شاید به زخم من که می پوشم به چشم شهر آن را
در چشمهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید ویا شاید ....هزارن شاید دیگر
اگرچه هم اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
Printable View
شاید به زخم من که می پوشم به چشم شهر آن را
در چشمهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید ویا شاید ....هزارن شاید دیگر
اگرچه هم اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
رنگ سال گذشته را دارد همه ی لحظه های امسالم
365 حسرت می کشم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن
من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی
که به تکرار میکشد فالم
من از بیقدری خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد از این بالانشینیها
اشک مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند
ديگر جايي براي گلايه نيست
تنها مي خواهم بنويسم که روزي روزگاري
پيش آنکه مرا عشق آموخت
پيش دلم
کم نياورم
مي خواستي بشنوي بشنو
و صدایم را نمی شنود در فریاد سکوتم
و نگاهم را نمی بیند در تلالو مردمک خاموشم
و لبخند بغض مرا نمی فهمد
آنگاه که دلم از غروب زخم می خورد
و فریاد یک پرستو از دور می آید
که به من می گوید هر گاه خواستی بروی
دلت را از هر چه نرفتن است خالی کن
و آنگاه که دلت از غروب زخم خورد
نئش ستاره ای طلایی را خواهی دید
و این ها آثار رفتن است
ولی من می دانم
رفتن هم چیزی شبیه اشتباه آمدن است
تمام عمر ما به همین سادگی گذشت
دیروز های کسی را دوست داشتیم
این روزها دلتنگیم...
این روزها تنهاییم
تنها
فعلا
از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد
من از دل ودل از من دیوانه گریزان
دیوانه ندیدم که ز دیوانه گریزد
کوچه های کودکی هایم دریغ
بوی باد و بوی طوفان می دهند
بوی حسرت، بوی حیرت، بوی حزن
بوی یک جمع پریشان می دهند
دوستان یک یک ازاینجا رفته اند
رو به سوی شهر رویاهای خود
می روم آهسته و حس می کنم
خاری از اندوه را در پای خود
درس تلخ ایام است بایدش بیاموزی
گرچه دیگری افروخت شعله را تومی سوزی