظار نشسته ایم. اما در این انتظار که روزان و شبان در پی هم روند، به جای مرگ خویش، مرگ عزیزان را به نظاره نشسته ایم. چه بسا که شام آخر خویش را به صور بگرییم. اما چه سود که به تعبیر بامداد: نام ات سپیده دمی ست که بر پیشانی آسمان می گذرد/متبرک باد نام تو/و ما هم چنان دوره می کنیم/شب را و روز را/هنوز را ... چنان زخم ها و دردهای زندگی، آدمی را در می شکند که دیگر مجالی هم برای آه، ناه و ناله نیست. بقول هدایت: در زندگی زخم های هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی گفت، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند.
| «آوای تنهایی» با صدای الهه، آهنگ فریدون شهبازیان، شعر تورج نگهبان، ارکستر رادیو و تلویزیون
چنان غمین بودم که کوچه پس کوچه های ولنجک را به اشتباه می رفتم و مانند نابینایان به در و دیوار می خوردم. مانند همیشه زخم ها یکی پس از دیگری من را دوره می کردند.
به خود نبودم، فقط متوجه می شدم که گذریان من را به تعجب می نگرند. ضبطی در گوش بود که ندایی مرگ عزیزی را نشانه می داد. غروب، غروب سخت غمینی بود. هیچ غروبی بدین غمینی ندیده بودم. ندایی آمد که عزیزی رفت.
| آهنگ کعبه دلها، با صدای الهه، آهنگ حبیب الله بدیعی و شعر بیژن ترقی
| آهنگ مرا ببوس (مجید وفادار) با صدای الهه
یکی از برنامه های گل های رنگارنگ که تازه یافته بودم و از قضا همان روز چندین نفر از این میراث فرهنگی بهره مند شده بودند را گوش می دادم که در آن اثری از علی نقی وزیری به نام کاروان در دشتی و شعری از سعدی، توسط جواد معروفی برای ارکستر گلها تنظیم شده بود. اثری جاودانه و فاخر که گوشه گوشه آن، سیراب گر تشنگان است. به عنوان نمونه بخش های ابتدایی اثر قطعه ای برای ارکستر و فلوت (به احتمال فلوت سحرانگیز سیروس حدادی)، است که فضای بسیار تأثیرگذاری در مخاطب ایجاد می کند. از تنظیم و ارکستراسیون جواد معروفی بگذریم، آواز اثر چنان حزن انگیز است که هر لحظه در مخاطب فکر عزیزان دست رفته فوران می کند؛ گویی مرگ و نزاع عزیزی را به نظاره نشسته ای. هر چه هست سراب، خس، خاشاک و عدم:
ای ساربان آهســته ران، کــــارام جان من می رود
وان دل که با خود داشتــم، با دل ستــانم مــی رود
من مانده ام مهجــــــــــور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشــــــی دور از او، در استخوانم می رود
محــــــــــــمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشــــــــق آن سرو روان، گــــــوی روانم می رود
در رفتن جان از بدن، گــــــــویند هر نوعــی ســــخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
همه می دانیم که وزیری دارای نظریه ای در شعرشناسی و تناسب آن با موسیقی است. وی معتقد بود، آوازخوان نباید تنها به ارائه خشک و خالی آواز قناعت کند، بلکه باید متناسب با بار معناشناختی جملات، بار محتوایی جملات و کلمات را ادا کند. در نظر وی، هیچ بد نبود که کلمات متناسب و متعادل با مفهوم، معنا و فضا از سویی و نیز هجا و واج شعری از سوی دیگر، در فرآیند آهنگ سازی و هماهنگی شعر و موسیقی، توسط آواز خوان بسط یابند. همچنین به عقیده وی، یک خواننده باید صدایی متنوع و منعطف داشته باشد، تا معانی متنوع شعری به خوبی بیان شود. اوج این نظریه پردازی را در همین اثر می توان دید. جالب است که خوانش این اثر به اشاره و تأیید خود استاد وزیری در برنامه گل ها اجرا شد (که آن هم شرح مفصلی دارد). آواز این اثر را الهه آواز ایران می خواند. به جرأت این آواز یکی از بینظیرترین آثار آوازی، تاریخ آواز ایران است. در این اثر خواننده با تمامی ابزار تکنیکی خود به بیان معنای دقیق، فحوا و محتوای شعر پرداخته و دقیقا اندیشه آهنگ ساز و شاعر را به نمایش می گذارد؛ رفتن کارام جان، در رفتن جان از بدن و ... را.
شاید غیر قابل تصور باشد، اما معلم گرامی محسن قانع بصیری و شاهین فرهت عزیز تصریح خواهند کرد که شنیدن چندباره اثر همزمان با مرگ الهه بود.
همین چند ماه پیش بود که در باغی در کرج برای بار نخست به دیدن الهه آواز ایران رفتم. از وی خواستار گفت وگویی شدم که ایشان بنده را به زمانی مناسب ارجاع دادند. چه تاسف انگیز وقتی قول در اختیار نهادن اثری خاص/خصوصی به همراهی ساز استاد شهناز را دادم، عهدی که هیچ وقت متحقق نشد و شاید تا ابد از این عدم عهد رنج دیده باشم. دیدار مجدد همین چند روز پیش در بیمارستان پارسیان از پشت شیشه محافظتی بیمار صورت گرفت که کاش صورت نمی گرفت. با این حال آرامش حاکی از مرگی در چهره ایشان دیدم که حال که می نگرم یادآور این شعر دکتر مهدی حمیدی شیرازی است:
شنیــــدم چون آن قوی زیبــا بمیــرد
فریبنــــــــده زاد و فریــــــــــبا بمیــرد
شب مرگ، تنها نشیند به موجــی
رود گوشه ای دور و تنـــــــــها بمیرد
گروهی برآنند کاین مــــــــــرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آن جــــــــــا بمیرد
چو روزی ز آغــــــــــــــوش دریا برآمد
شبــــــــــی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغــــــــــوش واکن
که می خواهد این قوی زیبــــــا بمیرد
این دیدار بوی رفتن را می داد. گویی مرگ را به موطنش وانهاده بود. زیرا که به زعم شاملو می دانست چراغش در این خانه می سوزد.
شاید این درد مشترک همواره همراه ما باشد. در میان درد و غم ها در گوشه ای صدایی است که همواره همراه و مرحم ما و غم های ما باشد. الهه صدایی بود که همواره مرحم غم هایم بود. همواره صدای وی با من بود. روزی نبود که صدای وی را گوش ندهم؛ صدای وی در عمق جانم ریشه دوانده بود.
مریضی وی چنان بود که خود مرگ خویش را قریب می دانست. به همین خاطر آخرین سال زندگی خویش را به وطنش وانهاد، چراکه می دانست چراغ وی در این کاشانه می سوزد.
هیچ فراموش نمی کنم، زمانی را که از استاد جلیل شهناز (که خدایا به سلامت دارش) درباره بهترین آثار نواخته شده توسط ایشان پرسیدم. پرسیدم اگر بخواهید چند کار خود را به عنوان کار برگزیده خود معرفی کنید، کدام آثار را معرفی می کنید.
ایشان در پاسخ گفتند: معمول برنامه گل های رنگارنگ چنین بود که نخست ارکستر و ارکستراسیون بود، پس از آن سولیست ها متناسب با کوک ارکستر به نوازندگی می پرداختند. روزی یکی از آهن گهای مرتضی خان محجوبی که جالب است آخرین سلوهای ایشان هم بود، در ابتدای برنامه آمده بود و در ادامه یکی از آهنگیشان توسط احتمالا آقای معروفی تنظیم و توسط ارکستر اجرا شد. سولیست-ها مانند من و جناب ورزنده و .. یا نمونه ضبط شده را می شنیدند، یا برخی موقع در استودیو گلها می ماند. من یکبار در استودیو نشسته بودم و آهنگ محجوبی را با شعری از رهی معیری می شنیدیم.
از آثار ناب و نایابی که کمی مهجور بود. بعد آقا شهناز با صدای زیبایشان این را زمزه کردند.
ایشان در پایان گفتند، بیش از هر چیز صدای زیبای الهه من را تحت تأثیر قرار داد، تا جایی ک من اشک بر دیدیگانم جای شد (جالب بود آقای شهناز همان زمان اشک بر دیدگانشان جمع شده بود بغض داشتند). وقتی این اثر را شیدم اصلا خود ساز به خودی خود کوک شد.
از آثار ناب و نایابی که کمی مهجور بود. بعد آقا شهناز با صدای زیبایشان این آهنگ را زمزه کردند:
آه سردم اشک دردم
مجنونی چو آهی وحشی، صحراگردم
تا به نگاهت دیده گشودم
لعل و سوزد شمع وجودم
رفتی بردی و جان دلم را
ای به فدایت بود و نبودم
بیا و بنشین
تا یک دم می نوشم از آن دو لب نوشین
...
مجنون شد به کعبه دل ها ره پیدا کن
تا به نگاهت دیده گشودم
لرزد و سوزد شمع وجودم
رفتی بردی جان و دلم را
ای به فدایت بود و نبودم
بیا و بنشین
تا یک دم می نوشم از آن دو لب نوشین
همچنین استاد شهناز تعریف می کردند که روزی خانم الهه از وی خواستند، اثری را به یادگار و به طور خصوصی ضبط کنیم. بهرحال وی با اجازه از مسئولان رادیو توانستند، در یکی از استودیوهای گل ها [شماره 4] برنامه ای را با بنده ضبط کنند. ایشان در آن شب چنان آوازی در دستگاه سه گاه خواندند که من چندان فکر نمی-کردم که ایشان این قدر آوازی قدر داشته باشند خواندند و چه آوازی.
جالب است که پس از این آواز، خانم الهه تصنیف رسوای زمان / شمع و پروانه (همایون خرم) را خواندند.
