دَریــــــــــــا نیستَـــم ...
امـــــــا
دل که می زنــــــــی بــِ مَــن
بیکـــــــــــرانه میشـَــوم .. !
Printable View
دَریــــــــــــا نیستَـــم ...
امـــــــا
دل که می زنــــــــی بــِ مَــن
بیکـــــــــــرانه میشـَــوم .. !
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!
کاش قلـــ ـــبــ ـ ـــم چون
آن برگ پائیزی خود را به اغوش نسیم مسپرد و خود را بر دامن تو مینشاند......:40:
انگشتـــــــانم ..
برای شـمـردن تعداد دوست داشتنت کافی نیست !..
انگشتــــــــــان ظریفت را لحظه ای قرض می دهی؟
نه ...
انگــــــــــار باز هم کافی نیست !
باید بروم ســـراغ تــار مـوهــــــــــایـت ..
نه ... باز هم کافــــــــــی نیست .. !!
هیّ..
صدای غروب دلت نیست که بی نجوا میمیرد ؟
من دوستت دارم ای سادهٔ صبور، ای من بی رویا ...
ببین ؟ هنوز هم طعم چای تلخ عصر را میتوان با قند یادی از عاشقانها صبوری کرد
من با توام تو در معنی ... همین خوب است
همین ........ هیّ
<<رضا صادقی>>
به ابتدام رسيدی . . . تو را خدا بنويس !
مرا شبيه غم خود در ابتدا بنويس
مرا که ابرِ کويرم ، سياه و بی باران
ببار ، آه ، بباران ، به ابرها بنويس
مرا که ساخته ی جبر روزگار توام
مرا که جبری جبرم - مرا - مرا بنويس
شروع کن به همان شيوه ای که مرسوم است
برای حذف من از متن ماجرا بنويس
گره بزن به کلافی که بافتی از من
وَ تار و پود مرا هم جدا جدا بنويس
تو نفی مطلق ترديدهای روحِ منی
به نفی خويش رسيدم ، تو هم بيا بنويس
غزل بخوان ، بنوش ، مست کن شرابت را
بدون فلسفه شو ، از خودِ خدا بنويس
حکيم باش ، حکيمی که عاشقم بکنی
طبيب باش وَ بر مرگ من دوا بنويس !
مرا که جن زده ی رو به مُوت می دانند
برای ماندن ، درويش من ! دعا بنويس
تويی که شعر منی ، شاعر منی ، پس از اين . . .
به جای شعر ، خودم را در انتها بنويس . . .
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتم باز آ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
تویی نامهربان یا من
نکن جور و جفا با من
روم در کوه و صحرا
بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیر آشنا
یابم تو را یابم تو را
تویی نامهربان یا من
نکن جور و جفا با من
روم در کوه و صحرا
بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیر آشنا
یابم تو را یابم تو را
آسمانی دلبر من
عشق من نیلوفر من
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتم باز آ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتم باز آ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
تویی نامهربان یا من
نکن جور و جفا با من
روم در کوه و صحرا
بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیر آشنا
یابم تو را یابم تو را
تویی نامهربان یا من
نکن جور و جفا با من
روم در کوه و صحرا
بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیر آشنا
یابم تو را یابم تو را
آسمانی دلبر من
عشق من نیلوفر من
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتم باز آ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
نيم نگاهت را به تمامی دنيا نخواهم فروخت . . .
بی آنکه ذره ای به يادم باشی . . . !
ز ته جاده اومدم ، پای پیاده اومدم !
برای دزدیدن تو ، ساده ی ساده اومدم !
عاشقت و آواره کن !فقط بهم اشاره کن !
غم دل دیوونه ی اسیر ما رو چاره کن !
بیا تا شهر دل من ، فقط خودم ، فقط خودت!
بگو : غریبه ها برن ، فقط خودت ، فقط خودم!
کسی سراغمون نیاد ، فقط خودم ، فقط خودت!
هیشکی جدایی رو نخواد ، فقط خودم ، فقط خودت !
یه سر به خواب من بزن ! فقط تویی به فکر من !
