رمان «دو قدم این ور خط»، روایت امروزی از حکایتی قدیمی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
روز دوشنبه بیست و یکم بهمن ماه، جلسه دویست و سی و چهارم نشست نقد کانون ادبیات ایران برگزار شد. در این جلسه فرشته احمدی، لادن نیک نام و محمدرضا گودرزی رمان «دو قدم این ور خط» نوشته احمد پوری را بررسی کردند. این رمان اولین رمان احمد پوری است و امسال برای سومین بار تجدید چاپ شده است.
فرشته احمدی «دو قدم این ور خط» را رمانی متفاوت دانست که باعث برطرف شدن خستگی مخاطب می شود. خستگی از خواندن آثاری با سوژه های روانشناختی و ذهن گرا که این روزها بسیار رایج است. ماجرای داستان از این قرار است که راوی عاشق شاعری به اسم آخماتوآ می شود و این امکان را می یابد که بتواند در طول زمان سفر کند و نامه ای را به دست او برساند.
احمدی گفت: نکته جذاب دیگر این است که راوی یک مرد کاملا ایرانی است با یک اسم آشنا، در یک محیط آشنا، یک کتابفروشی که شاید در خیابان انقلاب قرار دارد، ناگهان با یک پیرمرد اسرار آمیزی روبه رو می شود که قرار است با او سوار ماشین زمان شده به گذشته سفر کند. در داستان شرقی ـ ایرانی چنین ایده ای بسیار کمیاب است.
احمدی افزود: من اشکالاتی ساختاری در این رمان پیدا کردم که در نهایت مرا به یک کشف رساند. این ایرادات عبارت بود از: شخصیت پردازی نادرست، گره افکنی و گره گشایی نا به جا و جلو افتادن خواننده از ذهن راوی به طوری که گاه سوالی که راوی مطرح می کند مخاطب جوابش را می داند و یا این که راوی نمی داند کجاست و از سوی دیگر قابل پیش بینی و پاستوریزه بودن اکثر آدم ها و فضاها و ... . در نهایت دیدم این نکات داستان را خارج از حیطه داستان بزرگسال می برد و این جا بود که نتیجه گیری کردم دراین داستان مضمون بزرگسال در قالب داستانهای نوجوانانه مطرح شده و بسیار جالب است که با مدل پراپ از ساختار داستانی نوجوانانه کاملا تطابق می یابد و دارای پارامترهایی مشخصه آن است مثل: وجود یک دوست همراز، کانال اسرارآمیزی که به ناگاه سر راه راوی قرار می گیرد، راوی زودباور و آماده پذیرش شگفتی ها، اهمیت نقش تصادف، راحتی خیال خواننده از پایان خوش داستان و ... .
لادن نیک نام دیگر منتقد این نشست گفت: روایت انرژی خود را روی فضاسازی گذاشته است و فضا بسیار خوب از کار درآمده است. راوی اول شخص به گذشته سفر کرده و درباره ساختمانها و مکانهایی که در روزگار خود دیده، کنجکاو است و تفاوتهایی که در اثر گذشت زمان بر آنها عارض شده را برای ما تعریف می کند. داستان از تعلیق خوبی برخوردار است و ما دوست داریم بدانیم که بعد چه می شود.
محمدرضا گودرزی دیگر منتقد این نشست گفت: من داستان های بی شماری را سراغ دارم چه در ادبیات ایران و چه در ادبیات جهانی که با داشتن بسیاری از خصوصیات داستان های نوجوان برای گروه بزرگسال نوشته شده اند و مخاطبان خود را هم پیدا کرده اند. نمی توان به صورت قطعی قالب بندی داستانی آثار را از هم جدا کرد. گودرزی درباره «دو قدم این ور خط» گفت: نثر روشن و روان یکی از محاسن این اثر به شمار می رود زیرا علی رغم این که گفتار محور است، محاوره ای نوشته نشده است. نویسندگان جدید سعی می کنند با شکسته و محاوره ای نوشتن به صمیمیت دست پیدا کنند اما این اثر روان و خوش خوان است و با ایجاد لحن به صمیمیت لازم دست می یابد.