یادش بخیر زمانی را که برای اولین بار خانم الهه را دیدم و درباره سرنوشت اثر پرسیدم که ایشان گفتند، در دیدار بعدی حتماً این اثر را را بیاورید! دردا و دریغا که این دیدار هرگز میسر نشد.
بانو قمرالملوک وزیری با وجود این که به صراحت درباره آوازخوانان نظری را اعلام نمی کرد، اما همواره صدای الهه را می ستود (به نقل از دختر خوانده الهه)؛ اواخر حیات خود نتوانستند حظ خویش را از صدای الهه کتمان کنند و به پیرامونیان خویش می گفتند، این خانم چیز دیگری است. حتی در گفت وگوی رادیویی که با خانم قمر در رادیو ملی صورت گرفت، با وجود لکنت در گفتار (به واسطه بیماری) با زبان الکن خود هنر خانم الهه را تأیید کردند.
حتی خانم الهه در این برنامه سخن کوتاهی می کنند و با درخواستی از مرحوم تجویدی، به ارائه برنامه می پردازند.
صدای الهه را همواره نقطه تقارن صدای قوامی در بین زنان می پنداشتند؛ نزدیک-ترین صدای زن به صدای قوامی را صدای الهه می دانستند. تا جایی که این دو را زوج موسیقی در رادیو می خواندند. اما به مرور امتیازات و مؤلفه هایی در صدای الهه دیده شد که صدای وی نسبت به تمامی مردان و زنان خواننده متمایز می شد.
مرحوم قوامی در گفت وگویی خواندن برخی از آثاری را که یا به صورت دوئت (دوخوانی) و یا پس از وی در اختیار الهه گذاشته شد یک افتخار و حسن اتفاق و الهه را نزدیک ترین فرد به صدای خود می دانست.
آهنگ جوانی (آهنگسازی حسین یاحقی، شعر نوب صفا) و سرگشته و دوئت دست به دستمالم نزن (آهنگ لری و تنظیم روح الهه خالقی) و بسیار همکاری هایی که در رادیو و برنامه گل ها صورت گرفت هم نشان از این نزدیکی این هنرمند بود.
یک دهان خواهم به پهنای فلک / تا بگویم وصف آن رشک ملک. سخن فراوان در وصف الهه آواز ایران می توان گفت. اما سخن گفتن درباره وی به فرصت دیگری وامی نهیم. شرح این هجران این خون جگر / این زمان بگذار تا وقت دگر. |
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يک روز آفتابی با پری زنگنه
مهدی جامی: پری زنگنه، خواننده معروف اپرا و ترانههای محلی ایران، ماه گذشته برای کنسرتی در شهر لاهه، يک دو شب مهمان ایرانیان مقیم هلند بود. او در یک سانحه اتوموبیل در دهه 1340 بینایی خود را از دست داد ولی فعالیتهای هنری خود را ادامه داد. گرچه در سال های پس از انقلاب، فعالیتهای او در ایران به کنسرتهایی ویژه بانوان محدود شد. در يک روز آفتابی در هتل محل اقامتش در لاهه با او گفتگو کردم. شب پيش سخت راضی شده بود که گفتگو کند. اما چند ساعتی که همراهش بوديم با دوستان زمانه احساس صميمت کرد و پذيرفت. شنيدن برای او مهم است. راه اصلی تماس او با آدم هاست. می خواست از ما بشنود و با ما حرف برند تا بتواند اعتماد کند. صبح که نشستيم برای ضبط گفتگو دوستانه بود. آرام و شمرده و سنجيده حرف می زد. با نوعی غرور دوست داشتنی که کاملا برازنده او و دستاوردهای بزرگ اوست.
بعد از گفتگو آمديم به محوطه باز روبروی هتل. آفتاب را خوب حس می کرد و سمت دريا را نشان مان داد و پرسيد اين طرف بايد دريا باشد. و بود.
من هيچگاه او را زنی نابينا نديده ام. زير آن عينک سياه چشمانی جهان بين تصور کرده ام. اما واقعيت جز اين است. او نمونه خوبی از يک روحيه مثبت و اميدوار و انسانی است که توانسته است بر فاجعه نابيناشدن اش غلبه کند. و همين او را برای من سخت عزيز و محترم می کند.
شما در حیطهای دارید کار میکنید که حیطهی خیلی شناختهشدهای در ایران نبود و سنتی نداشته است. نمیگویم شما تنها کسی بودید که در این خصوص کار کرده ولی شما در واقع میشود گفت که تنها کسی هستید که توانستید هنری را که سنتی نداشت وارد جامعهی سنتی ایران کنید. هنر نخبگان مثلا اروپارفته بود را با علائق مردم بپیوندید. بنابراین ارزش دارد از زبان کسی که چنین انتخابی کرده، یک چنین مسیر همواره نشدهای را رفته بشنویم که چگونه این مسیر را انتخاب کرده است.
خیلی خوشحالم که شما سوال و صحبتی را بهمیان آوردید که همیشه برای خودم هم سوال بود. نه تنها از نظر خودم، بلکه از دید جامعهی ایران که آیا واقف هستند به سبکی که من کار میکنم و حالا بنا به صحبت شما انتخاب کردهام، آیا واقعا میدانند این شیوهای را که من کار میکنم چگونه بوجود آمد، چگونه است. شما راجع به اپرای ایران فرمودید. اپرای ایران اپرایی نوپا و جوانی بوده و چندان ریشهای شاید بیش از ۶۰ سال یا ۵۰ سال نداشته است. البته اپرای ملی ما، میتوانم بگویم، تعزیه خوانیست که اصولا یعنی آواز خواندن، داستانی را تعریفکردن، حکایتی را گفتن با آهنگ که البته آن لازمهاش این است که آدم داستان اپرا را، تاسیس اپرا را بدانند که در قرون گذشته از کلیساها شروع شد. این تاریخ موسیقیست که در ایتالیا، مادر اپرا، شروع شده است. در ایران شاید بیش از ۶۰ـ ۵۰ سال قبل در محل هنرستان عالی موسیقی تهران دانشجویانی تحصیل کردند، هنرجویان و هنرمندانی در رشتهی آواز که صدایشان اپرایی بود و معلمینی هم در ایران بودند که تدریس میکردند و گروههایی نیز به اتریش و ایتالیا اعزام شدند. معروفترینشان خانم فرح عافیتپور بود، آقای حسین سرشار و خانم پری ثمر و دیگر خوانندگانی بودند که همه در اروپا خیلی خوش درخشیدند و البته اولین کسانی که در ایران اپرا خواندند و تحصیل کردند سرکار خانم فاخرهی صبا، خانم ئولین باغچهبان و خانم منیر وکیلی بودند که من افتخار شاگردی خانم ائولین باغچهبان را داشتم.
خانم ئولین باغچهبان همان خانمی هستند که ما صفحه و سی.دی رنگینکمان را از ایشان شنیدیم؟
بله. ایشان همسر آقای ثمین باغچهبان هستند. ثمین باغچهبان پسر استاد جبار باغچهبان، موسس مدرسهی ناشنوایان ایران هستند. خانم باغچهبان اصلا خودشان اهل ترکیه بودند و آنجا با استاد ثمین آشنا شدند. دوران تحصیلیشان به ایران آمدند و در هنرستان عالی موسیقی تهران تدریس میکردند که من افتخار شاگردیشان را داشتم و اینکه من چرا این رشته را انتخاب کردم؟ خب صدا از بچگی با من بود. میدانید که آوازخواندن چیزی نیست که با علاقه و خواسته در کسی ایجاد بشود. اینجا ما همیشه شنیدهایم که خواستن توانستن است.
در مورد بعضی چیزها باید بگویم که واقعا هرچقدر هم شما بخواهید، نمیتوانید یا تا حدی میتوانید بهدست بیاورید. آوازخواندن و هنر چیزیست که باید در وجودتان باشد. یعنی توانایی فیزیکیاش را داشته باشید. این توانایی را اگر دنبالش بروید، پرورشش بدهید و ابتکار و خلاقیت در آن بوجود بیاورید، آنوقت دیگر هنرآفرینی میکنید. من از کودکی، خب، دارای صدای خوش بودم و اغلب هم در کودکستان و بتدریج در دبستان و دبیرستان میخواندم.
اینها چه سال هایی است؟
سالهایی که دوران کودکی من بود.
دورهای بوده که دیگر بهرحال دخترها مدرسه میرفتند و مدرسهرفتن رواج پیدا کرده بود؟
نخیر دیگر. ما مال قرن پیش که نیستیم. من وقتی به کودکستان میرفتم، به کودکستان ایران میرفتم، بعد به دبستان بزرگمهر رفتم، و بعدها هم به دبیرستان طبری و بعد هم دیگر همینطور دبیرستان میرفتم. تا اینکه یک سالهایی به توصیه بعضی از دوستان به هنرستان عالی موسیقی معرفی شدم و آنجا بود که خانم باغچهبان تشخیص دادند که صدای من وسعت زیادی دارد و برای اپرا خوب است. من بدون هدف فقط بخاطر توانایی خودم به هنرستان رفتم و دوـ سهسال با خانم باغچهبان کار کردم. سالهایی این کار متوقف شد و بعد دوباره شروع کردم به کارکردن. وقتی من اپرا اجرا کردم، خب خیلی زود مشغول شدم. البته بایستی بگویم قبل از من خانمهایی که رفته بودند به اروپا و آمریکا و بعضیها در ایران موفق شدند. من بایستی حتما این را بگویم که آنها پیشکسوتان من بودند تا حق آنها گرفته نشده باشد. فقط فرقی که یک کمی ایجاد شد کنسرتهای متعددی بود که من برگزار کردم و آوازهای ایرانی را با سبک اپرا و با صدای سوپرانو اجرا کردم که یک کمی تفاوت کرد. یعنی آن مسئلهی علمی غربی را، آن سیستم را من وارد آوازهای ایرانی و آوازهای محلی کردم.
