خلاصه ی داستان بازی مافیا 2
سلام این خلاصه رو تو تاپیک pc گذاشتم گفتم اینجا هم بذارم :
به زودی تحلیل کامل شخصیت های بازی....
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تصميم گرفتم خلاصه اي از داستان بازي مافيا 2 رو بنويسم( البته به زبان ساده) و اينجا بذارم تا دوستان استفاده كنند:
البته يكي از دوستان داره زحمت ميكشه و بخش به بخش داستان بازي رو ميزاره... ولي چون خيلي از بچه ها حوصله ي خوندن متن هاي طولاني رو ندارند تصميم گرفتم خلاصه اي از داستان بازي از ابتدا تا انتها ،تو اين تاپيك قرار بدم.
البته دوستان براي آگاهي از جزئيات داستان بهتره به پست هاي دوست عزيز huggy مراجع كنند.
خطر : ( لو رفتن كامل داستان بازي)
داستان بازي از جايي شروع مي شه كه پدر "ويتو" زماني كه ويتو فقط هنوز يه پسر بچه ي كوچيك بوده براي رسيدن به زندگي بهتر به همراه خانواده از "سيسيل" به آمريكا و شهر Empire Bay مهاجرت مي كنن، اما شرايط اون طور كه پدر ويتو انتظار داره پيش نمي ره و خانواده زندگي سختي را تجربه مي كنند.
سال 1943:
اما داستان خود "ويتو" از جايي شروع ميشه كه يك روز كه به همراه دوست قديمي خودش " جو باربارو" در حال سرقت از يك جواهر فروشيه، گير پليس ها مي افته و در آن شرايط كه دوران جنگ جهاني دوم بوده "ويتو " را به جاي زندان به جنگ مي فرستند. و البته ويتو فقط تو اون زمان 18 سال داشت.
ويتو در جنگ به سرزمين پدريش يعني سيسيل بر مي گرده ولي اينبار به عنوان يك سرباز.
سال 1945:
ويتو تو جنگ مجروح ميشه و به همين خاطر برش ميگردونن به آمريكا و شهر Empire Bay ( البته تو جنگ تا يك قدمي مرگ هم پيش ميره ولي با خوش شانسي و كمك دون ِ سيسيل " دون كالو" از مرگ نجات پيدا مي كنه)
بعد از اينكه به Empire Bay بر مي گرده، به كمك يكي از دوستان جو به نام " Giuseppe" با جعل مدارك بيمارستاني مربوط به آسيب ديدگيش، از برگشتن دوباره به ارتش معاف ميشه.
ويتو متوجه ميشه كه خواهرش در حال پول جور كردن براي پرداخت بدهي ها و قرض هاي پدر مرحوم مي باشد. از اين رو تصميم ميگيره بر خلاف نظر مادرش، با جو در يك سري معاملات غير قانوني همكاري كنه و به نحوي وارد دنياي زيرزميني و سياه مافيا ميشه.
بعد ويتو با "هنري " آشنا ميشه كه براي خانواده ي " كلمنته" يكي از سه خانواده ي مهم مافياييEmpire Bay كار ميكنه. هنري يك كاري به ويتو پيشنهاد ميده كه شامل دزدين يك سري كارت هاي ايستگاه هاي عرضه ي گازه. بعد از فروش اين كارت ها به ايستگاه ها توسط ويتو ، بعد از مدتي يكي از مامورين اين ايستگاه ها ويتو را لو مي ده و ويتو دستگير ميشه و چون كشور در شرايط سخت و جنگ قرار داره دادگاه اين كار ويتو رو خيانت به كشور تلقي مي كنه و ويتو به 10 سال حبس محكوم ميشه.
در زندان ويتو با "لئو گالانته" آشنا ميشه كه يه جورايي مشاورِ ارشد وينچي ( رئيس يكي ديگر از خانواده هاي مافيايي شهرEmpire Bay ) هست. مدتي بعد لئو از زندان آزاد ميشه و به ويتو هم كمك مي كنه زودتر از دوران حبسش آزاد بشه. ويتو بعد از 6 سال و در حالي كه قانونا هنوز 4 سال از حبسش باقي مونده بود با كمك لئو از زندان آزاد ميشه.