گودرزی افزود: به اعتقاد من زمان داستان، «حال» است و همه وقایع در اکنونِ روایت رخ می دهد حتی اگر خواننده بیش از شخصیت نیز بداند داستان وجه آیرونیک به خود می گیرد که این وجهی منفی نیست. اتفاقا به نظر من زمانی بسیار جالب است.
گودرزی گفت: این کتاب درباره چیستی زمان پرسشی مطرح می کند و تقابل اصلی داستان، گذشته ـ حال است آن هم به صورتی که هیچ گونه ارزش گذاری دراین باره انجام نمی دهد و این دو بخش تقابل در هم حل می شوند. گودرزی در انتهای سخنان خود با اشاره به این گفته بورخس که نویسنده ی روزگار ما باید به ضرب المثلها و حکایتهای کهن بومی سرزمین خود بپردازد و از آنها الهام بگیرد گفت: حکایتی در دل داستان وجود دارد، حکایت تاجری که به ته چاه می رود و وقتی عارفی که او به چاه فرستاده بود بیرونش می کشد، تمام عمری که او سرکرده بود، تنها در 2 دقیقه سپری شده بود. شاید نویسنده به طور ناخودآگاه به روشی که بورخس گفته عمل کرده است و داستان حاضر روایت امروزین همان حکایت قدیمی است.
عکس صورت مشت خورده مارکز از یوسا منتشر شد
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا) به نقل از روزنامه الف ياء، مويا يكي از مشهورترين عکاسان امريكاي لاتين است كه آرشيوي از مهمترين و نادرترين عكسهاي تاريخي جهان را در اختيار دارد.
مويا درباره اين عكس به روزنامه اسپانیایی لابانجوردیا گفت: «اين عكس مربوط به 12 فوريه 1976 است. در آن تاريخ يك فيلم ويژه در مكزيكوسيتي به نمايش در آمد كه در آن «يوسا» و «ماركز» حضور داشتند. در آن جا يوسا در حضور شاهدان بسياري با مشت ضربهاي به صورت ماركز ميزند. اين ضربه آن قدر شديد بود كه ماركز نقش زمين ميشود. روز بعد ماركز از من تلفني خواست كه به ديدنش بروم و چند عكس از او بگيرم. وقتي به ديدنش رفتم او عينك آفتابي سياه به چشم زده بود. سپس صورتش را به من نشان داد و ديدم يكي از چشمانش متورم و آبي شده است.»
مويا سپس ميگويد: «ماركز به دليل اين ضربه اصلا عصباني نبود. بلكه آن را تنها يك حادثه ميدانست. او با خنده به من گفت ماريو ضربهاي قوي زد، طوري كه دچار غرور شدم. با اين وجود چندان اثري از آن ضربه در اين عكس ديده نميشود. وي در اين عكس ميخندد بدون اين كه به طور جدي چيزي از آن ضربه ديده شود».
اين عكاس مي افزايد :«به اعتقاد من ماركز خواست اين عكس را از او بگيرم تا حادثه را ناچيز و پيش پا افتاده جلوه دهد. او هيچ وقت به صراحت درباره دليل اين ضربه نگفت و تنها به اختلافهاي سياسياش با يوسا اشاره ميكرد. اما همسرش مرسدس به من گفت يوسا غيوري احمق است.»
مويا در انتها تاكيد ميكند، اين عكس را پس از آن كه 30 سال نگاتيو آن را نگهداري كردم به ماركز دادم. بعضي از آن عكسها در سال 2007 در روزنامه «لاخورنادا» در مكزيك چاپ شدند.
