نامی نداشتم – لقبی که بخوانی ام...
نام مرا غزل – لقب ام شعروند کرد
نزدیک صبح بود و...دنیا ادامه داشت
خود را صدا زدم-و خدا سر بلند کرد
Printable View
نامی نداشتم – لقبی که بخوانی ام...
نام مرا غزل – لقب ام شعروند کرد
نزدیک صبح بود و...دنیا ادامه داشت
خود را صدا زدم-و خدا سر بلند کرد
دنياي ما قصه نبود
پيغوم سر بسته نبود.
دنياي ما عيونه
هر كي مي خواد بدونه:
دنياي ما خار داره
بيابوناش مار داره
هر كي باهاش كار داره
دلش خبردار داره!
دنياي ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنياي ما - هي هي هي !
عقب آتيش - لي لي لي !
آتيش مي خواي بالا ترك
تا كف پات ترك ترك ...
دنياي ما همينه
بخواي نخواهي اينه!
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود
قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز
در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود
حوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ
انگار هیچ وقت به آدم نمی رسد
داره از کنار این ثانیه ها
از تمام بودنم با تو و ما
داره از اون روزهای کاغذی
از تمام شور و حال عشق ما
سایه های بی صدا رد میشه باز
میشنوی و میشنوم صدای پاش
میشنوی و میشنوم همون صدای خنده هاش
داره میگه بسه هر چی خنده بود گذشت
داره میگه بسه هر چی گریه بود گذشت
آره این حرف و صدای سایه هاست
شب که میشه به یاد تو لالایی از سر میگیرم
بدون هیچ شکایتی دست شب رو میگیرم
قدم زدن کنار من برای اون یه عادته
اون نمیگه که من بدم اینم خودش شکایته
آره این حرف و صدای سایه هاست
روز و شبم یه رنگ شده رنگ سیاه جاده ها
زندگی بی معنا شده روی غبار لحظه ها
به من میگه صدای تو تاریکه مثل شب من
به من میگه نگاه تو سرده مثل دست های من
آره این حرف و صدای سایه هاست
شب ها رو با گریه هام روز میکنم
روزها رو با هق هق آهنگ میکنم
میخواد بگه نرو ولی صداش دیگه در نمیاد
میخواد بگه بشین ولی اون دیگه من رو نمیخواد
آره این حرف و صدای سایه هاست
قصه ی همیشگی داره به آخر میرسه
دست من به دست تو دیگه هرگز نمیرسه
پیش خودش میگه دیگه تموم شده
پیش خودش میگه دیگه زندگی هم حروم شده
آره این حرف و صدای سایه هاست
سایه ها اشکشون و پاک میکنن
توی دل یه نوحه آغاز میکنن
میگن دیگه تموم شده بودن ما کنار تو
میگن دیگه حروم شده بودن اون کنار تو
آره این حرف و صدای سایه هاست
تو باز از دور ميخواني برايم شعر لالايي
بخوان آري بخوان اما نه اين مقدار آهسته
سلام خوبيد دوستان؟
هوار مى كشم، هوار
من در همان لحضه هاى وحدت و بوسه سال ها بود كه مرده بودم
اين ها عجيب نيست
اگر سجاده بيندازد بر آسمان-«رابعه»،حتي
عجيب منم
كه از زير خاكستر سينه ات برخاستم عاقبت
و قلب ثانيه را بشكافتم
قلب ديگرى داشت
آن را هم شكافتم قلب ديگرى
و در تمام لحظه هاىبى تو هوار كشيدم
چشم هاي كُردى ات نبود...
ممنون شما خوبی؟
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
.قربونت
جدا شعری داری که به د ختم نشه!!!
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی ، منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
اینم به خاطر محمد
رفيقي بايدم همدم به شادي يار و در غم هم
وزين خويشان نامحرم مرا بيگانگي بايد
اقبال
شكر خدا........
(اين چون محمد رفت........"د")
شب خوش
در نور لرزان فانوس شرمنده مى پرسم از خويش
مردان خورشيد رفتند،مي سوزد اما چراغم!
امشب پر از حس شعرم، امشب پر از حس داغم
آهسته آهسته دردي،دارد مى آيد سراغم
شب خوش