مي مکن چندين قياس اي حق شناس
زانک نايد کار بي چون در
قياس
Printable View
مي مکن چندين قياس اي حق شناس
زانک نايد کار بي چون در
قياس
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرود از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
تو اي وحشي غزال و هر قدم از من رميدنها
من و اين دشت بيپايان و بيحاصل دويدنها
امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم
وای از این حال پریشان که من امشب دارم
ما نظر از تو گرفتیم چه رفته است تو را
که به ناز از بر صاحبنظران می گذری
بگذر از من که ندارم سر دیدار تو را
چه غمی دارم اگر با دگران می گذری
ای بسا ماهرخان را که در آغوش گرفت
خک راهی که عروسانه بر آن میگذری
ناز مفروش و از این کوچه خرامان مگذر
که به خواری ز جهان گذران می گذری
تو هم ای یار چو آن قوم که در خک شدند
روزی از کارگه کوزه گران می گذری
یک بارگی ز خاطر صیاد رفته ام
سر زیر پر کشم که دلم از قفس گرفت
تنها یکی از نامههایم بوی غریب و مبهمی میداد
انگاراز لابهلای کاغذ تا خورده ي نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی احساس میشد .
دیشب دوباره بیتاب
در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم رااز پارههای ابر پر کردم
جای شما خالی!!!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد
دل عاشق ز گلگشت چمن آزردهتر گردد
که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته برپا را
از بار گنه شد تن مسكينم پست
يا رب چه شود اگر مرا گيري دست
گر در عملم آنچه تو را شايد نيست
اندر كرمت آنچه مرا بايد هست
تا گلي از روزن طاق قفس بويم ز باغ
پله پله رنج ومحنت نردباني شد مرا
در صف اين گله بودم از تواضع بره اي
هر كه در دست آمدش چوبي شباني شد مرا