درگيري «گابريل گراسيا ماكز« و «ماريو بارگاس يوسا» يكي از آن ماجراهاي جالب بين دو چهره مشهور ادبي است؛ ماجرايي كه هيچ يك از اين دو با وجود سالهايي كه از آن ميگذرد، حاضر نشدند دربارهاش صحبت كنند. پس از چند دهه كدورت، اخيرا يوسا در كتابي كه چند ماه پيش درباره ماركز منتشر شد، اين سكوت را شكست و درباره او مطلبی نوشت.
http://www.ibna.ir/vdch6znx.23nqwdftt2.html
گفتوگوی اسدا... امرایی با جان بنویل، رماننویس ایرلندی
به مرگ فکر مي کنم و حواسم به زندگي است
اسدا... امرايي
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از جان بنويل رمان دريا به فارسي ترجمه و از طرف نشر افق منتشر شده است.با او گفت وگو کردم.
-جايزه بوکر معمولاً مقدمه يي براي جوايز بزرگ تر مثل جايزه نوبل است. آقاي بنويل از اينکه براي دومين بار نامزد دريافت بوکر شديد و اين بار توانستيد اعتماد هيات داوران را جلب کنيد چه حسي داريد؟ «کتاب شواهد» که در سال 1989 در فهرست نهايي نامزدها براي کسب جايزه بود برنده نشد اما در رقابت با «بازمانده روز» ميدان را خالي کرد. (بازمانده روز را نجف دريابندري به فارسي ترجمه کرده.)
بله، جايزه بوکر که حالا بعد از آنکه شرکت خودروسازي مان پشتيبان مالي اش شده به جايزه بوکرمان تبديل شده تاثير زيادي در روند نشر گذاشته و مردم را علاقه مند به ادبيات داستاني کرده. البته اين مساله که همه کتاب هايي که خريداري مي شود خوانده هم مي شود يا نه، مساله ديگري است. هر جايزه يي که به کتابي مي دهند خوب است و بي ترديد در فروش آن موثر خواهد بود. اينکه نويسنده يي جايزه را مبناي ارزشمندي کار خود بداند اشتباه خطرناکي مرتکب مي شود. برنده شدن در جايزه بوکرمان مثل برنده شدن در قرعه کشي بليت بخت آزمايي است.
-آيا بر آثار ديگرتان هم تاثير دارد؟ منظورم ميزان فروش آنها است؟
جايزه بوکر قطعاً در فروش آثار قبلي نويسنده تاثير دارد اما نه خيلي زياد.
-آيا اتفاقي است با اسم مستعار مي نويسيد؟ کارگزارتان مي گويد با اسم بنجامين بلک هم مي نويسيد. از کي تصميم گرفتيد با اسم مستعار بنويسيد؟ آيا نمي ترسيد خواننده ها قاطي کنند؟
من فيلمنامه تلويزيوني مي نوشتم. اين فيلمنامه درباره مرگ زن جواني بود که در دهه 50 در دوبلين کشته شد. فيلمنامه به مرحله فيلمبرداري نرسيد. اما چون نمي خواستم زحماتم هدر برود، در اوايل سال 2005 آن را به رمان تبديل کردم؛ سقوط کريستين. خوب اين رمان را چون با کارهاي ديگرم فرق داشت، تصميم گرفتم با اسم مستعار منتشر کنم. نه که فکر کنيد عارم مي آمد که بگويم من نوشته ام، فقط مي خواستم به خوانندگان بگويم اين جنس از جنم ديگري است.
-با قلم مي نويسيد يا بر صفحه رايانه؟
من با خودنويس مي نويسم و بعد نوشته هايم را به صفحه رايانه منتقل مي کنم. ترکيب عصر حجر با قرن کامپيوتر،
-اگر خواننده يي يا دوستي از شما سوال کند دوست داريد آثار شما را با کدام کار آغاز کند و بخواند؟کدام کتاب تان را پيشنهاد مي دهيد؟
«کتاب شواهد» را پيشنهاد مي کنم.
