یه دست آشنایی نیست
تو خونه ردپایی نیست
حتی دریغ از یه صدا
گریه که هم صدایی نیست
ممنون از تو جهتون
فردا قول میدم دیگه نیام
Printable View
یه دست آشنایی نیست
تو خونه ردپایی نیست
حتی دریغ از یه صدا
گریه که هم صدایی نیست
ممنون از تو جهتون
فردا قول میدم دیگه نیام
تک و تنها به تو مي انديشم .
همه وقت ، همه جا
من به هر حال که باشم به تو مي انديشم .
تو بدان اين را ، تنها تو بدان !
تو بيا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جاي مهتاب به تاريکي شب ها تو بتاب
من فداي تو به جاي همه گل ها تو بخند .
--***
نه منظور من رو بد متوجه شدید
گفتم خدا رو شکر که پسرتون تشریف میارن(منظورم این بود به خدا)
ما که خوشحال میشیم
دفتر شعر جنون بار مرا پاره کنید
یا به یک شاعر دیوانه دیگر بدهید
من هم همینطوری گفتم ار الطفات شما ممنون
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغ شب خواندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
*-*
من بیشتر
یاد دارم آن روزی که دیدمت
جوان بودی و مست و تابناک
و هر چه با تو بود می درخشید
تو بی تاب به همه سو نگاه می کردی
گلبرگ های لبانت در صدف دندان هایت فشرده شد
و قلب من سخت تپید
من عشقم را بر تو نثار کردم و لبخندی مرموز بر چهره ات وزید
پس فردا بازم میام اگه شعرام تموم نشه
دوباره بارون به دلم سر ميزنه
دوباره اشک به اين خونه در ميزنه
دوباره من کنار تو ميشينم
دوباره من تو رو تو خواب ميبينم
دوباره باز کنار هم نشستيم
دوباره باز دل شبو شکستيم
دوباره با تو چشم تو چشم ميشينم
دوباره باز دست تو رو ميگيرم
دوباره قصه هاي شب سياهه
دوباره آرزوي من يه خونه روي آبه
دوباره عشق ما دو تا حرف محاله
دوباره روياي جنون با تو خياله
دوباره عشق ما دو تا پيش خداست
دوباره دست ما دو تا از هم جداست
دوباره من به عشق تو مهر نبايد ميزنم
دوباره من به ياد تو اسم تورو خط ميزنم
دوباره تو ميري به خاطرات دور
دوباره من ميشم يه مرد سوت و کور
دوباره من دوباره تو تنها ميشيم
دوباره ما ستاره اي تو قلب آسمون ميشيم
دوباره اين رويا به آخر ميرسه
دوباره ماه پلکاشو رو هم ميکشه
دوباره آسمون دلش ابري ميشه
دوباره اين شعر سپيد سياه ميشه
*-*
اقا بیا شعر خودش جور میشه.
هردم صدای پای تو می امد از هر سو
دیگر نمی اید صدایت با من بمان ای دوست
چشم حتما پس فردا میام ممنون
تو وجود خالی تو جز دروغ هیچی ندیدم
کاش می شد به این حقیقت پیش از اینها می رسیدم
سوختم و سوختم و ساختم ، هرچی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق؛ یعنی شکستن ، عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابت ، در سکوت خویش مردن
یه روزی یه روزگاری ، حرف بین ما نگاه بود
عشق و نقاشی می کردیم ، نقش ما خورشید و ماه بود
بعد از اون واژه نوشتیم ، جمله مون ستاره چین بود
مثل دریا آبی بودیم ، معنی زندگی این بود
سوختم و سوختم و ساختم ، هرچی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق؛ یعنی شکستن ، عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابی ، در سکوت خویش مردن
*-*
فردا منتظریما
نمی دونم کدوم دست کتاب غصه رو بست
نگاه من عاشق به چشمای تو دل بست
فردا صبح سر کار و بعد از ظهر مشغول پسرم هستم اما پس فردا صبح بیکارم
تو و من در میل چمن چون گل خندان از مستی در گریه من
با دگران دمخور شب نوشی می.. من ز فراقت ناله کنم تا کی؟
تو و می چون ناله کشیدن ها من وگل چون طعمه دریدن ها ز رقیبان خواری دیدن ها...
دلم از غم خون کردی چه بگویم چون کردی دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری برو ای عاری ز وفاداری بشکستی چون گلبرگ عهد مرا
*-*
هر وقت تشریف بیارید باعث خوشحالیه