بگو برام ! بگو برام ، چه رنگیه عاشق شدن ؟
بگو : ستاره نباشه ، که برق چشمات و دارم !
برای سر رسیدنت ، ثانیه ها رو می شمارم !
بیا بریم یه جای دور ، فقط خودم ، فقط خودت !
یه جای پرت و سوت و کور، فقط خودم ، فقط خودت !
روی زمین و آسمون ، فقط خودم ، فقط خودت !
هیشکی نباشه بینمون ، فقط خودم فقط خودت !
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی
همه شب نهادهام سر، چوسگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی
مژهها و چشم یارم به نظرچنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی
در دیر میزدم من، که یکی زدر در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی
چشم چشم دو ابرو . . . . . . نگاه من به هر سو
پس چرا نيستی پيشم ؟ . . . . . نگاه خيس تو کو ؟
گوش گوش دوتا گوش . . . . . يه دست باز يه آغوش
بيا بگير قلبمو . . . . . يادم تورا فراموش
چوب چوب يه گردن . . . . . جايی نری تو بی من !
دق می کنم ميميرم . . . . . اگه دور بشی از من
دست دست دوتا پا . . . . . ياد تو مونده اينجا
يادت مياد که گفتی . . . . . بی تو نميرم هيچ جا
من ؟ من ؟ يه عاشق . . . . . همون مجنون سابق
. . . همون مجنون سابق . . .
نوازد دست تو هر دم به زخمی ساز قلبم را
رمد از دست تو قلبم چو بیند مست دستت را
گهی آرام بر قلبم تو چنگی زن که قلب من
سر از سینه برون آرد چو بیند مست دستت را ...:40:
پشت اين پنجره ها دل مي گيره
غم و غصه دلو تو ميدوني
وقتي از بخت خودم حرف ميزنم
چشام اشک بارون ميشه تو ميدوني
عمريه غم تو دلم زندونيه
دل من زندون داره تو ميدوني
هر چي بهش ميکم تو آزادي ديگه
ميگه من دوست دارم تو ميدوني
مي خوام امشب با خدام شکوه کنم
شکوه هاي دلمو تو ميدوني
بگم اي خدا چرا بختم سياس
چرا بخت من سياس تو ميدوني
پنجره بسته ميشه شب ميرسه
چشام آروم نداره تو ميدوني
اگه امشب بکذره فردا ميشه
مگه فردا چي ميشه تو ميدوني
عمريه غم تو دلم زندونيه
دل من زندون داره تو ميدوني
هر چي بهش ميکم تو آزادي ديگه
ميگه من دوست دارم تو ميدوني
مهم نیست
از کجا آمدهای
یا به کجا میروی؛
من تو را
به هر جهت
دوستت دارم!
گلم نگاه کن چگونه درپايت
نشسته ام وچشم بر لبت دارم
بگوکه مرا دوست داری آری
که از جواب ترس و ياس بيزارم
چگونه بگذرم از شا نه های بی دردت
منی که درد را به شا نه ام دارم
منی که هرچه بخواهی به کوله بارم هست
ولی تورا به کوله بار خود کم دارم . . .
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر هر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
به اندازه چای داغ شب های امتحان دوستــــــــــــت دارم،
امـــــــــــــ ــــــــــــــا.....
اضـــــطراب نمی گذارد ،
نه گــــــــ ــــــرمایت را حس كنم ،
نه آرامـــــــــشت را
برای شروع عشق نباید به پایان فكر كرد
بگذار همانگونه كه ناغاقل تو را در بر میگیرد
تا هر وقت كه می تواند بماند و با زیبایی بگذرد
پایان به وقتش خواهد آمد
هرچند معتقدم
در عشق حقیقی پایان معنا ندارد ....
نمی دانــــــــــم چــرا هــنوز هــــــــم
بــــرای آمدنـــــــــــت
فــــــــال می گـــــیرم
امواج عاشقی بی رقیبست... بی رقیب
حس عجیبی است
حس دلدادگی
حس آرزوهای فردا......:40:
آهای عشق صدایم را می شنوی؟
می شنوی که بی صدا فریاد می زنم
بی هوا قلب قلب عاشق می شوم
اگر به جای قلبم باز هم مغز داشتم
تو دوباره
هردو مغزم را
اغفال می کردی..........