-کدام را خودتان دوست داريد؟
بعدي را.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-دريا لحن خاصي دارد، نوعي نگاه از سر دلتنگي به دوران خوش گذشته و کودکي، دوراني که تکه چوبي اسب مي شود و به تاخت در کنار آب مي تازد. دوراني که انگشت تپانچه مي شود و صداي انفجار گلوله از دهان شليک کننده مي آيد و گلوله اش البته آدم نمي کشد. ته رمان با همه شيريني اش به تلخي و سياهي مي زند. آيا واقعاً چنين اتفاقي افتاده است؟ شخصيت هايتان را از کجا آورده ايد؟
دريا رمان خاصي است. به يک روايت در روسلار استرند، در کانتي وکفورد ايرلند روي مي دهد، جايي که خودم در دوران کودکي با خانواده براي تعطيلات به آنجا مي رفتم. البته طرح و تشکيلات رمان به کلي ساختگي است. مي پرسيد شخصيت هايم از کجا مي آيند، خب معلوم است از همان جايي که آدم هاي روياي شما مي آيند.
-در رمان دريا مکس موردن گويا رازي را در دل دارد و مي پرورد. با همه اشتياقي که دارد و مي خواهد آسيب پذيري دوران کودکي اش را با اضطراب از دست دادن همسرش درآميزد، شخصيتي گرم تر و صميمي تر از ساير شخصيت هاست. اين طور نيست؟
گمان نمي کنم مکس صميمي تر از ساير شخصيت ها باشد. اما اغلب خوانندگان به من مي گويند او گرم تر است.
-دريا رماني است که مرگ در آن نقش اساسي دارد. طنز تلخ و سياهي که در آن موج مي زند از دلهره ها و خستگي هاي بي حد و مرز در توصيف جهان اطراف خود سود مي جويد. البته اين منحصر به کار شما نيست. بسياري از نويسندگان در رمان ها و داستان ها و شعرهاي خود به مرگ مي انديشند. چه عاملي باعث شده به چنين موضوع غامضي فکر کنيد و به اين خوبي از آب درآوريد؟
مرگ به هر حال نقطه تمرکز زندگي است و آگاهي از آن باعث مي شود ما به خود بياييم. موضوع همان طور که گفتيد خيلي غامض و پيچيده است. اما به گفته اسپينوزا اشاره مي کنم که مي گويد آدم خردمند به مرگ فقط فکر مي کند اما تمام حواسش به زندگي است.
-واقعيت ها و مشابهت هاي زيادي بين جامعه ايرلند و ايران هست. ادبيات ايرلند بين خوانندگان فهيم و روشنفکران ايراني همواره جايگاه خاصي داشته است. جيمز جويس، شون اوکيسي، ساموئل بکت، اسکار وايلد و حتي مائيو بنچي هم به فارسي ترجمه شده اند. حتي خاطرم هست که ما در دوران دبستان داستان «شاهزاده خوشبخت» اسکار وايلد را در کتاب هاي درس خود مي خوانديم. من شخصاً آثاري از مري لاوين، شون اوفالين، ليام آو فلاهرتي و پاتريک دونوان را به فارسي برگردانده ام.
خوشحالم که مي شنوم نويسندگان ايرلندي در ايران معروف هستند و آثارشان خوانده مي شود. اميدوارم همين اتفاق براي ادبيات ايران در ايرلند هم بيفتد. متاسفانه بدبيني و هراسي که توسط غربي ها از ايران در افکار عمومي جهان غرب مي پراکنند مانع مي شود که ناشران به انتشار آثار ادبي ايران رو بياورند. اميدوارم خيلي زود اوضاع تغيير کند. من به ايران علاقه زيادي دارم و دلم مي خواهد درباره داستان نويسي معاصر ايران بيشتر بدانم.
