تنها چراغی می رفت
که زمزمه های تلخش در یاد می ماند
چگونه از تمام حرفهای کودکی
که درکوچه ها دویدند
و از تمام روزنامه های دنیا
چیزی به یادت نمانده است
تا درجایی آرام بنویسی : خانه ؟
سراسر جاده ها و پل ها
تنها چراغی می رفت
Printable View
تنها چراغی می رفت
که زمزمه های تلخش در یاد می ماند
چگونه از تمام حرفهای کودکی
که درکوچه ها دویدند
و از تمام روزنامه های دنیا
چیزی به یادت نمانده است
تا درجایی آرام بنویسی : خانه ؟
سراسر جاده ها و پل ها
تنها چراغی می رفت
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو می روی به ترکستان است
مولانا [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو بگو راز حیات
تو بگو رمز کلام
نیستم ،زیستم من
تو بگو هر چه که هست
چیستم ، کیستم من ؟
تو بگو راز بیان را
...
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
تو از مکث ناگهان من جدا می شوی
چتر می گشایی و
رو به باران و برگ ها می روی
کنار پله های ناتمام
پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود
صدایی می شنوم که تویی
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
يونجه زاري سر راه
بعد جاليز خيار ‚ بوته هاي گل رنگ
و فراموشي خاك
لب آبي
گيوه ها را كندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشيار است
نكند اندوهي ‚ سر رسد از پس كوه
چه كسي پشت درختان است ؟
تن تو کوه دماوند است
با غرورش تا عرش
دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز
ماری افتد از پشت
تن تو دنیای از چشم است
تن تو جنگل بیداری هاست
هم چنان پابرجا
که قیامت
ندارد قدرت
خواب را خاک کند در چشمت
از خسرو گلسرخی
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ، آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ، زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ، در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانآهای من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟
...
تنهایی کویری ما آسان نیست .
دستت درآستانه پیوستن می لرزد ،
زنهار !
تنهایی کویری ما آسان نیست .
تنهایی کویری ما
- این راستای نور وغرور ،این گشادگی عریان –
آسان نیست .
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن داد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
تا کی به خون اسایی
این تن خزان توست
با دل چرا خزانی
در نافله ی عشقم
هر شب به تو میخندم
چون راز قنودش تو ندانی
که ورد است مرا دعایی
عشقم به زوال نیایی
آخیش ت تموم شد!
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
فروغ
ولی باز شروع شد. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا بدونه عاشقشي مي ره و پيدا نمي شه
مي گي مي خوام ببينمت مي گه نه حالا نمي شه
با هديه ي تولدش مي خواي يه جوري ببينيش
مي خواي يه جوري بفرستی ببخشيد اما نمي شه
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
جدی امروز روز " ت " بود
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود!
(حالا با علامت تعجب بدید).
دل درد تو را به جان مداوا نکنند
در عشق تو جان ز غم محابا نکنند
ما را و غمت به کس نگوییم اگر
بوی جگر سوخته رسوا نکنند
دلم هواي تازه مي خواهد
يك فنجان هواي تازه
و دوتا صندلي
يك صندلي براي من و يكي براي همه ي خاطراتم
لطفا هوا زياد داغ نباشد
البته ملالي نيست داغ هم باشد با نعلبكي هورت ميكشيم
حتما خيلي مي چسبد.
دلم تنگه برا آسمونی که دیگه آبی نیست
دلم تنگه و دل فولادم تا شده ، خم شده ، شکستس
دلم تنگه برا ابری که دلش پر گریه است
دلم تنگه برا آب ، بارون
تو رو خدا بذارین بارون بیاد
بذارین این چشما خیس از دعای مادر بشه
با شمام با معرفتا
محض رضای عشق دیگه آفتابو جیره بندی نکنید [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرصت عشقو از ما نگیرین
روشنیو از چشما نگیرین
از او دوتا چشم...
اون دو تا چشم سیاه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من هنوز خواب می بینم
که دوره دوره ی وفاست
که اعتبار عشق به جاست
دنیا به کام آدماست
من هنوز خواب می بینم
من هنوزم خواب می بینم
من هنوز خواب می بینم
که این خودش غنیمته
برایدیگرون یه خواب
برای من حقیقته
سوته دلام ، یکی یکی تموم شدن
سوته دلی نمونده غیر از خود من
کسی که عشق ئ غم و فریاد بزنه
حقیقت آدمو فریاد بزنه
هنوز تو قصه های من
رنگ و ریا جا نداره
دروغ نمی گن آدما
دشمنی معنی نداره
هنوز تو قصه های من
هیچ کسی تنها نمی شه
کسی به جرم عاشقی
گریه سراپا نمیشه
هنوز تو قصه های من
هیچ کسی اعدام نمی شه
دستی که دونه می پاشه
آلوده ی دام نمی شه
هنوز تو دنیای من
هر آدمی یه عالمه
گل رو نمی فروشند به هم
گل مثل قلب آدمه
من هنوزم خواب می بینم
من هنوزم خواب می بینم
من هنوزم خواب می بینم
اما برای کی بگم ؟
وقتی که باور ندارن
به این جماعت چی بگم ؟
...
مرغی سفید با منقار صورتی
رو به دریا نشسته از پهلو
از دور دیده می شود بر سنگتخته ها
مه از تل سنگ بالا می رود
تنها خروش دریا شنیدنی است و هیاهوی مضطرب ساحل.
زنی صورتی پوش با صورتی سفید
مانده است بر سنگها
وقتی مه
به آسمان برمی گردد.
آب بازها، نعشی را از آب گرفته اند.