اين حرف آخر نيست
به ارتفاع ابديت
دوستــــــــ ـــــــــت دارم
حتي اگر به رسم پرهيزکاري هاي صوفيانه
از لذت گفتنش امتناع كنم ...
داشتنیـهایــــم همین استــــــ ــــ ــ !
تکــــرار تپش هایی
که با موسیقـــی تپشهای تــــو
تکــــ ــــ ـرار می شود ..
کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم
چون بر آنجا گذرت می افتاد
به سراپای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
می گذشتم ز در خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم
کاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد الود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه خانه تو
شور من ولوله بر پا می کرد
.
.
.
روز روشن میره باز شب میرسه
غم میاد به هر دری سر میزنه
مگه میشه چشامو هم بزارم
وقتی غم قلبمو خنجر میزنه
با خیال تو شبا چشم من خواب نمیره
برق اون چشمای مست دیگه از یاد نمیره
بذار امشب بخوابم
بذار امشب بخوابم
نمیدونی که شبا چی میگذره
چشمای دنیایی رو خواب میبره
غم تو شب تو دلم جون میگیره
خوابو از چشمای پر اب میبره
با خیال تو شبا چشم من خواب نمیره
برق اون چشمای مست دیگه از یاد نمیره
بذار امشب بخوابم
بذار امشب بخوابم
چشمه ی چشمای تو دریای اب
چشمای خسته من دنبال خواب
با خیال تو شبا چشم من خواب نمیره
برق اون چشمای مست دیگه از یاد نمیره
بذار امشب بخوابم
بذار امشب بخوابم
روز روشن میره باز شب میرسه
غم میاد به هر دری سر میزنه
مگه میشه چشامو هم بزارم
وقتی غم قلبمو خنجر میزنه
با خیال تو شبا چشم من خواب نمیره
برق اون چشمای مست دیگه از یاد نمیره
بذار امشب بخوابم
بذار امشب بخوابم
بذار امشب بخوابم
بذار امشب بخوابم
در قلبم
مرزهای ناگشودنی احساس
دستی
فراروی دستم
چشمی
در برابر چشمم
ذهن قفس ام را
آزاد کن!
تو! ........
خوشحالـــــ ـــ ـم دلتنگی ندارد رنگـــی
وگـــــرنه ..
دنیایـــم یک رنگــــــ ــــ ــ میشــد ..
از روی کوه نجابتت
سقوط می کنم
یک وجب
بوسه
فاصله بود
تا اوج
حق با شماست
غفلت از من بود...
قلبم لغزید
ریسمان
نگاهت که پاره شد
افتادم !!:40:
ناتوان گذشته ام زکوچه ها
نیمه جان رسیده ام به نیمه راه
چون کلاغ خسته ای در این غروب
می برم به آشیان خود پناه
در گریز این زمان بی گذشت
در فغان از این ملال بی زوال
رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خیال
سر نهاده چون اسیر خسته جان
در کند روزگار بد سرشت
رو نهفته چون ستارگان کور
در غبار کهکشان سرنوشت
می روم زدیده ها نهان شوم
می روم که گریه در نهان کنم
یا مرا جدایی تو می کشد
یا تو را دوباره مهربان کنم
این زمان نشسته بی تو با خدا
انکه با تو بود و با خدا نبود
می کند هوای گریه های تلخ
آنکه خنده از لبش جدا نبود
بی تو من کجا روم ؟کجا روم ؟
هستی من از تو مانده یادگار
من به پای خود به دامت آمدم
من مگر زدست خود کنم فرار
تا لبم دگر نفس نمی رسد
ناله ام به گوش کس نمی رسد
می رسی به کام دل که بشنوی
ناله ای از ین قفس نمی رسد...!فریدون مشیری
قلبم را زیر سایه ات پنهان کردم
تا همیشه جاودانه بتپد
اما تو یکروز
بی خبر از اینجا رفتی
و قلب من
به نشان تو
در این پهناور زمین
گمشده است ...:40:
خونــــــم را به هیــــــچ بیمــــــــــاری هدیــــــــه نمی کنــــم
نــــه !!!
