-
تا لب تو آنچه بهتر آن برد
کس ندانم کز لب تو جان برد
دل خرد لعل تو و ارزان خرد
جان برد جزع تو و آسان برد
کیست آن کو پیش تو سجده نبرد
بنده باری از بن دندان برد
زلف تو چوگان به دست آمد پدید
صبر کن تا گوی در میدان برد
مردن مردان کنون آمد پدید
باش تا شبرنگ در جولان برد
من کیم کز تو توانم برد ناز
ناز تو گر تو تویی سلطان برد
-
دست گذاشتم رو کسی که رنگ چشماش روشنه
شمشاد همسایمون پیش قدش یه سوزنه
دست گذاشتم رو کسی که طعم چشماش عسله
کمترین شعری که تو می شنوی از اون غزله
دست گذلشتم رو کسی که ماه ازش طلب داره
خورشید از شعله ی چشمای اونه که تب داره
دست گذاشتم رو یکی که همه دور و برشن
مردشن ، دیوونشن ، مجنونشن ، پرپرشن
-
نان گرم آماده است
ولی
شما کنار بوته های زرد ذرت باشید
آب را در کوزه بریزید
کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
بگذارید
ما
شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
دوست داریم
-
مادر دلم گرفته
کو سرزمین رویام
کفشای قرمزم نیست
کو شهر بچگی هام
مادر بی تو غریبم
چشمای صادقت کو
نوازشت کجا رفت
اون قلب عاشقت کو
من موندم و غریبی
من موندم و شکستن
دنیا سرم خراب شد
وقتی چشماتو بستم
-
من دلم میخواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو ُ گل بشنو
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر در ش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم : ای یار
خانه ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست......
-
تمنای تپش گندمزار را
می توان شنید ،
آن هنگام
که از شوره زار ذهنم می گذری
تا مرتکب گناهی شویم
که عمری همدیگر ر ا مقصرش بدانیم ،
و فلاسفه
همچنان گیج آن باشند ،
که زن مرد رافریفت
یا مرد زن را .........
-
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
-
نیستی شاعرکه تا معنای حافظ را بدانی
ور نه بیهوده نمی خواندی بسوی عاقلان آن را
-
امشب میخوام دعا کنم خدا تورا صدا کنم
گریه کنم داد بزنم
یه دم خدا خدا کنم
تو گریه هام یواش بگم
از غم دوریهاش بگم
میخوام بگم که باختمش
اما چقدر میخواستمش
-
شاهدان بازيگر و يار ديرين در بهتي از انتظار
تا كه شايد بيابد مهربان يار خود ز بازاري ديگر
قحط محبت است در اين ديار ،خدايا رحمتي فرست
ايوب و نوح را به پا دار يا كه طوفاني ديگر
ميخانه ها ويران و ساغرها بشكسته است
تا كه مهربان آيد در بر و از نو جامي ديگر