در کجای زمین
در کجای چشم انتظاری رو به ماه
در کجای دستهای سرگردان مادرم
فراموش می شوم ؟
در شب باران و عشق
در شب آخرین مکث ماه - مادر
انگشت را به سمت ماه بگیر
من آنجا خواهم مرد
-"دردی اگر داریّ و همدردی نداری،
با چاه آن را در میان بگذار!
با چاه!
غم روی غم اندوختن دردی ست جانکاه!"
گفتند این را پیش از ازین، اما نگفتند،
گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند؛
آنگاه دردت را کجا فریاد کن.
آه!
هیچ کس با من نگفت از پنجره
دست هایم را به مهمانی نبرد
یک ستاره بر نگاه من ندوخت
آسمانم رنگ ایوانش نشد
در میکده ام دگر کسی اینجا نیست [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
مجروحم و مستم و عسس می بردم
مردی ، مددی ، اهل دلی ، ایا نیست ؟
از اخوان
تو دعا کردی از من دور باشی من ولی
شکوه ی بی مهری ات با خدا میکنم
بی حضورت روزهایم میرود
لحظه هایم را فدای چشمهایت میکنم
باز احساس من را بازیچه کردی نازنین
من ولی احساس خود را هم فدایت میکنم
آرزو کردی رها گردد دلم از عشق تو
ای تمام آرزوهایم رهایت می کنم
مردی کنار نهر گریزان
سایه به آب سپرده و دل به هواهای دور
سنگ برسنگ می غلتد
و گلها به شتاب
بر آب می گذرند
و آنکه ایستاده
در نسیم سفر می کند
مردی کنار نهر گریزان
سایه به آب سپرده و سر به خیال های پریشان
از منوچهر آتشی
ندانم كان مه نامهربان يادم كند يا نه ؟
فريب انگيز من ، با وعده اي شادم كند يا نه ؟
خرابم آن چنان كز باده هم تسكين نمي يابم
لب گرمي شود پيدا كه آبادم كند يا نه ؟
صبا از من پيامي ده به آن صياد سنگين دل
كه تا گل در چمن باقي است ، آزادم كند يا نه؟
چه شعر قشنگی بود
هر که رفت
پاره اي از دل ما را با خود برد
اما... او که با ماست...
او که نرفته است....
از او بپرسيد
که چه مي کند با دل ما
از آلبوم «بابایی» پرویز پرستویی (نمی دونم ترانه سراش کیه)
کدوم؟ اونی که من نوشته بودم یا اونی که خودتون نوشتین؟!نقل قول:
چه شعر قشنگی بود
آيا كدام موج
اينك مرا چو طعمه به گرداب مي دهد ؟
گرداب مي ربايدم از اوج موجها
در كام خود گرفته مرا تاب مي دهد
فرياد مي كشم
آيا كدام دست
بر پاي اين نهنگ گران بند مي زند ؟
ساحل مرا به وحشت گرداب ديده است
لبخند مي زند
منظورم شعر شما بود:rolleye:
دیروز،
- چون دو واژه به یک معنی –
از ما دو گانه،
هر یک
سرشارِ دیگری
اوجِ یگانگی.
و امروز
چون دو خطِّ موازی
در امتدادِ یک راه
یک شهر
یک افق
بی نقطۀ تلاقی و دیدار
حتی،
در جاودانگی
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا ؟
ندیده ای مرا ؟
از مرحوم حسین پناهی
از منوچر آتشی تشکر کنید!نقل قول:
منظورم شعر شما بود
متاسفانهً ما وقتی یه نفر می میره تازه قدرشو می دونیم.
همین منوچهر آتشی که همشریمه (بوشهریه) رو قبل از فوتش اسمشو نشنیده بودم. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یا همین حسین پناهی که شعرشو دارید می بینید.
ولی انصافاً بعضی شعراش خیلی قشنگن. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آسمان را بارها
با ابر هایی تیره تر از این
دیده ام
اما بگو
ای برگ!
در افق این ابرِ شبگیران،
کاین چنین دلگیر و
بارانی ست،
پاره اندوهِ کدامین یارِ زندانی ست؟
ببخشید مثل اینکه یکم زیاد طولش دادم amir.ara زودتر پست داد. قبلیو بی خیال شید.
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر م ا، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
انگار قاطی شد ببخشید
آقا من یه لحظه قات زدم! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این پستو بیخیال شید و با "و" magmagf ادامه بدید. (ولی شعرو پاک نمی کنم)
تا مگر شیشه این کاخ به هم درشکند
تا مگر ولوله افتد به دل قصر سکوت
دست در حسرت سنگ
سنگ در آرزوی پرواز است
از حمید مصدق
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــ
نه مث اینکه امروز من یه چیزیم میشه!
در شبِ من خندۀ خورشید باش
افتابِ ظلمتی تردید باش
ای همایِ پر فشان در اوج ها
سایۀ عشقِ منی جاوید باش
ای صبوحی بخشِ می خوارانِ عشق!
در شبانِ غم صباحِ عید باش
اسمانِ آرزوهای مرا
روشنای خندۀ ناهید باش
با خیالت خلوتی آراستم
خود بیا و ساغرِ آمّید باش.
شاید اگر شعرهایم را خوانده بودی
شاید اگر ورق های خیس از اوار این همه غم را میدیدی
شاید اگر دستان جوان اما لرزانم را میدیدی
شاید اگر تصویر خیس خود را در قاب چشمانم میدیدی
شاید اگر هق هق شبانه ام را میشنیدی
شاید اگر باورم را باور داشتی
شاید اگر......
می امدی
از پشت پرچین های جدایی
از پشت نقطه چین فاصله
از جاده های بی بازگشت
از..........
و من
گوری که با دستانم زیر درخت بید کنده ام را
دوباره پر میکردم...