خنده در تاریکی
ولادمیر نابُکُف
مترجم: امید نیکفرجام
مارگو به هنرپیشهی معروفی بنام دوریانا کارنینا معرفی میشه و درنهایت این شانس رو پیدا میکنه تا در فیلمی با این هنرپیشه بازی کنه.
و یک روز فیلم در حضور تعدادی بازیگر و مهمان در یک سالن کوچک به نمایش درمیاد
و در انتها:
تا چراغها روشن شد از جایش بلند شد (منظور مارگو است) و به سرعت به طرف درِ خروجی رفت.
آلبینوس با تشویش و نگرانی به دنبال او دوید.
رکس بلند شد و به خودش کش و قوسی داد. دوریانا بازوی او را لمس کرد. در کنار او مرد گلمژهدار ایستاده بود و خمیازه میکشید.
دوریانا چشمکی زد و گفت: "موفق نبود. دخترک بیچاره."
رکس کنجکاوانه پرسید: "شما از بازی خودتان راضی بودید؟"
دوریانا خندید و گفت: "بگذارید رازی را برایتان بگویم: هنرپیشهی واقعی هیچ وقت راضی نمیشود."
رکس هم آرام جواب داد: "گاهی هم مردم راضی نمیشوند. راستی یک چیزی را به من بگویید، چهطور شد این اسم حرفهای را برای خودتان انتخاب کردید؟ یک جوری مرا آزار میدهد."
دوریانا با تأثر جواب داد: "اُه، داستانش دراز است. اگر یک روز بیایید با هم چای بخوریم، شاید ماجرایش را برایتان گفتم. پسری که این اسم را پیشنهاد کرد خودکشی کرد."
"آه، تعجبی هم ندارد.. اما یک چیز را میخواهم بدانم... بگویید ببینم، کتابهای تولستوی را خواندهاید؟"
دوریانا کارنینا پرسید: "دالز توی؟ نه، متأسفانه نه. چه طور؟"
ص 163-164
پ.ن.:
"By the way", do tell me, my dear, how did you come to hit on your stage name? It sort of disturbs me.l"
l"Oh, that's a long story," she answered wistfully. "If you come to tea with me one day, I shall perhaps tell you more about it. The boy who suggested this name committed suicide."l
"Ah–and no wonder. But what I wanted to know... Tell me, have you read Tolstoy?l"
"Doll's Toy?" queried Dorianna Karenina. "No, I'm afraid not. Why?l"
عجب اعجوبهایست این ناباکف