زنان در مکر و حیلت گونه گونند
زیانند و فریبند و فسونند
چو زن یار کسان شد ما را زوبه
چون تر دامن بود گل و خار از او به
حذر کن ز آن بت نسرین بر و دوش
که هر دم با خسی گردد هم آغوش
البته به معنی شعر توجه نکنید
Printable View
زنان در مکر و حیلت گونه گونند
زیانند و فریبند و فسونند
چو زن یار کسان شد ما را زوبه
چون تر دامن بود گل و خار از او به
حذر کن ز آن بت نسرین بر و دوش
که هر دم با خسی گردد هم آغوش
البته به معنی شعر توجه نکنید
شعار ندهید که زندگی زیباست
عشق و امید وآرزو را غرولند نکنید
در می یابید مرگ را
خودکشی یعنی شهامت
خودکشی یعنی جسارت
خودکشی یعنی رهایی
خودکشی ... آه ... خودکشی
البته منم میگم گوش نکنید به این حرفا
از کوچه های پرسه پس لیس
از کوچه های چولی
کولی و سک سک
از کوچه های نسق
حیدر حیدری
و قرق
از کوچه های هیئت ، کتل ، زنجیر
از کوچه های تاج ، پرسپولیس
بهمنش و قلیچ
از کوچه های نگاه های خواستار
و سلام های سرخ آبی
از کوچه های دیدار های پنهان
سایه های مشکوک
نفس بریدگی
از کوچه های مشیری ، فروغ
از کوچه های خاطرات مکتوب
و بلوغ
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم...........
نقل قول:
يک... نه! دو تا پرنده ی زيبا کنار هم
دو شيفته. دو عاشق. دو بی قرار هم
مثل دو تا ستاره ی دنباله دار -که
در هم شده رسيدن اشان در مدار هم
مثل دو تا فرشته ی از راه مانده-که
تا صبح مانده اند شبی در جوار هم
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد ..........
در تو می توان مردن را احساس کرد
امتحان عشق را یکبار کرد
در تو می توان عشق را تجدید کرد
عشق گورستانی را تایید کرد !
در نفسهایت مردگی را فریاد کرد
با تو می توان احساس را بیدار کرد
مثل مردن در خواب خوابیدی
زندگی را خط خطی نامیدی
ای تو ! که مرده ترین صدای ذهن شبی
ای تو ! که دورترین نقطه آغاز شبی
در تو می توان لحظه ای را تثبیت کرد !
عشق گورستانی ...
فصل مشترک مرده های پنهانی
تمرین مردگی در گورستان
حس عاشقی در تابستان
با تو می توان حس را فریاد کرد
احساس مردن را یکبار کرد !
با تو رقصیدن
در تو روییدن
با تو فهمیدن
در تو بوسیدن
با تو می توان بوسه را تکرار کرد
حس شهوت را ارضاء کرد !
عشق گورستانی ...
مردن در ریتم پر درد شب
خوابیدن در نگاه مست یاس
عبور از گذرگاه پر سکوت
با تو می توان جاودانگی را تثبیت کرد !
با تو تنها مرده زندگیم
می توان همه کار کرد
اما نمی توان مردن و زنده شدن را تکرار کرد !
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در طپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
ما معنی زمانه ی بی عشق را
همراه عاشقان که گذشتند
با پرسشی جدید
تغییر می دهیم
مثل ظهور دخترک چارقد گلی
با روح ژاله وارش
با کفش های چرخدارش
آن سوی شاهراه
ته شمع نیمه جان
رؤیای بامداد زمستان
بیداری لطیف
آن سوی جاودانگی نیز
یک روز هست
یک روز شاد و کوتاه
جاده هنوز یادم هست
پیچ و خم های زلالش
و آن خدای صاف و پاکش.
و در احوال همه ی نیک و بدان
یک سخن بیش نبوده است و نباشد.
همه را می گذریم
که چرا از شعر و چرا ز وعظ
رنگ پرواز پرستو ها را
من فقط از دل این جاده می دانستم
آه...
جاده هنوز یادم هست
و بدرود...