-تا جايي که من مي دانم دريا کتاب سيزدهم يا چهاردهم شماست و خوشحالم که ترجمه مجاز آن را به فارسي ارائه کرده ام. دو چاپ نخست آن به سرعت به فروش رفت. مطمئن هستم که کتاب هايتان به زبان هاي ديگر نيز ترجمه شده. چه حسي داريد که کتاب تان به فارسي درآمده. آيا پيامي هم براي خوانندگان ايراني تان داريد.
خيلي خوشحالم که کتابم به فارسي ترجمه شده و دو چاپ نخست آن به اين سرعت به فروش رفته. هنر زبان بين المللي است.
-کدام کتاب تان را براي ترجمه پيشنهاد مي کنيد؟
کتاب شواهد يا دست نايافتني.
-فکر مي کنيد سوالي هست که من نپرسيده باشم و شما بخواهيد مطرح شود.
نه ممنونم.
- نظرتان درباره سفر به ايران چيست؛ در مناسبتي مثل نمايشگاه بين المللي کتاب که فرصتي براي ديدار با علاقه مندان کتاب نيز هست و همه ساله در ماه مه برگزار مي شود.
خيلي دلم مي خواهد به ايران بيايم. يکي از دوستان من چند وقت پيش سفري به ايران داشت و شيفته آن شد. شايد فرصتي دست بدهد که به مناسبت نمايشگاه بين المللي کتاب تهران به ايران بيايم.
-اميدوارم اين فرصت دست دهد.
کد:
http://www.etemaad.ir/Released/88-02-26/253.htm
مجموعه کتاب های مفید و نفیس
مجموعه کتاب های مفید و نفیس
تصنیف های قدیمی ایران
که به کوشش دوست عزیز آقای مهدی نمازی تهیه شده است
این کتاب ها بر اساس دستگاه های هفت گانه موسیقی ایرانی در چند مجلد دسته بندی شده اند
این کتاب پر بار و مفید هم اکنون منتشر شده است و در کتاب فروشی ها در دسترس است
انتشارات کوله پشتی
مرکز پخش: کتاب ارسطو
خیابان انقلاب، خیابان 12 فروردین، بن بست حقیقت، پلاک 56/1، واحد 2
بوينوس آيرس پايتخت جهاني كتاب شد
شهر بوينوس آيرس آرژانتين بهعنوان پايتخت جهاني كتاب در سال 2011 انتخاب شد.تهران براي دومين بار نامزد پايتخت جهاني كتاب شده بود كه اينبار هم راي نياورد.
به گزارش ايسنا ، سازمان علمي ، فرهنگي و آموزشي سازمان ملل متحد (يونسكو) اعلام كرد ، شهر بوينوس آيرس - پايتخت آرژانتين - به دليل كيفيت و تنوع برنامههاي پيشنهادي و همچنين استراتژي مستحكمي كه بر آن استوار است ، پايتخت جهاني كتاب در سال 2011 خواهد بود.
بوينوس آيرس يازدهمين شهر جهان است كه از سوي يونسكو به عنوان پايتخت جهاني كتاب انتخاب ميشود.
اين شهر در حالي اين عنوان را بهدست آورد كه تهران براي دومينبار نامزد پايتخت جهاني كتاب شده بود. تهران پيشتر در سال 2006 هم نامزد بود كه با يك رأي به تورين ايتاليا باخت و ديگر حتي نامزد هم نشد تا به مرحله انتخاب برسد.
به گزارش خبرگزاري پي.تي.آي ، بر اساس اعلام قبلي، براي سال 2010، شهر ليوبلياناي اسلووني اين عنوان را در اختيار خواهد داشت.
پيشتر، شهرهاي مادريد (2001 ) ، مقدونيه (2002) ، دهلي نو (2003)، آنتورپ (2004)، مونترال (2005)، تورين (2006)، بوگوتا ( 2007)، آمستردام (2008) و بيروت (2009) به اين عنوان رسيده بودند.
منبع:
کد:
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100910188360