-
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به خود اين گونه نجوا مي كند عابر:
- با چنين هر در زدن، هر گوشه گرديدن،
در شبي كه وهم از پستان چونان قير نوشد زهر
رهگذار مقصد فرداي خويشم من...
ورنه در اين گونه شب اين گونه باران اينچنين توفان
كه تواند داشت منظوري كه سودي در نظر با آن نبندد نقش؟
مرغ مسكين! زندگي زيباست
خورد و خفتي نيست بي مقصود.
مي توان هر گونه كشتي راند بر دريا:
مي توان مستانه در مهتاب با ياري بلم بر خلوت آرام دريا راند
مي توان زير نگاه ماه، با آواز قايقران سه تاري زد لبي بوسيد.
-
در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
-
آدمي صندلي سالن مرگ خودشه
چشمهاشو مي بخشه تا بفهمه كه دريا آبي است
دلشو مي بخشه تا نگاه ساده آهو را درك بكنه
سردمه
مثل پايان زمين
نازي
نازي : نازي مرد
من : تا كجا من اومدم
چطوري برگردم ؟
چه درازه سايه ام
چه كبود پاهام
من كجا خوابم برد ؟
يه چيزي دستم بود كجا از دستم رفت ؟
من مي خواهم برگردم به كودكي
قول مي دهم كه از خونه پامو بيرون نذارم
سايه مو دنبال نكنم
تلخ تلخم
مثل يك خارك سبز
سردمه و مي دونم هيچ زماني ديگه خرما نمي شم
چه غريبم روي اين خوشه سرخ
من مي خوام برگردم به كودكي
نازي : نمي شه
كفش برگشت برامون كوچيكه
-
شعر فوق العاده زیبایی بود
هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي
کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را
-
پیاده راه می افتیم!
از دره گرگها،
تا کوچه دومین پرنده تنها
راه دوری نیست!
کنج دنج کوچه می نشینیم!
من برایت از ترکم تنهایی این سالها می گویم
و تو برایم از حضور ِ دوباره بوسه!
-
کلاه گذاشتی سرم((;
همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
-
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
-
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
-
از حالا من هم هستم.
.........
تو و طوبی و ما و قامت یار *** فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب *** همه عالم گواه عصمت اوست
-
تو به من چه بخشيدهاي؟
سرزمين كوچكي كه تمام رودخانهها
تمام كوهها
تمام جنگلها
جايي كه تمام پرندگان جهان
در آسمانش پرواز ميكنند
آواز ميخوانند
تخم ميگذارند
خوش اومدید