این ابتکار شخصی خود شما بود یا با همفکری خانم باغچهبان و دیگر استادان؟
نه خانم باغچهبان اصلا دیگر کاری نداشتند. ایشان تعلیمی داده بودند و من بعد از ایشان معلمهای دیگری را دیدم. به ایتالیا رفتم، خانم فارستا کپتی را دیدم. یعنی تابستانها کورسهای تابستانی میگرفتم و در شهر گراتس با خانم ارمان کوپر و خانم شیلا هانس کار کردم و بطور مداوم با آقای هانس کار میکردم که پیانیست بودند و در حقیقت بنوعی پدر هنر من بودند. ایشان آلمانی بودند و سالها هم قطعات اپرایی را با من کار میکردند و در کنسرتهای اروپا همیشه با من همراه بودند. این استاد عزیزم چندسال قبل مرحوم شدند و همیشه درخاطر من بسیار عزیز هستند.
اولینباری که بهاصطلاح این سبک را خواندید که بین آموختههای کلاسیک اپرایی و موسیقی محلی پیوند زدید، چه زمانی بود و با کدام ترانهها شروع شد؟
اولینباری که من در تالار رودکی برنامه اجرا کردم درسال 1352 بود و به توصیهی مسئولین وقت که در وزارت فرهنگ و هنر بودند، به من گفتند که بهتر است به برنامهام که برپایههای اپرا و لیدهای آلمانی ایجاد شده بود، چند ترانهی محلی هم اضافه کنم. ترانههای محلی توسط استاد روبیک گریگوریان، یکی از اساتیدی که رییس مدرسهی عالی موسیقی هم بودند و چند قطعه از آوازهای محلی را تنظیم کرده بودند، نتهایش را در جای صدای سوپرانو نوشته بودند، به من گفتند که بهتر است شما ایرانی هم در برنامههایتان بگذارید. این کار شروع شد از پنج- شش قطعهای که برای صدای سوپرانو ساخته و تنظیم شده بود.
قبل از شما ساخته شده بود یا برای شما ساخته شده بود؟
نخیر ساخته شده بود. اینها محلیهایی هستند که استاد روبیک گریگوریان رویش کار کرده بودند و برای صدای سوپرانو گذاشته بودند که هر خوانندهای بخواهد سوپرانو بخواند بتواند اینها را اجرا بکند. من آنها را اضافه کردم. پس از آن، کانون پرورش فکری کودکان گفت که شما بیایید یک صفحهای ضبط بکنید با همان ترانههای محلی و با همان سبک و سیاق و... وقتی اجرا کردم خیلی مورد علاقه قرار گرفت. البته خب خانم باغچهبان، خانم صبا، خانم وکیلی و دیگر خوانندههای دیگر هم در برنامههایشان آوازهای محلی را گنجانده بودند و آنها هم اجرا میکردند. ولی خب صفحه نشده بود. وقتی ضبط شد، خیلی مورد علاقه قرار گرفت و به این جهت بود که استاد واروژان، تنظیمکنندهی بزرگ، ایشان آمدند و چند ترانهی محلی دیگر را تنظیم کردند درجای صدای من و این بود که ضبطهای متعدد انجام شد و باعث شهرت فراوان و علاقهی زیاد در مردم شد. این شیوهای بود که وارد بازار آوازهای سنتی ایرانی شد. البته من بایستی احترام، سپاس و آن ارج به آوازهای محلی ایران که توسط خود خوانندگان دیار و اقلیمهای ایران، و البته هر کشور دیگری که توسط اهالی آن خوانده میشود ابراز کنم. این آوازها را هم بایستی در نظر بگیریم. چون میبینید که حتما درمناطق هر کشوری کسانی که اهالی بومی هستند خیلی خوب میتوانند اجرا بکنند، دلسوختهتر از ما، منتها ما یک کمی این کار را آکادمیک و علمیتر کردیم.
شما هیچوقت با این خوانندگان محلی تماس داشتیدهاید و یا به نظرتان رسیده که باهم یک کار مشترک انجام بدهید یا اصلا نشستید باهاشان که از نغمههای آنها بشنوید و چیزی ضبط بکنید؟
شنیدم.
یعنی از استادان محلی هم شنیدهاید!
شنیدم، بله. ولی من هرگز باهاشان برنامه اجرا نکردهام. ولی خب همیشه و همهجا میشنویم دیگر ترانههای محلی، لالاییها.
میدانم، ولی هیچوقت سفر کردهاید به مناطق مختلف ایران که اینها را بشنوید و جمعآوری بکنید؟
من نکردم، ولی از کتابها استفاده کردهام، از ضبطها و گاهی اوقات در کنسرتها از خود این مناطق آدمهایی آمدند و من شنیدم. دیگر بالاخره گوش ما ایرانیها پر است از این آوازهای عزیزانمان که درگوشهوکنار خواندهاند. آقایان سالمند، پیرمردانی که در گوشهو کنار میزنند و میخوانند مثل حاجی قربان که یکی از آنهاست و در خطهی خراسان معروف هستند و میخوانند. خودشان هم میزنند با سهتار، دوتار، میزنند و میخوانند. همچنین عاشیقهای آذربایجان که یکنوع همخوانی زیبایی دارند که واقعاً آن خطهی آذربایجان میدانید که چقدر اینها ارزش دارند برایشان.
قبلا که صحبت میکردیم اشاره کردید به علاقهی خاصی که به این عاشیقها دارید.
بله.
اگر مایل باشید یکمقدار راجع به آنها توضیح بدهید.
من زیاد توضیح و اطلاعات علمی درباره شان ندارم.
نه، همان حستان و اینکه چرا فکر میکنید این آهنگ بینظیر است و ویژگیاش یک طوریست که مثلا از سایر آهنگهای محلی ایران متفاوت است.
نمیتوانم این را بگویم، برای اینکه در ایران مثلا در کردستان، آوازهای محلیشان بسیار غنی و پر است. آوازهای منطقهی خراسان هم فولکلور بسیار غنیای دارد و همینطور آذربایجان. من بایستی بگویم این سه منطقه قوی ترین را دارند. جنوب ایران هم که خب مشخص است، آوازهای بندری که میبینید چه ریتمهای خوبی دارد که اروپاییها هم در آوازها و رقصهای دستهجمعیشان استفاده میکنند. اینها هرکدام ارزش و زیباییهای خودشان را دارند. ولی من اطلاعات آکادمیکی بطور تخصصی در این زمینه ندارم. اما خب همیشه ستایشگر بودم. خیلی هم آشنا هستم، ولی اگر بخواهم حرفه ای صحبت بکنم، دیگر کار متخصصین است.
ولی خودتان فکر میکنید که عاشیقها یکجای ويژهای دارند در موسیقی محلی ایران؟
نه! برای اینکه کردها را ما نمیتوانیم فراموش کنیم. جنوب خراسان را نمیتوانیم فراموش کنیم. همه در یک سطحاند به نظر من.
شما خودتان آهنگهای محلی مختلفی خواندهاید. با این لهجهها و زبانهای محلی ایران چگونه آشنا شدید؟
حفظ کردم.
مثل مثلا سایر قطعات اپرایی که میخوانید و سینهبهسینه میرسد یا باید آنها را حفظ کنید؟
قطعات اپرایی را شما باید مطالعه کنید، زبان بشناسید. در اپرا وقتی شما رشتهی اپرا را کار میکنید، حتما باید زبان آلمانی را بخوانید، برای لیدهای شوبرت، شومان و بسیاری از لیدنویسهای آلمان و اتریش و اصولا غرب اروپا. اپرا هم که باید زبانشان را بدانید که زبان ایتالیاییست که البته بعضی قطعات هم به زبان لاتین است. به فرانسه هم خب خیلی اپراها نوشته شده، ولی ایتالیایی و آلمانی را باید خوانندهی کلاسیک بداند. این است که خیلی هم حساساند در این مورد. کلاسهایی هم داشتیم که حتا کلاس تلفظ و بیان بوده است. بنابراین آنجا زبانشناسی را باید رعایت میکردیم. اما در مورد فولکلور ایرانی که من اجرا کردم، خب از بچگی گوش ما پر است. اینها اغلب گویش هستند، لهجههای متفاوت هستند که من سعی کردم اصالتا این لهجهها را اجرا و تقلید بکنم. ولی خب.
ولی خب مثلا شما ترکی میخوانید، ترکی میدانید یا فقط درترکی هم.
یک کم. ترکی و اینها خب زبانهای داخل ایران است. اینها را دیگر آنگونه مطالعه نکردهام که زبان ایتالیایی را. ولی بهرحال آشنا هستم با آنچه از بچگی در اطرافمان شنیدهایم و دیده ایم در شهرهای مختلفی که سفر کردهایم. همه اینها را سعی کردم که اندکی لهجههایشان را رعایت بکنم.
قبل از اینکه برگردیم به ادامهی بحث درداخل ایران، میخواستم ببینم که هیچوقت با کشورهای همسایهی ایران و بخصوص روسیه که یک پایگاه مهمی در اپراخوانی بوده در منطقه ما آشنا بودید، رفتوآمد کردهاید و با اپراخوانهای آنها نشست و برخاست داشتهاید؟
نخیر، اصلا. اپرای روسیه خیلی در تکنیک تدریس نمیکند، معمولا چون خیلی سخت است. کسانی که اپرا بشناسند، میدانند که سیستم صداسازی و تمرینهای اپرایی مسکو خیلی قوی و خیلی مشکل است؛ به روانی ایتالیا نیست. یعنی نحوهی آموزش صدا و تعلیم صدا مثل سایر هنرهای روسی خیلی محکم، غنی، پر و دراماتیک است، مثل ادبیات و بیانشان. متوجه هستید! با مسکو ما هیچوقت ارتباط اپرایی نداشتیم، در ایران هم نداشتیم. البته معلمان خوب روسی درهنرستان بودند. معلمین موسیقی فوقالعادهای بودند روسها در ایران و ارامنه هم نقش بسیار بزرگی داشتند. من همه اینها را در کتابی که ازتاریخ اپرا در ایران میگوید جمعآوری کردهام، البته بعنوان یک شاگرد. اساتید دیگری هستند که راجع به هنر کلاسیک و پایهی هنر کلاسیک در ایران خیلی اطلاعات مفصلی دارند و من کاری که کردهام جمعآوری اینها از اساتید بوده، بهاضافهی تجربهی خودم در هنرستان موسیقی و زمانی که وارد اپرای ایران شدم. تمام خوانندگان، خانمها و آقایانی که همه سمت استادی من را داشتند و حتا مشهور بودهاند، مثلا خانم فرح عافیتپور، خانم روحانگیز یشمی، آرینوش آغایان، خانم زند کریمی، خانم نسیم آزرمی و اینها خوانندگانی بودند که در ایتالیا، آلمان و اتریش مشهور شدند و بسیاری دیگر. همه اینها را در کتاب «شما هم با من آواز بخوانید» که در نیمهی کار هستم نوشتهام و فکر میکنم لازم است که از همه این خوانندگان را برای مردم بگوییم و حقشان را بجا بیاوریم.
