رسم است که در دیار آهو بچگان
از ببر سخن نمیرود جز به لزوم
سلام
Printable View
رسم است که در دیار آهو بچگان
از ببر سخن نمیرود جز به لزوم
سلام
منو تنها نذار رو قلبم پا نذار
به ديدن دلم فقط بيا يه بار
خودم قربونيتم يار جون جونيتم
ميون عاشقات منو نذار کنار
من اولين و آخرين خريدار
هنوزم عاشق لحظه ديدن چشاتم
راضی نشو به مردن غرورم
به يادتم اگر چه از تو دورم
*-*
سلام گلم
من دست تکان مي دهم
نقش تو را پاک مي کنم
- " خداحافظ... "
بر جاده خالي برف مي بارد
و برف پاک کني
ديوانه وار
به اين سو و آن سوي جدار گلو
مي کوبد.
در گلويم بر نام تو برف مي بارد...
محمد شعرات خیلی عمیقه!
فعلا یه سنگین میدم برا روی گل خودت
دم فربند ز هر شکوه به دوران حیات
به طرب کوش زمانی که حیات است دمی
غم مخور کز نظر همت والای حیکم
گر همه ملک جهان است، نیرزد به غمی
باید آخر به سراشیب عدم تنها رفت
خواه باشد خدمی، خواه نباشد حشمی
نکته سنجان که به میزان فلک طعنه زنند
دل نسازند پریشان ز غم بیش و کمی
یوسف نه از حیا به زلیخا نظر نداشت
بیچاره تا به حال زلیخا ندیده بود
"ی" نده هر چی میخوای بده
محتسب در نیمه شب جایی رسید
در بُن بازار مستی خفته دید
گفت: هان مستی، چه خوردستی؟ بگو
گفت از آن خوردم که هست اندر سبو
گفت: خود، اندر سبو، واگو که چیست
گفت از آنکه خورده ام، گفت: این خفیست
گفت: آنچه خورده ای آن چیست آن؟
گفت آنچه در سبو مخفی ست آن
دور می شد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت با او محتسب: هین! آه کن
مست هو هو کرد هنگام سخن
گفت: گفتم آه کن، هو می کنی؟
گفت من شادم دم از غم می زنی؟
آه، از درد و غم بیدادی است
هوی هوی می کشان از شادی است
*-*-
چشم
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
دلـگـیـــر دلـگـیــــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
از غصـه مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بـا پـای از ره مـانــده در ایـن دشــت تــبدار
ای وای مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
/-*-*
ولی مثل اینکه رفتی
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
////
چشمم به روی سافی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
جلال اومدی خوش اومدیییییییییییییییییی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلمون واست تنگ شده بود استاد ! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]