آن شب
تمام چراغهای دره خاموش شده بود
جز یک چراغ
و آن چراغ شاعری بود
نشسته بر بالین دریده ی شعرش!
Printable View
آن شب
تمام چراغهای دره خاموش شده بود
جز یک چراغ
و آن چراغ شاعری بود
نشسته بر بالین دریده ی شعرش!
می ترسی از خودت
از من
و از پایان این بازی پنهان
که کمی نه…
خیلی دیر آغاز شده
مثل کتابی که از آخر ورق می خورد
حدس پایان
پایان حدس ها…
این سیگار
وقتی میچسبد
که يادمان بيايد
کار چسب، چسباندن است
نه چسبيدن.
بارانی مورب
در نیمروزی آفتابی
هیچ اتفاقی نیافتاده است
تنها تو رفته ای
اما من
قسم می خورم که این باران
بارانی معمولی نیست
حتما جایی دور
دریایی را به باد داده اند
این روزها
عکس قدیمی تو فقط
می فهمد حرف های مرا
راستی
این یکی را برای هیچ کس تعریف نکردم
بچه که بودم
می گفتم اگر یک روز
هواپیمای واقعی بخرم
هر ستاره ای که دست بلند کند
سوار می کنم
می خواهی دوباره شب هایم
شعر شوند
دلم سفره ای
برای چیزهایی که می خواهی بدانی
...و دوست داری
آخر سنگدل!
با کدام چشم
می خواهی
روبرویش بنشینی
این همه درد را در نگاه قهوه ای ات
بریزی
هیچ نسوزی با آتشی که افروخته ایم
ما!
باید رفت و فراموش شد
پیش از آنکه بسوزاند
بی گناهی
یادها همانند نیشتری
سنگ دلم را می تراشد
تا مدفنی بسازند
برای روز های خوب
تلخ و شیرین
باید رفت..........
کیفت را جا گذاشته ای
و در اتاق کوچک من
پروانه ای بر گرد سرنوشت خودش
چرخ می زند
بر گرد دفتر من .
ممکن هست که تو برگردی
برای کیف خودت ،
ممکن هست که این کیف
بر سینه ام تا ابد بماند
و همین که می آیند
می آیند که جنازه ام را بردارند
هیچ نبینند
از لای در ، تنها
جفتی پروانه بیرون بریزد .
بهزاد خواجات
با تمام آنقدر منتظر مرده ام
تو ، کابوس تمام قصه های من بودی .
من ، معجونی از خواب های آشفته یتو
دورترین ستاره آسمان
که دستت به دردش نمی رسید.
این شهر ، پشت رفتن تو
توی چشم من ضد نور می شود .
کنار تمام قصه ها
آنقدر منتظر مُرده ام
تا دوباره هفت تیرت را توی شصت بچرخانی
دوئل کنی
و من ، چشم بر ندارم از این همه زیبایی ات...
شب ها را وجب می کنم
با پلک هایم...
مگر قرار ما نبود
این راه تاریک را با هم بپیمائیم ...!!!
پس کجایی...؟؟؟
ستاره پشت ستاره
آسمون پشت آسمون
کوه پشت کوه
تو...
پشت خاطره ها وُ
من...
پشت فراموشی...!
چه تاریکم
چه خاموشم
چه دلتنگم...