اگه از عشق میشه قصه نوشت
میشه از عشق تو گفت
میشه با ستاره های چشم تو
مغرب نو ، مشرق نو بر پا کرد ...
( سیاوش قمیشی )
Printable View
اگه از عشق میشه قصه نوشت
میشه از عشق تو گفت
میشه با ستاره های چشم تو
مغرب نو ، مشرق نو بر پا کرد ...
( سیاوش قمیشی )
درويش نميپرسي و ترسم كه نباشد
انديشهي آمرزش و پرواي ثوابت
تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافريست
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش
با چنين زلف و رخش بادا نظربازي حرام
هر كه روي ياسمين و جعد سنبل بايدش
نازها زان نرگس مستانه اش بايد كشيد
اين دل شوريده تا آن جعد و كاكل بايدش
ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش
كيست حافظ تا ننوشد باده بي آواز رود
عاشق مسكين چرا چندين تجمل بايدش
شب ، شب که میشه تو کوووووچه ی غم ، اشک من میشه ستاره
هر نیمه شل آسمان ستوده آید
از گریه سخت ناله زارم
مست بگذشتي و از خلوتيان ملكوت
به تماشاي تو آشوب قيامت برخاست
تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد
در اندرون من خستهدل ندانم كيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد كجايي اي مطرب
بنال هان كه از اين پرده كار ما به نواست
سلام
...
تو اينجايي بگو گم شه ستاره
بگو شب تا دلش مي خواد بباره
دوباره رخت عرياني به تن كن
بگو آينه مكرر شه دوباره
كنار تو پر آواز قلبم
غزل بارونه جانم از حضورت
به من تا مي رسي گل ميده دستت
گلستون ميشه ساعت از عبورت
توي شب كوچه هاي ترس و پرسه
منو پيدا كن از اندوه آواز
كنار مرگ خاموش كبوتر
منو پيدا كن از رؤياي پرواز
تو اينجايي كه نوراني شه اسمم
به من برگرده خورشيد شبانه
كه من ديوانه شم از خواستن تو
جهان رنگين كمون شه از ترانه
به من چيزي بده از موج و شبنم
به من چيزي بگو از ماه و ماهي
صدام كن تا كه در واشه به رؤيا
كه رد شم از شبستان تباهي
...
يارب چه غمزه كرد صراحي كه خون خم
با نعرههاي قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت كه در پردهي سماع
بر اهل وجد و حال دَرِ هاي و هو ببست