همهمه ی بادیم
در گستره ی دنیا
می پوییم و می تازیم
من ساحل دریایم
تو موج خروشانی
من آتش نفرینم
تو شعله ی سوزانی
ما تشنه ی بیدادیم
فریاد شبانگاهیم
در قتل سحرگاهان
می سوزیم و می سازیم
من لاله ی صحرایم
تو دشت بهارانی
من زمزمه ی صبحم
تو روشن فردایی
ما رمز مسیحاییم
آیین اهوراییم
در قافله ی دنیا
آشفته و شیداییم
من حسرت دیروزم
توقسمت و تقدیری
من حامی فردایم
تو ناجی امروزی
ما را چه شود گاهی؟
از هم ز چه می مانیم
در سوز زمستانی
من نقش تو را دارم
تو اسم مرا خوانی
من نام تو را دارم
تو عشق مرا داری
از هم ز چه می مانیم؟
در لحظه ی تنهایی.......