يكديگر را مي آزاريم
بي آنكه بخواهيم
شايد بهتر آن باشد
كه دست به دست يكديگر دهيم
بي سخني
دستي كه گشاده است
مي برد ، مي آورد
رهنمونت مي شود
به خانه اي كه
نور دلچسبش گرمي بخش است
Printable View
يكديگر را مي آزاريم
بي آنكه بخواهيم
شايد بهتر آن باشد
كه دست به دست يكديگر دهيم
بي سخني
دستي كه گشاده است
مي برد ، مي آورد
رهنمونت مي شود
به خانه اي كه
نور دلچسبش گرمي بخش است
تا خیال دلکشت گل ریخت در آغوش چشم
صد بهارم نقش زد بر پرده ی گل پوش چشم
مردم بیگانه را یارای دیدار تو نیست
خفته ای چون روشنایی گرچه در آغوش چشم
وقت آن آمد که ساغر پر کنیم از خون دل
کز می لعلت تهی شد جام حسرت نوش چشم
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قـــــصه فراموش کنید
عاشـــقان را بـــگـــذارید بـــنالـــند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
دلتنگی هایم
بیش از ستاره ها یند
به عدد بزرگی تو
انگشتهایم
برای شمردن خوبی ها
کم می آیند
وقتی تو
سرآغاز شمردن باشی
نامت را نه بر دفتر
که بر دل نگاشته ام
تا مباد
بادی ، آبی ، آتشی
پاکش کند
بیش از آنی
که با مردن کاسته شوی
با رفتن فراموش....
سفارش می کنم
آنگاه که دستانم را
خاکها پاسبانی می کنند
دلتنگی هایم را
برایت پست کنند
به آدرسی که همه می دانند :
...
دو چشم از باران آورده ام
که همیشه از خواب های خیس می گذرد
می آیی و انگار پس از یک قرن آمده ای
با چتری خسته و
صدایی که منم
کنار آخرین پله و مکث ناگهان
سر بر شانه ام می گذاری و
گوش بر دهان زمزمه ام
تا صدایی بشنوی که منم
و می شنوی
آرام می شنوی
یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم
یار کی بودیم و عشق کی بودیم و چی هستیم
سلام دوستان
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس می کنم
در چشم من
به آبشار اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛
احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
سلام به اقا محمد گل و بقیه
سپيده دمي است كه بر پيشاني آفتاب مي گذرد
- متبرك باد نام تو -
و ما همچنان
دوره مي كنيم
شب را و روز را
هنوز را...
بشمار يك … !
بشمار دو … !
از چار سوي احتياط
خم شدهام در خويش
و اين شب پهلو گرفته را غلط ميگيرم.
چندم شخصهاي اوليه
كفش به پا كردهاند
و روي قيمت چشمان بي مؤلّف
چانه ميزنند.
دل تنها چرا تو مثل گنجیشکها پریشون نمیشی
منو می بینی و حیرون نمیشی
چی بگم ابری و بارون نمیشی
درد و می فهمی و درمون نمیشی
چی بگم با کی بگم راز تو رو
داری آتیش میگیری خون نمیشی
من که هر شب تا سحر قصه ی عشقو تو گوشت می خونم
واسم افسانه یی و افسون نمیشی
تو بزرگی مثل دنیای خیال آدمها
دل زخمی لاله ی دشت بلا
فرانک امون بده.بزار من یه ریفرش بکنم!!!