غیرتـــــم قبـــــول نمی کنــــــد
در رگ هــــــــــای دیگـــــری باشــــــی .../.!
تو هم یک ذره دلت تنگ من بود کاشکی
تو یی که ادعا میکردی منو دوست داشتی
تو که میگفتی قلبت بی من میشه پاره
تو که میمردی واسه من بی اشاره
حالا خیلی سخته که تو روم بگی طاقته
دیدنمو نداری بی من زندگیت راحته
میدونم اینقده سرت شلوغه بعد من
که اگه الان بهت زنگ بزنم جای بله بگی شما
یعنی این یارو اینقده به درد بخوره
که باعث شده حال تو ازم بهم بخوره
از منی که همه جوره با تو بودم
منی که بدون حاشیه با تو بودم
کاشکی هیچوقت تو زندگیم این مسیر رو نداشتم
منه بد بخت که جز تو هیچکی رو نداشتم
توگذاشتی رفتی و دل من غمگینه کاشکی
واسه ادامه دوستیمون انگیزه داشتی
زندگی یعنی امید عشق من
زیستن مشغله ایست جدی
درست مثل
.
.
دوست داشتن تو
حآلآ کـ ِ هستے
کــآم مے گیـرمـ
اَز عُمق ِ " بودنت "
دود مے کنمـ
همـ ِ ے ِ فـآصلـ ِ ـهآ رآ بــآ
یکــ پُکــ ِ عمیق اَز "داشتنـ َتـــــــ ـــ ـ"
قاصـدکــــــ ــــ ــ هـا هم بویے از تـو نـدارنــد !
کجــاے ِ قصــه ـهـا بـه خواب رفتــه ایے
کـ دیگــر یادت نیستـــــــ ــــ ــ
اینجــا کســے هست کـِ
بــه هواے ِ تــو ، نفس مے کشـــــ ـــــ ــد !
فصل ِ امتحآن
من
جــز مــرور ِ
رنگــ ِ چشمآنت
و
خط کشیدن زیــر ِ دلتنگے هآیمـ
هیچ درسے نــدآرمـ
چشمان من منتظر طلوع چشمانت است
بیدار شو تا این چشمانم برای ذوقی که سالها منتظر بود جشن شادی بر پا کند
و بگوید: دوستـــــت دارد
دیوانگۓ کـ شاخ و دُم نمۓ خوا ـهـــــ ـــ ـد
یکــ روز چشم بـاز مۓ کنۓ و مۓ بینۓ
زده بـ ِ سرتــ ــــ ـ ..
« او » زده بـ سرتـــــ ـــ ـ
و تــُ تـــا آخـــر عمر
دیـوانهـ اش مـی شـوۓ ..
از شوکران مرگ پر کن استکانم را
با دست های خود بنوشان شوکرانم را
قطره به قطره هی بنوش و هی بنوشانم
بوسه به بوسه هی بچش طعم لبانم را
جرعه به جرعه مستی ام را پس بگیر از من
مزٌه به مزٌه پر کن از شهدت دهانم را
آتش بیار از گونه هایت گُر بگیرانم
با آه گرم خود بسوزان استخوانم را
با واژه هایت شاعری کن در وجود من
بنویس روزی فصل فصل داستانم را
ای ماه ! تو دیوانگی های مرا دیدی
تسخیر کن این بار هم روح و روانم را
روزی هزاران مرتبه آشوب کن در من
تا آن زمان که پس ندادم امتحانم را
من وحشی ام وحشی تر از آنچه . . . ، تصوٌر کن . . .
وقتی کسی جز تو نمی فهمد زبانم را . . .
آن روز که شد زندگی ما آغاز
آغاز شداین صحبت پرسوز و گداز
دادند به ما دلی و گفتند نسوز
دیدند که سوختیم ،گفتند بساز