تنها- حدود هفت فرسخ- در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم رفتم تمام نامهها را زیر و رو کردم
و سطرسطر نامهها رادنبال آن افسانه موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
Printable View
تنها- حدود هفت فرسخ- در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم رفتم تمام نامهها را زیر و رو کردم
و سطرسطر نامهها رادنبال آن افسانه موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
من بآب آبرو سبزم، بباران گو مبار
هر سراي دوستانم ، بوستاني شد مرا
ايكه خود غرق سلاح جوري و ما بي سلاح
هر دعاي نيمه شب تير وكماني شد مرا
در من از خورشيد سوزان قيامت باك نيست
بال عنقاي كرامت سايباني شد مرا
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
ازو پرسم که این چون است و آن چون
یکی را داده ای صد ناز و نعمت
یکی را قرص جو آغشته بر خون
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن شده خيره به دنبالتو گشتم شوق ديدار تولبريزشد از جام وجود م شدم آن عاشق ديوانه كه بودمدر نهان خانه جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطر خنديد عطر صد خاطر پيچيديادم آمد شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پرگشوديم ودرآن خلوت دل خواسته گشتيمساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته بر چشم سياهتمن همه محوتماشاي نگاهت آسمان صاف شب آرامبخت خندان وزمان رام خانه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتابشب وصحرا و گل وسنگ همه دل داده بر آواز شب آهنگيادم آمدتوبه من گفتي از اين عشق حذر كن لحظه اي بر اين آب نظر كنآب آيينه ي عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران استباش فرداكه دلت با دگران است تا فراموش كني چيزي از اين شهر سفر كنبه توگفتم حذر از عشق حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانمروز اول دل من به تمنارتو پرزد چون كبوترلب بام تو نشستمتو به من سنگ زدي باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتمتا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر ازپيش تو هرگز نتوانماشك در چشم تو لرزيد يادم آمد كه دگر از تو جوابي نشنيدم وماه بر عشق تو خنديديادم آمد كه دگر تو را نديدم
دل ز هر نقش گشته ساده مرا
دو جهان از نظر فتاده مرا
اي ريسمان حلاج را از دار بالاتر بكش
بر سر در خورشيد زن تنديسهي تكبير را
از این سرا چو روی جاودانه خواهی ماند
که نیست هستی مارا نشانی از عدمی
به خارزار جهان در صفا چنان گل باش
به بوی آنکه به گلزار آخرت بچمی
--------------
سلام
پایان جان
خوب اسکورسیسی را تشخیص دادی ها:دی
يادگار از تو همين سوخته جاني است مرا
شعله از توست ، اگر گرم زباني است مرا
آشفته بازاري مكن اي دزد مادرزاد دل
صد حلقه ميپيچي به هم تا يك گره وا ميكني
سلام حال شما مژگان خانوم؟
بابا ما دير ميرسيم در واقع شانس نداريم (يعني آب نيست) وگرنه شناگر ماهري هستيم :دي دي
یعنی خيلی غريب ..انعكاس سرخ گيلاس و سبزي سايه بود
انعكاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر
به كنار هر گلي كه مي رسيدم
مي خواستم تمام پروانه هاي جهان را خبر كنم
بر شاخه ها که مي نشستم
سرود سبز سوت و سكوت را
براي جوجه هاي كوچك گنجشك مي خواندم
تا مادر بزرگ بيايد
و از بيم سقوط و سستي شاخه بگويد
تابستان كودكي ام تنها
با گيلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ
معنا مي گرفت
حالا ، از انعكاس سرخ گيلاس ها خبري نيست
شاخه ها توان وزن مرا ندارند
و گنجشك هاي شوخ شاخه نشين
به زباني غريب سخن مي گويند
خيلی غريب ..
ببخشید دی یعنی چی ؟