شما از کسانی که پیشکسوتتان و از اساتیدتان بودند یاد کردهاید. خودتان به تعلیم و تربیت کسانی که علاقمند هستند به سبک کار شما، مشغول هستید؟ شاگردانی دارید که در صحنه فعال باشند؟
خانم باغچه بان به من میگویند تو با آن صدای ابریشوم، خودت الان باید درس بدهی. میگویم خانم باغچهبان من خسته میشوم، چون اگر بخواهم درس خصوصی بدهم... خب خیلی کلاسهایی داشتهام، ولی خب زمان طولانی میخواهد و باید دیگر همه رشتهها را درس بدهیم. تاریخ اپرا چیزی نیست که تقلیدی بتوانیم بگوییم و یاد بدهیم، آن پایههای معلومات بیشتری را لازم دارد و این از حوصلهی بعضی از خانمها بهدور است. بنابراین من ترجیح دادهام که کلاسی نداشته باشم، بخصوص که درگیر نوشتن دو کتاب خیلی مهم و بزرگ زندگیام هستم. یکی راجع به همین اپرای ایران و تجربیات صحنهای خودم، و دیگری راجع به زندگی در نابینایی و شناخت نابینایان و نابینایی که بسیار ارزشمند خواهد بود برای آموزش جامعه نسبت به نابینایان. بنابراین وقتی نمیماند برای کلاس. ولی امیدوارم که خداوند به من این لطف را بکند تا مثل همیشه که سلامتی و زمان داشته باشم بتوانم یک آکادمی آواز در تهران ایجاد بکنم، گرچه کلاسهای خصوصی درتهران بسیار پرشاگرد هستند. هنرجوی خانم بسیار زیاد هست، با وجود اینکه میدانند نمیتوانند اجرا زیادی داشته باشند. البته خانمها هم میتوانند اجرا داشته باشند، ولی با وجود این... یعنی الان این نمونهی هنرخواهی اکنون است، برای اینکه بدون توجه به اینکه فکر کنند میتوانند روی اپراها و روی صحنههای دنیا بیایند و احیانا در کنارش برای زندگیشان پولساز باشد، با وجود این بسیار علاقه مند هستند؛ کلاسهای بسیاری در ایران در تهران دایر است که خانمها آموزش میبینند و البته خب اجازه هم داده میشود که من باز خیلی ممنون هستم که همیشه همه ایرانیها، اعم از مسئولین دستگاهها و غیره به من نهایت محبت را داشتهاند و من توانستهام برای خانمها کنسرت اجرا کنم. باز در این مورد هم جای شکرش است. امیدوارم که بتوانم یک آکادمی ایجاد بکنم که در آینده خانمها و دختران را تعلیم صدا بدهیم در یک روش و راه درست و صحیح. چون آوازخواندن به این شکل نمیتواند بهیچوجه منافاتی با مسایل اخلاقی داشته باشد. این خود یک هنر و یک علم است.
اشاره کردید به اینکه کتاب مینویسید و فعالیتهای دیگری دارید. بخشی از فعالیتهایتان هم ضبطهای متعدد است. به نظر میآید که فعال نیستید در این صحنه، ولی آنطور که باهم صحبت میکردیم گفتید که ده- دوازدهتا یا متجاوز از دوازده سی.دی این سالها منتشر کردهاید. خوشحال میشوم کمی راجع به محتوای کار جدیدتان توضیح بدهید و اینکه آیا در همان چارچوب سبک گذشتهی شما هست، یا اینکه به اصطلاح روش تازهایست در ادامهی آن کار؟
البته میدانید که اپرا بطور کل صحنه چندان فعالی نیست در ایران. برای اینکه یک هنر شناختهشده، عمومی، مداوم و صحنهای نیست. همیشه یک هنر دستنیافتنی اشرافی بوده درقرون گذشته. ولی خب امروز دیگر اپرا درهمهی سطوح میتواند و درتمام دنیا سعی کردهاند که...
مردم پسندتر بشود...
بله، مردمپسندتر باشد و میان همهی مردم بتواند دلخواه داشته باشد. ولی هنرنمایی من در اپرا میتوانست متوقف بشود و همینطور راکد بماند. برای اینکه دیگر پیشرفتی نبود و همان قطعات همیشگی را بایست اجرا میکردیم. البته خب رقابت با خوانندگان بزرگ دنیا بسیار سخت است. البته درست است که به من القابی دادهاند، مثل صدای مخملین یا «Crystal Voice» و بارها به من گفتند که صدایتان را بیمه کنید، ولی من هرگز درصدد برنیامدم. یکنوع بیاعتنایی در من اصولا به دنیای مادی وجود داشته و همین امر هم باعث شده که من هیچ سازمانی در مورد نابینایان نتوانم داشته باشم. همیشه کمکهای من گذرا بوده است. در واقع یک روحیهی درویشی دارم که از هرنوع استحکامی در دنیا زیاد به باورهایی نمیرسم، برای خودم. کارم را انجام میدهم و گذر میکنم. ولی در اپرا تشخیص دادم که تا کی میتوانم این قطعات تکراری را اجرا بکنم. بنابراین وسعت بیشتری به سبک دیگر آوازخواندنم دادم و بخصوص از شعرای مدرن قطعاتی انتخاب کردم که آهنگسازهای مدرن روی آن کار کردهاند. چون میدانید، این شعرهای مدرن ایران در قالب دستگاههای سنتی نمیگنجند، چون آزاد سروده شدهاند و بنابراین موسیقی و تنظیمی را میخواهد و میطلبد که آزادتر باشد و در چارچوب تمهای ایرانی. چند کار دراین زمینه انجام دادم که خودم بسیار دوست دارم. برای اینکه هنرمند بایستی پیشرفت داشته باشد و باید جلو برود.
شاعرانی که شما شعرهایشان را خواندهاید، ممکن است بفرمایید چه کسانی هستند؟
از شش غول بزرگ ادبیات عصر امروز، از استاد اخوان ثالث، شاملو، فروغ فرخزاد و البته فیلسوف عصر و خیام دیگر ما سهراب سپهری که مال شهر خود من کاشان است و نیمایوشیج استاد بزرگ شعر مدرن ایران. از این شعرا من آثاری اجرا کردهام که خودم شخصا لذت میبرم. این چیزیست که ما باید در آوازهای ایرانی رعایت بکنیم، بیان و تلفظ. یا چیزهایی که مردم ایران را دورنگهداشته از آثار مختلفی که من اجرا کردهام، سلیقهایست که خب معمولا به نظر میرسد که کارهای سنگین کمتر مورد دلخواه است و کارهایی که آسان بهجان مینشیند، مثل ترانههای محلی، طرفدار بیشتری دارد و این باعث میشود که کارهای جدیتر من کمتر به جامعه معرفی بشود.
منظورتان از کارهای جدیتر چه هست؟
بهقول یکی از آهنگسازان که میگفت، کمتر خوانندهای را دیدهایم که درعصر خودش اینقدر آهنگسازان بزرگ برایش آهنگ ساخته باشند و اینقدر رپرتوار گوناگونی داشته باشد. از استاد علی تجویدی، استاد حنانه، استاد بابک بیات، استاد باغچهبان، امین الله حسین و ... آثاری که ساخته بودند را من اجرا کردم. این تنوع کاری را نشان میدهد. کاری که در سالهای اخیر کردهام که کار بزرگی بود و با ارکستر سمفونیک ضبط شد، کاری از آقای مجید انتظامی بود، با اشعار وحشی بافقی، سعدی و عراقی.
در تهران برگزار شد با گروه کر؟
خیر با گروه ارکسترال بود، با گروه بزرگ ارکستر سمفونیک برگزار شد که...
تکصدایی... خودتان به تنهایی خواندید یا...
بله، یعنی ارکستر و من که کاری بسیار عالی بود و من خودم خیلی دوستش دارم. ما سعی کردیم که یک اپرای ایرانی باشد. کاری هم با آقای امیر صراف ضبط کردم بر روی اشعاری از اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و نیمایوشیج که این کار برایم خیلی کار ارزشمندی ست در فهرست کارهایم.
و فقط با پیانو اجرا شده؟
بله، با پیانو. دراینجا بایستی که آهنگساز این وزن و قافیه را در این شعرهای مدرن این استادان رعایت میکرد و خب خواننده هم بایستی که بیانش خیلی روشن باشد تا ارزش شعری این نامداران شعر ایران را نشان بدهد و در عینحال از تکنیک صدا که خارج نمیشود. بایستی آن شیرینی موسیقی ایران را حفظ کند. این چیزیست که خوانندهها بایستی در نظر بگیرند و هیچکدام را فدای دیگری نکنند. یعنی تکنیک صدا فدای شیرینی زبان نشود و شیرینی زبان فدای حالتها قرار نگیرد. خواننده باید مهارت زیاد داشته باشد که بتواند این سه اصل را در آوازهایش رعایت کند. یک پیانیستی من داشتم که میگفت خوانندهای آمده و گفته که از همان محلیهایی که پری زنگنه خوانده میخواهم کار کنم. خب خوانندهها باید کارهای جدیدتری بکنند و تحول و ابتکار توی کارهایشان باشد...
