درين غمخانه شد دلگير جانش
به عشرتخانهي خلد برين رفت
Printable View
درين غمخانه شد دلگير جانش
به عشرتخانهي خلد برين رفت
گاهی از میان باران و برگ ها
صدایی می شنوم
گاهی درست غروب یکشنبه ی خاموش
که پله های پشت در ناتمام می مانند
تو از مکث ناگهان من جدا می شوی
چتر می گشایی و
رو به باران و برگ ها می روی
کنار پله های ناتمام
پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود
صدایی می شنوم که تویی
یارب چه صورت است آن کز پرتو جمالش
هر دیدهای به رنگی بیند ازو خیالی
امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان
حالی بسوخت جانم کردم ازو سالی
گفتم که ای نگارین این گریه بر چه داری
گفتا که بیجمالت روزی بود چو سالی
یا رب اندر دل خسرو شیرین انداز *** که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد *** قدر یک ساعته عمری که در او داد کند
...
کارتون حرف نداره دوستان
در مني و اين همه ز من جدا
با مني و ديده ات به سوي غير
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوي غير
غرق غم دلم به سينه مي تپد
با تو بيقرار و بي تو بيقرار
واي از آن دمي كه بيخبر ز من
بركشي تو رخت خويش از اين ديار
روی تو مگر آینه لطف الهیست *** حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
نرگس طلب شیوه چشم تو زهی چشم *** مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
تاج هاي نازتان بر سر شکست
باد وحشي چنگ زد در سينه تان
صبح مي خندد خودآرايي کنيد!
اشک هاي يخ زده، آيينه تان
تا تو رفتی
همه گفتند "از دل برود هر آنکه از دیده رود"
و به نا باوری و گریه من خندیدند
و تو ای کاش بودی و می دیدی
که در آن تنگ بلور شفاف
ماهی سرخ تو زنده است هنوز
و در آن کلبه سرد ، یادگار تو بجاست
و تو ای کاش می دانستی
" از دل نرود هر آنکه از دیده رود "
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس *** نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر من درویش *** که سیر معنوی و کمج خانقاهت بس
نعره خسته و خونین بشریت را به کمک می طلبید
" آی آدم ها
" آی آدم ها
ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم !
به امیدی که قضا
به گمانی که قدر
بر سر آن خسته گذاری بکند
دستی از غیب بیاید و کاری بکند .....
آی آدم ها را می شنویم
نیک می دانیم
دستی از غیب نخواهد آمد
هیچ یک حتی یکبار نمی گوئیم
آستین ها را بالا بزنیم.....