البته تو اين مدت كه ويتو تو زندان بوده، خبر مرگِ مادر و همچنين ازدواج خواهرش هم به گوشش مي رسه كه البته در ادامه ي داستان بازي متوجه مي شويم كه اين ازدواج هم يك ازدواج ناموفقه)
سال 1951 :( بعد از آزادي از زندان)
ويتو تو زندان با كمك لئو، متوجه ميشه كه كلمنته بهش خيانت كرده و همين كلمنته بوده كه باعث شده به زندان بيفته.
ويتو به همراه دوست قديميش جو اين بار به خانواده ي فالكون مي پيوندند. ( اينم يكي ديگه از خانواده هاي مافيايي شهرEmpire Bay) است.) البته زماني كه ويتو تو حبس بوده، جو براي اين خانواده كارايي انجام ميداده. ويتو و جو، "كلمنته، رئيس سابقشون را هم مي كشند و ويتو حداقل براي از دست رفتن 6 سال از عمرش يك انتقام كوچيك از كلمنته مي گيره.
ويتو و جو و هنري دوباره يك همكاري مشترك را شروع مي كنند،اينبار تصميم مي گيرند كه از يك گروه چيني مواد بخرند و تو شهر توزيع كنند. ويتو اوايل موافق فروش مواد نبوده ولي هنري و جو راضيش مي كنند با اين دليل كه فقط احمق ها از مواد استفاده مي كنند و البته پول خيلي خوبي هم تو اين كار است.
در همين اثنا هنري توسط گروه چيني ها كشته ميشه و ويتو و جو براي انتقام از چيني پاتوق آن ها را نابود مي كنند. بعد ها ويتو متوجه ميشه كه هنري يك جاسوس دولت بوده و البته پذيرش اين موضوع براي ويتو خيلي سخته.
چيني ها خيلي عصباني ميشن و پيش دون وينچي گلايه مي كنند و وينچي را تهديد به قطع همكاري مي كنند. وينچي هم جو را ميدزده و با شكنجه كردنش قصد داره متوجه شه كه ماجرا از چه قراره و چرا اونا به محله ي چيني ها حمله كردند!. ويتو هم براي كمك خودشو به جو ميرسه و با كمك هم با راه انداختن يك آتش بازي تمام عيار از دست وينچي فرار مي كنند.
لئو به ويتو ميگه كه دچار چه اشتباه بزرگي شده و اينكه هنري واقعا يك جاسوس بوده و حقش بوده كه بميره. ولي يك شانس دوباره به ويتو ميده و اونم اينه كه " فالكون" را بكشه. در همين اثنا جو هم هنوز با همكاري با فالكون ادامه ميده.
در مرحله ي آخر بازي ويتو به قصد كشتن فالكون به يك ساختمان افلاك نما ( نميدونم درست نوشتم يا نه) كه خيلي بزرگ هم است وارد ميشه و بعد از كشتن خيل عظيم محافظان فالكون به ساختمان اصلي ميرسه. اونجا با جو مواجه ميشه. فالكون از جو مي خواد كه ويتو رو بكشه ولي جو توان كشتن دوست قديميش رو نداره به همين دليل با ويتو همراه ميشه و به كمك هم دخل افراد فالكون و نهايتا خود فالكون را مي آرن.
در پايان، بيرون ساختمان لئو منتظر ويتو است و ويتو و جو هركدام در ماشين هاي متفاوت سوار ميشن كه خبر از سرنوشت هاي متفاوت ْجو و ويتو داره.
ويتو از لئو مي پرسه كه عاقبت جو چي ميشه و اونو كجا ميخوايين ببرين! ولي لئو جواب ميده كه " جو جزء برنامه ي ما نيود."
و بازي به اتمام مي رسد.
All rights reserved