به این تحول و ابتکار در حوزهی انتخاب اثر و آمیختناش با موسیقی را اشاره کردید. میخواهم بگویید که خودتان فکر میکنید این تحول در کار شما در چه مسیری اتفاق افتاده؟ در نحوهی خواندن تان، در انتخاب اثر یا در مسئلهی موسیقیست؟
همه با هم، درهمه هست...
و خودتان این ابتکار عمل را داشتهاید یا با مشورتی با آهنگسازانتان و شاعران ترانههایتان...
البته خب، وقتی با آهنگسازان صحبت میکردیم، مثلا استاد تجویدی که این استاد بزرگ یک قطعهای را در دستگاه ماهور ساخته بودند که به من میگفتند این قطعهی من یک اوج صدا دارد که من دوست دارم با صدای شما باشد. البته آهنگ ایشان را من با شعر آقای ترقی اجرا کردم. آواز همان آواز بود در دستگاه ماهور، ولی من با یک شیوهی دیگری اجرا کردم که کمترین کاهشی و کاستنی در شعر و اثر شعری استاد بیژن ترقی و استاد علی تجویدی نداشته باشد. آن وفاداری را نسبت به اثر آنها داشته باشد، با وجود اینکه با صدای اپرایی اجرا میکردم.
هیچکدام از این اثرهای تازهی شما منتشر شده بهشکل عمومی؟
نخیر. اینها را من در آرشیو خودم دارم...
قصد انتشارش را ندارید؟
انشااله... بشود... پیش بیاید... شاید...
چه جوری میشود کمک کرد به انتشار این آثار؟ منظورتان از پیش بیاید این است که ناشری میخواهد تا پا پیش بگذارد یا خودتان فعلا مایل نیستید که منتشر بشود؟
نه، اینها را خب بعضی از دوستان دارند بطور خصوصی و شخصی، ولی هنوز به این فکر نیفتادهام که بطور عمومی پخش کنم.
چه عاملی باعث میشود که نخواهید فعلا منتشر بشود؟ خیلی از علاقمندان صدای شما مشتاق خواهند بود که کارهای جدید شما را بشنوند، کارهایی که میگویید در آنها ابتکار تازهای هست!
حالا انشالله در کنسرتهایی که داشته باشم، بعضیهایش را در ایران برای خانمها اجرا میکنیم روی صحنه. چون خانمهای ایران را هم میخواهیم در جریان تحولات موسیقیایی بگذاریم. بخصوص در فستیوالهای موسیقی مثل فستیوالهایی که در تهران برگزار میشود و در تالار رودکی من اجرا میکنم. برای هنرجویان آواز بعضی وقتها حتا من برنامههای آموزشی برگزار میکنم، یعنی توضیح میدهم راجع به این قطعاتی که اجرا میکنم. خب من خیلی آدم پرکاری هستم، خوانندهی پرکاری هستم در کنار کار نوشتاری که دارم. بهرحال بایستی همینطور پیش بروم تا این تحول و نوآوری را ادامه بدهم.
فرمودید کنسرت در ایران دارید. این کنسرتها مرتبا برگزار میشود یا گاهگداری؟
بله، گاهی...
آخرین بار چه زمانی در ایران روی صحنه رفتید؟
در شیراز در دانشگاه پهلوی برای خانمها. چندماه قبل.
تورهای اروپایی چطور؟ بیشتر میآیید به اروپا؟
نه بیشتر نمیآیم، کم میآیم و آنهم بیشتر بخاطر دیدار از مراکز نابینایی دنیاست که اضافه کنم به تجربههایی که دربارهی نابینایان دارم.
یعنی ضمن اینکه تورهای آواز دارید، دیدار از مدارس نابینایان را هم دارید؟
نه... میخواهم بگویم در اولویت کارم است. چون الان دارم کتاب مینویسم، این کار برای من در اولویت قرار دارد تا ببینیم کدام موسسهی فرهنگی درنظر گرفته میشود. میخواهم دور از هرنوع هیاهو و جنجال اجتماعی و سیاسی، کنسرتهای من برگزار بشود و صرفا برای مردم فرهنگی باشد. این یک تجربهی شخصیست دیگر، برای اینکه من خودم را یک نوع کارشناس میدانم و برای کتابی که مینویسم خیلی لازم است که این تجربهها را داشته باشم و مقایسه کنم با روشی که امروز برای نابینایان در دنیا بهکار گرفته میشود، که به جاهایی هم رسیدهام. البته خب از این مبحث مفصلی که جنابعالی در این برنامه برگزار میکنید به دور است، چون صحبت خیلی زیاد است.
نه، خب علاقمند هستیم در این خصوص هم بدانیم که مثلاً از فعالیتهای شما راجع به نابینایان سازمانی حمایت میکند، در ایران و یا فرضا در خارج از ایران، یا این فقط ابتکار شخصی شماست؟
در ایران خیلی خوب کار میکنند، یعنی NGOهایی هستند توسط خود دانشجویان و نسبت به زمانی که من نابینا شدم خیلی فرق کرده است. آنوقتها فقط استاد خزاعلی بودند و مدرسهی شهید محبی امروز که سابقا رضا پهلوی نامیده میشد اینها بودند و بهزیستی. ولی امروز NGOهای بسیاری وجود دارند و فعالیتهای نابینایان بسیار گسترده است. طبیعتاً بچههای دیروز امروز بزرگ شدهاند، دانشجو هستند و به دانشگاه میروند و فعالیتهای بیشتری دارند و خیلی پیشرفت کردهاند. این دیدارهای من نیز از مراکزی که قابل دسترس هستند، در آموزشها برایم موثر است و در این کتابی که مینویسم نقش خیلی خوبی خواهند داشت. البته من بطور شخصی با این مدارس تماسهایی دارم و آنچه از دستم بربیاید و توانی داشته باشم بهرحال میتوانیم مجموعاً با دوستان برای بچهها انجام بدهیم. البته این مدارس رسمی و دولتی هستند و همه شبانهروزی کار میکنند، مدارس دختران و پسران. در استانها هم اگر گاهی اوقات کنسرتهایی برگزار بکنم، از این مدارس هم دیدن میکنیم و برایشان کتاب میبریم. کارهایی که بشود انجام داد...
گفتید که علاقمند هستید برای بازدید از این مدارس به کشورهای مختلف بروید. میخواستم بدانم چند کشور را تا بحال دیدهاید و سیستمهای آموزشی نابینایانشان را بررسی کردهاید؟
ممالک اسکاندیناوی از همه پیشرفتهتر هستند. البته خب انگلستان هم خیلی خوب کار میکند و همینطور آمریکا. اینها هستند. در واقع ممالک غربی بطور کلی در زمینهی نابینایان پیشرفتهای عالی و تسهیلات فوقالعادهای دارند. به مدارس سوئد، آلمان و اتریش رفته ام و بعضی نقاط آمریکا. در هلند فرصت نشد، ولی خب یک مجموعهای بهدستم رسیده که از طرز کار و تعداد نابینایانش صحبت میکند. در لوکزامبورگ و در سوییس مراکزی بوده که آنها را دیدم و مقایسه کردم. بهرحال پیشرفتهای خوبی دارند میکنند. حتا در مدارس سوئد امروز دیگر نابینایان را جدا نمینشانند، چون معتقدند تنها بچههایی که از فکر سالم برخودار نباشند، از نظر فیزیکی، آنها را بایستی در مدارس مخصوص گذاشت.
میشود آنها را با شاگردان بینا در یک مدرسه....
بله! برای اینکه نتیجهی بهتری میدهد. چون مشکل نابینایان فقط مشکل نابیناییشان هست، مشکل دیگری نیست و آنهم با مددکاران و معلمین و اصولا بودنشان در اجتماع در کنار شاگردهای دیگر خیلی راحتتر و آسانتر...
ولی از نظر نوع نیازهایی که آنها دارند چه؟ مثلا در کلاسی که بیشتر شاگردانش بینا هستند، نابیناها چگونه نیازهای خودشان را برآورده میکنند؟
امروز با کامپیوتر و ضبط صوت مسایل راحتتر است تا نوشتن. ولی خب اگر به آنجایی برسد که به خط بریل احتیاج داشته باشند، معلمین و مددکاران اجتماعی هستند که به مدارس روانه میکنند.
مهمترین پیشرفتی که باید در مسئلهی نابینایان در ایران صورت بگیرد به نظر شما چیست؟ یعنی اگر کتاب شما نوشته بشود و براساس تجاربی که شما دارید، اولین پیشرفت یا مهمترین پیشرفتی که مایل هستید در این زمینه اتفاق بیفتد آن چه خواهد بود؟
چیزی که منظور کتاب من را برآورده خواهد کرد و نظر من را نسبت به نوشتن این کتاب تامین خواهد کرد، آموزشیست که به سایر مردم دربارهی پذیرش نابینا و نابینایی بطور کلی داده بشود. این اولین قدم است. یعنی بستری که برای پذیرفتن یک فرد نابینا آماده میشود. این خیلی زمینهی خوبی خواهد بود. این اولین قدمیست که هرگز در هیچ کجای دنیا نسبت به آن اقدامی جدی نشده است. معمولا مردم خودشان را راحت میدانند و زحمتی نمیخواهند بهخودشان بدهند. این سرنوشت را برای دیگران مقدرشده میدانند که از زندگی آنها جدا است. هیچ علاقهای ندارند که به دنیایی با اینگونه مسایل وارد بشوند. و این چیزیست که بایستی رویش جدی فکر کرد...
یعنی برای پذیرش بیشتر نابینایان درجامعه منظورتان است؟
آشنایی، در درجهی اول آشنایی با نابینایان.
