امتحان موتور داشتیم ...
یکی از بچه ها که واقعا گاو پیشش انیشتین هست هم پهلوی من نشسته بود .
این بنده خدا هیچی که نمفهمه .. فقط بلده اراجیف بنویسه ... هی روشو میکرد طرف من ..هی من رومو میکردم طرف دیگه ....منتظر بود تا یچی بهش برسونم ... خلاصه اینکه امتحان طول کشید تا لحظه آخر .. منم دست کردم یه کاغذ کوچیک برداشتم و تا_ زدم دادم بهش ... بنده خدا به امید اینکه توش تغلبه با هزار آرزو بازش کرد دید سفیده ... :-)
حالا اینو گفتم تا برسم سر تصحیح برگه ها ...
سوال اومده بود که ( ایگنیشن در موتور های پیستونی چطور صورت میگیره " این سوال تخصصیه خیلی تو بهرش نرید " )
جواب اومده بود ( از همون بچه که گفتم خیلی پشمکه ) :
_ با توکل به خدا , به سختی و امید به ظهور امام زمان
استادمون چنان کشیده ی آب نکشیده ای بهش زد که پنج انگشت دعا گو به معیَت مچ و کف و ما یتعلَقُ بهِ , بر روی صورت گل انداختش نقش بست .