یعنی منزوی نمانند، منظورتان این است. بهرحال بخشی از این آشنایی این است که آنها از انزوا دربیایند.
نه، نه! ازاول، قدم اول و الفبا را بایستی شروع کرد و آن این است که جامعه نابینایی را باید بشناسد و خودش را سهیم بداند. وقتی نابینا را بشناسد، همان چیزی که شما گفتید که آنوقت تواناییهای نابینایان را بهتر میشناسد. اگر کمکی هم بخواهد بکند، این کمک را در راههای صحیح خواهد کرد و این حالتی که، من دیدهام، اینکه مردم اغلب دستپاچه میشوند، هول میشوند، نمیدانند با نابینایان چگونه برخورد کنند. نابینایان را انگار آمده از کرات دیگر میدانند و سوالات عجیب و غریب مطرح میکنند و بهخودشان زحمت نمیدهند. در صورتی که این سرنوشتیست که کموبیش درمنزل هر کسی خوابیده است، حالا یا به علت تصادف یا بیماری و یا بهعلت کهولت. همانطور که تمام اعضای بدن...
اصلا کم بینایی خودش خیلی شایع است...
بله. کم بینایی ممکن است به نابینایی منجر بشود. این چیزی نیست که تنها برای عدهای خاصی تعیین شده باشد که مردم با تفاخر صحبت از کسی بعنوان نابینایان و «آنها» میکنند. نابینایان هم از خود آنها بودند، این است که به نظر من خیلی واجبتر است در کنار اینهمه آموزشها و اینهمه مدارسی که برای نابینایان درنظر گرفته میشود، جماعتی که کنار نابینایان زندگی میکنند اینهمه بیخبر بمانند. بنابراین من اصلا با نابینایان در کتاب خودم کاری ندارم، فقط با بیناها. فقط. و این کتاب درحال حاضر به زبان انگلیسی دارد ترجمه میشود و امیدوارم فرصتی باشد که من با اینهمه مشکلاتی که دارم، این کنسرتها و سنگینی کار، بتوانم روزی این کتاب را به دانشگاههای دنیا برای معرفی ببرم.
شما دیشب که شروع کردید به خواندن به فارسی، از وطن خواندید و برای ما که در خارج از کشور زندگی میکنیم این خیلی شیرین است و در عینحال متاثرکننده یا حال نوستالژیک یا هرچیز دیگری که بگوییم. همینطور دیشب یکی از دوستان از شما پرسید که برای شما امکان زندگی در خارج از کشور هم فراهم بوده، چرا در ایران ماندید که خب بهرحال میتوانستید در خارج از کشور مشکلات کمتری داشته باشید....
من مشکلی ندارم...
فرمودید که نه! من در ایران میمانم و آنجا هم مشکلی ندارم. برای من خیلی جالب است که انتخاب شما این است. جالب است که بدانم شما وطن یا ایران را چگونه میبینید و وقتی به ایران فکر میکنید، به چه چیز ایران فکر میکنید و به چیز ایران دلبستگی بیشتری دارید؟
ببینید البته در اینجا نمیشود قضاوت کرد یا سرزنش کرد گروههایی که در ایران هستند یا گروههایی که در اینجا زندگی میکنند. بهیچوجه قصد من این نیست. خب یک ترانهای هم که از ایران اجرا میشود، یک سوغاتی کوچک است که از حال و هوای مملکت و جغرافیایش میگوید. بهرحال هر کسی که متعلق به هر منطقه و دیاری از این کرهی زمین هست به علت عادت خب آنجا را بیشتر دوست دارد و این نیست که ما بگوییم ما هستیم و وطنم ایران. شما حتما با یک فردی از کشور اندونزوی و کشور غنا یا کنیا و یا دیگر کشورهای دنیا صحبت بکنید، همین حالت را برای موطن خودشان دارند. این حالت انسان بنابه عادتها و شناساییاش است. شما ببینید امروز مردم بیشتر با جهان آشنا هستند، جهان دارد باهم مخلوط میشود، در سادهترین مسایل زندگی که مثلا غذاخوردن است، شما ببینید الان همه با غذاخوردن و با آشپزی کشورهای دیگر آشنایی دارند و استفاده میکنند. اینکه آدم در یک چارچوبهایی میماند، این عدم آشناییست که این حالت را بوجود میآورد. و اینکه چرا من در ایران دوست دارم زندگی بکنم؟ دلایل خاصی دارد. تا زمانی که برای من مشکلاتی فراهم نشده و نیست، انشالله که خواهم ماند و انشالله که بتوانم در خدمت شما ایرانیها در خارج از ایران باشم. چون من یک کارجهانی میکنم، کار من کاریست غیر از مسایل متداول در دنیا و گرویدن به این گروه یا آن گروه سیاسی. همانطور که میدانید، من وسواس زیادی با شما بهخرج دادم که وقتی با شما صحبت میکنم، رادیو شما آیا وابستگی دارد، سیاسی هستید یا نه. البته که همهی مردم دنیا سیاسی هستند. هرکسی که اندیشهای دارد برای خودش سیاسیست. اما... من بزرگترین خدمت را پلزدن میان دل مردم میدانم. جهان جهانی نیست که به تفاوتها و تفرقهانداختن نیاز داشته باشد. کاری که ما میتوانیم همهمان داشته باشیم آشنایی با مردم است از هر رنگ، پوست، دیار و نژادی که باشند و این محبت و رفاقت را بوجود بیاوریم، بلکه انشالله از آشفتگی دنیا کاسته بشود. و اما من در تهران! خب علاقه به خانواده، به اقوام و هر وقت فکر میکنم یک زمانی اگر بروم، چقدر دلم تنگ خواهد شد، برای قوموخویشهایم، برای کسانی که میشناسمشان و نوشتن کتاب درایران برایم راحتتر است، چون دوستان و عزیزانی هستند که بعنوان دستیار به من کمک میکنند و این امکان مالی را من در خارج نخواهم داشت و بایستی که از همه چیز ببرم.
یک محیط صمیمیتری هست برای شما...
البته اینجا هم هستند. همهی ایرانیها واقعا با من گرم هستند. ولی خب دسترسی به افراد در اینجا سختتر است. بایستی یک زندگی مستقلی آدم تشکیل بدهد و آنجا در قلب کار هستم و از نابینایان نمیتوانم جدا بشوم و... یک خانهی قدیمی داریم که راهرفتن در آن برایم راحت است، آشنا هستم و مردم خیلی مراعات میکنند. این آشناییها...
خیلی کمک میکند...
خیلی ارزش دارد که من بتوانم بیشتر در خدمتشان باشم. مگر یکروزی خب اجبارا باز در جای دیگری باشم که خب بازهم سعی میکنم آنجا را دوست داشته باشم و این آشنایی برقرار بشود. و این آن نیست که من دل شما را تنگتر بکنم و بقول معروف بگویم خوشبهحالتان که اینجایید و ما نیستیم و یا خوشبهحال من که آنجا هستم و...
خوشبهحال شما که در ایران هستید...
بله. ولی همینقدر که شما با همزبانهای خودمان در تماس هستید، بخصوص شما که یک کار دستهجمعی و اجتماعی میکنید، حتما شیرینی این بودنها را خیلی حس میکنید و این خیلی مهم است. من دیروز در یک کتابخانهای بودم، از ایرانیها. به آنها گفتم چقدرخوب است که شما با این کتابها زندگی میکنید، هر کتابی برای شما مثل یک انسان است، مثل این است که شما در یک جامعهای دارید زندگی میکنید. و بالاخره قدر دوستی و بودنها را بدانید و زیاد حسرت چیزی را نخورید.
میخواستم آخرین سوالم را اگر مایل باشید، به برنامهی شما برای آینده اختصاص بدهم. اشاره کردید به اینکه قرار دارید در ژنو یک برنامهی بینالمللی داشته باشید با بوچلی. اگر مایل باشید من علاقمندم در مورد برنامهی آیندهی شما و بخصوص این برنامه بیشتر بدانم.
خواهش میکنم. سمیناری برگزار خواهد شد در آگوست سال آینده برای یکی از بزرگترین موسسات عمومی جهان است که دارند تمرکز میدهند به زنان نابینا. چون مردان نابینا در جامعه کمتر مشکل دارند تا زنها. بخصوص امر ازدواج از نظر من برای آقایان نابینا حلشدهتر است تا بانوان. نقشی که زن در زندگی اجتماعی دارد در نابینایی شاید کمی مشکلترش کند و این باعث بشود مسئلهی ازدواج بهآسانی برایش انجام نشود. گذشته از آن، زنان خب مدیریت بیشتری دارند، تحمل بیشتری دارند، زندگی را بهتر میتوانند اداره کنند. بنابراین داشتن یک همسر نابینا خیلی کمتر میتواند لطمه بزند به زندگی زناشویی و زن بینا میتواند زندگی را اداره بکند و علاوه بر همسربودن، مادر باشد؛ از اینرو مشکل کمتری برای آقایان نابینا بوجود میآید. اما زنان نابینا معمولا دختران ناکامترند، برای اینکه کمتر ازدواج برایشان انجام میشود و من پیشنهاد کردم در تمام دنیا، چون بعنوان کارشناس بینالمللی معرفی شدهام با این تجربههایم، پیشنهاد کردم که دختران نابینا حتما باید شغلی داشته باشند و تحصیل بکنند. وقتی که دارای شغلی باشند در اجتماع مردم با تواناییهای یک دختر نابینا آشنا میشوند و این باعث میشود راه برای ازدواج آنها باز بشود. حالا در این سمینار که در ژنو برگزار میشود از من دعوت شده که بعنوان هنرمند میهمان شرکت کنم و همینطور بعنوان کارشناس در این کنفرانس باشم. پیشنهاد کردهام که اگر با بوچلی بتوانیم یک کنسرت مشترک داشته باشیم، خب درآمدش را برای نابینایان دنیا اختصاص بدهند. من هیچ چشمداشتی ندارم و حتما بوچلی هم همینطور، چون خود او هم نابیناست. علت اینکه چرا او را انتخاب کردهام، بعلت نابینابودنش است و چون روی صحنهرفتن من با او یک حادثهای در دنیای نابینایان دنیا بوجود خواهد آورد و خیلی جالب خواهد بود و این امر باعث میشود...
و نشان میدهد که بهرحال نابینایی مانعی نیست برای جهانیشدن و جهانیبودن و در صحنهی جهانی ظاهرشدن.
بله. البته ما چون تجارتی نیستیم، من که همیشه فرهنگی بودم، ولی خب البته بوچلی تجارتیست و الان که در دست اجنتهای دنیاست، طبیعتا خب بهترین استفادهی تبلیغاتی و مالی را میکنند این اجنتهای آمریکایی و بینالمللی. ولی ما دستمان کوتاه است و هیچوقت هم با آژانسی کار نکردهایم و تنها با انجمنهای فرهنگی اروپا و آمریکا من در تماس بودهام و هیچ پولی هم از آنجا تامین نمیشود. میدانید! خب چون انجمنها توانایی ندارند و ما هم چشمداشتی نداریم و نمیآییم که واقعا پولی به جیب بزنیم و برویم. این اصلا درست نیست و در کنسرتها برگزارکنندگان هم سعی کردهاند واقعا با کمترین قیمت انجام بگیرد برای رفاه ایرانیان و آن مقدار هم که هست، طبیعتا برای سالن و سایر مسایلیست که برای برگزاری یک کنسرت لازم است. اما بوچلی اگر آژانس و اجنتهایش با او صحبت بکنند، باید متوجهاش کنند که این...
یعنی شما خودتان با او تماس نداشتید؟
من شخصا نداشتم، راهش را هم ندارم و حوصلهاش را هم ندارم. ولی این را واگذار کردیم...
ولی ایده مطرح شده با برگزارکنندگان؟
رییس سازمان نابینایان که البته خودش بیناست ولی چون دختری نابینا دارد در ژنو، وقتی با من صحبت کرد خب علاقهی زیادی دارد و حتما از این انتخاب خیلی استقبال خواهد کرد. انشالله این کنسرت به نفع خودشان باشد. چون این خوانندگان دیگر تجارتی میشوند، میدانید! دستمزهای زیادی ممکن است بخواهند که البته باهاشان که صحبت بشود باید تعدیلی بوجود بیاورد، چون من که دستمزدی نمیخواهم و در فکرش هم نیستم و اگر کمترین چیزی باشد، برای نابینایان دنیا خواهیم خواست. البته این نیست که من احتیاج ندارم، چون همیشه راه پول خرجکردن هست. ولی خب تامین هستیم برای یک زندگی روزمرهی عادی که خدا را شکر. اما باید کسانی را در نظر بگیریم که واقعا و بخصوص نابینایان آفریقا، نابینایان کشورهای دیگری که امکانات مالی کم دارند. امیدوارم که این تماس درست انجام بشود و اگر کسانی هستند که از طریق رادیو بهتر میتوانند، کاری بکنند. فقط خواستن نیست البته، خیلی نیروهای قوی میخواهد که این کار انجام بشود. البته من در این برنامه شاید دو فولکلور ایران را نتاش را بنویسم، تنظیم کنیم و بدهیم بوچلی بخواند.
به فارسی؟
بله، به فارسی بخواند.
حادثهای خواهد شد.
بله. دوتا فولکلور راحت را انتخاب خواهم کرد که تلفظش برای او راحتتر باشد. البته برای من راحتتر است تا او، چون من ایتالیایی میدانم و قطعات اپرایی را که او اجرا میکند میشناسم و میتوانیم دوئت یا دو صدایی بخوانیم.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگو با منوچهر سخایی: کلاغ هایی در راه خانه
محمد ضرغامی: منوچهر سخايی، چهره قدیمی موسيقی پاپ و از بازماندگان نسلی است که با اجرای ترانه های عاشقانه بر بستر ملودی های ايرانی، با ارکستراسيون غربی و کلام فارسی، در اواخر دهه ۳۰ خورشيدی، محبوبيت خيره کننده ای برای اين سبک موسيقی به ارمغان آوردند. او پيش از آن که وارد دنيای موسيقی شود، در روزنامه کيهان به عنوان خبرنگار پارلمانی فعاليت می کرد، اما به واسطه دوستی با پرويز ايرانفر به موسيقی رو آورد. از منوچهر ترانه های بسياری به يادگار مانده است، اما در میان این آثار، ترانه کلاغا با کلام نوذر پرنگ و آهنگ پرويز مقصدی، به امضای هنری او در عالم موسیقی بدل شده است. او همچنين درسال های فعاليت هنری اش شوی تلويزيونی زنگوله ها را برای تلويزيون ملی ايران تهيه کرد که در آن به معرفی چهره های جديد موسيقی پاپ می پرداخت.
او که از جمله خوانندگانی است که نتوانست موفقيت گذشته اش را در مهاجرت و در شهر لس آنجلس تکرار کند، از گذشته اش، انتقادهايش از فضای فرهنگی ايرانيان مقيم لس آنجلس و آلبوم تازه اش می گويد:
آقای منوچهر، شما در اواخر دهه ۳۰ با ترانه ای به نام کالسکه زرين که به شکلی غير حرفه ای به همراه کامبيز مژدهی به عنوان آهنگساز و با ترانه ای از پرويز وکيلی ضبط کرده بوديد، توانستيد از سد شورای سختگير موسيقی آن زمان عبور کنيد. اين اتفاق چگونه رخ داد؟
آن موقع مثل اين روزها (در لس آنجلس) نبود که شرکت های موسيقی برای خودشان نوار و صفحه پر می کنند و پخش می کنند. در آن زمان مرکز توليد موسيقی فقط و فقط راديو ايران بود و تنها آن ها امکاناتش را داشتند.
بعد از آنکه قانون حق مولف در ايران تصويب شد، شرکت های خصوصی وارد ماجرا شدند. تا پيش از آن شورای موسيقی خيلی سختگيری می کرد و چون موسيقيدانان سنتی در آن شورا حضور داشتند، نمی خواستند آهنگ هايی غير از موسيقی سنتی و ملی از راديو پخش شود، بنابراين خيلی به ندرت اين آهنگ ها (پاپ) از راديو پخش می شد.
مثلا آقای محمد نوری که خواننده بسيار خوبی هم بودند، در برنامه ارتش برنامه هايش را اجرا می کرد و در خود راديو ميدان نمی دادند.
پس چطور شد اين شورای به گفته شما محافظه کار و سنتی به پخش موسيقی پاپ در آن زمان رضايت داد؟
با پخش مرا ببوس جو ديگری به وجود آمد. اين آهنگ و صدای گل نراقی در آن جو حاکم بعد از ۲۸ مرداد، فريادی بود در سکوت. البته مسئولان راديو در آن سال ها متوجه پيام اين آهنگ و شعر نشدند و گل نراقی هم ديگر ادامه نداد.
وقتی ديدند خيلی از اين نوع آهنگ ها استقبال شده، به دنبال جانشينی برای گل نراقی گشتند و آقای ويگن را پيدا کردند و از او خواستند همين آهنگ را اجرا کند و به اصطلاح جايگزين آقای گل نراقی شود. ايشان هم آن آهنگ را خواند، ولی متاسفانه مورد استقبال قرار نگرفت. ولی بعدها آهنگ مهتاب را خواند که از آن بسيار استقبال شد.
پس آن طور که شما می گوييد پس از گل نراقی خواننده های ديگری وارد گود شدند؟
راديو آن موقع تصميم گرفت تا مجوز پخش يکی دو تا از اين آهنگ ها را در ماه صادر کند ولی خيلی سختگيری می کردند که اين يکی دو نفر چه کسانی باشند.
در ابتدا آن ها آقای محمد نوری را انتخاب کردند و بعد آقای ويگن انتخاب شد و بعدها من و آقای مهرپويا را انتخاب کردند.
ما چهار نفر خواننده های پاپ موزيک راديو در آن زمان بوديم و هر کدام در ماه يک برنامه اجرا می کرديم.
بعدها آقای روانبخش و آقای عارف هم به اين مجموعه اضافه شدند. بنابراين آن ها به جبر استقبال جوان ها و مردم، قبول کردند گه گاهی چنين آهنگ هايی اجرا شود، ولی خيلی سختگيری می کردند که چه کسانی اين آهنگ ها را اجرا کنند.
از صحبت هايتان پيدا است که موسيقی پاپ در آن سال ها که شما و همکارانتان تنها خوانندگان سبک پاپ راديو بوديد، به طور کامل در انحصار راديو بوده است؟
بعدها که قانون حق مولف تصويب شد و شرکت های خصوصی ديدند که اگر سرمايه گذاری کنند می توانند درآمد داشته باشند، آن موقع ديگر از دست راديو موضوع در رفت وهمه گير شد.
چه اتفاقی موجب شد که موسيقی پاپ ايرانی که در دهه ۵۰ در دوران اوج به سر می برد به موسيقی امروز در لس آنجلس رسيد؟
آن اواخر قبل از انقلاب بازار مقداری آشفته شده بود. وقتی سدها برداشته شد و کنترل ها از بين رفت، اصلا نتيجه خوبی در بر نداشت.
ولی بعد از انقلاب وقتی اين موسيقی شروع شد که در گوشه و کنار کسانی تک و توک زمزمه هايی کردند و چون در داخل ايران موسيقی پاپ وجود نداشت، همه جوان ها تحت تاثير موسيقی بيرون از ايران بودند، حالا می توانيد اسمش را موسيقی لس آنجلسی بگذاريد.
آن موسيقی از کجا تاثير گرفته بود که در مقطعی تاثير گذار هم شد؟
تعيين کننده سبک و روش خواننده هايی که اينجا (لس آنجلس) شروع به خوانندگی کردند، آدم هايی هستند که بنا به دلايلی از ايران بيرون آمدند و اينجا آلاف و علوفی دارند.
در شروع خواننده هايی اينجا رشد کردند و بالا رفتند که جواگوی دعوت ها، مهمانی ها، بزن بکوب و به اصطلاح خالتور بودند.
به اين ترتيب موسيقی پاپ تبديل شد به موسيقی ای برای سرگرمی و رقص و پايکوبی و همين موسيقی به الگوی جوانان در ايران بعد از انقلاب تبديل شد. ولی به نظر من با گذشت زمان بعضی از جوانان کارهای خوبی در ايران ارايه کرده اند.
در موسيقی پيش از انقلاب شما، تلفيقی از ملودی های ايرانی با ساز بندی غربی شنيده می شود، اما پس از انقلاب اين روند ازهم گسسته می شود.
من از چند آهنگ اولين آلبومم که در آمريکا تهيه کردم راضی نيستم. چون اين آلبوم را در بدو ورودم به آمريکا ارايه دادم، هنوز به اوضاع و احوال اينجا آشنا نبودم و از نظر مالی هم بسيار محدود بودم، نمی توانستم به راحتی تصميم بگيرم و اين آلبوم را در شرايط کوچ اجباری و آن حالت گيج و ويجی توليد کردم.
اما بلافاصله وقتی مقداری به خودم مسلط شدم، اولين کاری که کردم سکوت بود و بعد آلبوم همکلاس ها را عرضه کردم که در آن آهنگ های خوبی بود. ولی آن آلبوم هم راضی ام نکرد و بعد از آن اوضاع اينجا به شکلی شد که من ديدم يا بايد از اين جماعت بزن بکوب پيروی کنم يا دوباره سکوت کنم و من در آن زمان تصميم گرفتم با موسيقی لس آنجلس همراهی نکنم.
حاصل اين سکوت طولانی مدت و غيبت از صحنه موسيقی پاپ لس آنجلس چه بود؟
در اين فاصله مقداری مصاحبه از شخصيت های مختلفی که در موسيقی پاپ ايران مطرح بودند تهيه کردم. کتابی در دست تهيه دارم درباره موسيقی مدرن و موسيقی پاپ ايران و در آن تقريبا با همه کسانی که در دسترس بودند مثل آقای محمد نوری، آقای حميد قنبری و آقای نعمت مينباشيان گفت و گو کردم.
و گويا پس از مدت ها آلبومی هم تهيه کرده ايد، آلبومی که در آن از ترانه های اجتماعی استفاده شده و به مضامينی نظير حقوق بشر پرداخته ايد...
من در اين آلبوم، سبک خواندنم را تغيير داده ام و نت ها و گام هايی را اجرا کرده ام که در گذشته پيش نيامده بود.
درباره آهنگ ها سعی کردم از بهترين کسی که می تواند جوابگوی اين گونه کارها باشد استفاده کنم و با آقای محمد شمس کار کردم، آهنگ های اين آلبوم از تم کلاسيک ايرانی و غربی برخوردار است.
درباره انتخاب اشعار هم خيلی دقت کردم و بالاخره با يکی از دوستان با ذوق و هنرمند، آقای ليرج فاطمی کار کردم. اين آلبوم حاصل سه سال کار مداوم است و موسيقی آن را با ارکستر سمفونی پاريس به شکل زنده ضبط کردم.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دیدار سایت قدیمی ها با پوری بنایی و عکس های جدیدی از او
پوري بنايي متولد 1319 اراك است. نخستين فعاليت سينمايي وي بازي در فيلم عروس فرنگي به كارگرداني نصرت الله وحدت مي باشد. او پس از بازي در فيلم هاي زنبورك به كارگرداني فرخ غفاري و غزل به كارگرداني مسعود كيميايي گامي ديگر در عرصه بازيگري نهاد. آخرين كار سينمايي بنايي، بازي در فيلم مريم و ماني به كارگرداني كبري سعيدي مي باشد.
پنج شنبه 25 مرداد 1386 به محل کار خانم پوری بنایی رفتم. چقدر زن با محبت، مهربان، خاکی، دوست داشتنی و مهربانیست. حدود 30 دقیقه در کنار خانم بنایی بودم. من به قصد گفتگو رفتم ولی گفت که آمادگی ندارد و قرار گفتگو گذاشتم و رفتم. متاسفانه چون بانو الهه درگذشت و خانم بنایی بخشی از کارهای مراسم را بر عهده داشت، نشد که گفتگویی انجام شود ولی حتما در آینده نزدیک با بانو پوری مصاحبه ای برای شما دوستداران قدیمی ها انجام می دهم. فعلا 3 عکس که از او گرفتم را برای شما دوستاران پوری می گذارم که چهره جدید این عزیز را ببینید.
این را بگویم که چون در مراسم بانو الهه بودم، دیدم که چقدر خانم بنایی از اول مراسم تا دفن بانو الهه و موقع ناهار زحمت کشیدند. برای پوری بنایی سلامتی، سربلندی و عمر طولانی آرزو می کنم.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زنده یاد مهستی: در این ۲۷ سال هیچ خاطره خوبی نداشتهام
۱ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ماه گذشته مهستی در دبی چند کنسرت برگزار کرد. آهنگهای قدیم و جدید. بعضی برای آنها که میخواستند تجدید خاطره کنند و برخی برای آنهایی که از ایران آمده بودند تا مهستی را ببینند. شبی که با مهستی مصاحبه کردم بیرون سالن پر از آدمهایی بود که میخواستند با او عکس بگیرند. افتخار یا مهستی خوانندهای که با رادیو و برنامه گلها پا به عرصه موسیقی گذاشت متولد سال ۱۳۲۵ و خواهر یکی از خوانندههای به نام ایران یعنی هایده است. این دو خواهر تقریبا سعی کردند در سایه دیگری قرار نگیرند و به هر حال یادمانهای بسیاری را در ترانه برای ایرانیان بر جای گذاردهاند. امروز هم هستند کسانی که تنها با گلهای او را هنوز زیر لب زمزمه میکنند. مهران خواننده جوانی که همراه او بود، این مصاحبه را برایم هماهنگ کرد. خیلی دوستانه رفتار کرد و دستم را در دست مهستی گذاشت.
یک تشکر خشک و خالی حداقل چیزی است که میتوان از او کرد. مهستی ساکن آمریکا است و بنابر دعوت کاباره تهران برای ۱۰ روز در دبی برنامه داشت. زمان بسیار کم بود، برای همین این گپ و گفت شد مصاحبه کوتاهی با مهستی.
مهستی چند ساله که میخونه؟
من الان چهل ساله که می خونم.
عمر بلندی برای یک خواننده است، نه؟
بله خیلی بلند، اما اونقدر عاشق صحنه و خوندن و مردم هستم که هیچ وقت احساس نمی کنم چهل ساله میخونم.
البته از یک خانم نمیشه پرسید چند سالتونه؟
نه سن من کاملن معلومه، من ۵۹ سال دارم.
خانم مهستی یادتون مییاد اولین آهنگی که خوندید چی بود؟
آنکه دلم را برد و خدایا... گلهای ۴۲۰ .. من عاشق برنامه گلها بودم. کارمو با اون برنامهها شروع کردم.
جوونها الان گلها رو میشناسن؟
جوونا خیلی خوب میشناسن. جالبه بدونید این کار آخر من که با همکاری هنرمند عزیز آقای شادمهر بود آهنگهای تیپ قدیم بود و خیلی ازش استقبال شد. خیلی از جوونا زنگ میزنن و میگن خانم مهستی ما عاشق آهنگ ساقی که در گلها خوندین هستیم یا اون آهنگ بعد از تو در بستر غم که تو گلها خونده بودید، نوارشو از کجا پیدا کنیم. این نشون میده که هنوز جوونا گلها رو گوش میدن. مثل قدیمیها که دقیقن اونها رو مرور میکنن.
شما ساکن دبی هستید؟
من ۱۰ روزه که اینجا هستم و چند روز دیگه بر میگردم لس آنجلس.
اما اغلب برنامههای کنسرتتون رو اینجا برگزار میکنید.
بخاطر اینکه وقتی دبی مییام احساس میکنم هم وطنهام میتونن از نزدیک منو ببینن و احساس نزدیکی با اونها دارم، اونها بوی خاک ایران رو میدن و احساس میکنم تو وطنم هستم.
آخرین باری که ایران رو دیدید کی بود؟
بیست و هشت سال پیش.
دلتون تنگ نشده؟
اونجا خاکمه، وطنمه، مسلمه که شده.
تا به حال برای بازگشت به ایران تلاشی نکردید؟
هیچ وقت چون الان تو ایران جای من نیست.
کی فکر میکنید میتونید برگردید ایران؟
اصلن نمیدونم.
چه خاطراتی رو از ایران با خودتون مرور میکنید؟
ایران برای من همهاش خاطره بوده، چه از بچگی و اون کوچه باغها که میرفتیم و شادیها که دیگه هیچ وقت به وجود نخواهد آمد و چه خاطره روز اولی که من کار هنری مو در رادیو شروع کردم. در استودیو هشت که با یک ارکستر شصت نفره، زنده برنامه اجرا کردم با شادروان آقای پرویز یاحقی و آقای معروفی.
خانم مهستی غربت یعنی چی؟
برای من تعریفی نداره. باز هم خوشحالم که با هم وطنها در لس آنجلس زندگی میکنم.
یه خاطره خوب توی این بیست و هفت سال؟
توی این بیست و هفت سال هیچ وقت خاطره خوبی نداشتم، اما بدترین رو چرا، از دست دادن خواهر عزیزم بود.
هیچ به جای هایده خوندید؟
هایده همیشه یادش برای من ماندنی است. اون برای خودش میخوند و من برای خودم. اما برای من گرامیه و همیشه سعی میکنم یادشو گرامی بدارم.